Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اینجا هم اکنون جنگل ممنوعه با اندکی جابه جایی زمانی و مکانی

   هوای بیرون، دقیقا همون هواییه که وقتی دیوانه ساز ها دور هری رو گرفته بودن و هری می خواست از خودش و استادش دفاع کنه وجود داشت. دقیقا همون حس اختناق و خفگی و مه سرد، قبل از اینکه هری غش کنه... یعنی به محض اینکه دیدمش اوّلین و آخرین چیزی که اومد تو ذهنم همین بود. برج میلاد که هیچی، ساختمون صد متر اون ور تر با اون حجم چراغ ها و آدماش هم دیده نمی شه. دقیقا حس همون لحظه ای رو داره که صد ها دیوانه ساز می اومدن سمت هری و اون سعی می کرد سپر مدافعش رو درست کنه ولی فقط یه هاله ی نور کوچیک از نوک چوب دستی ش می زد بیرون.

قشنگ حس خود خودش رو دارم . همون دلهره و تنهایی و اینکه فقط خودتی و باید همه چی رو بر دوش بگیری و مواظب همه چی باشی که مبادا یه دیوانه ساز نیاد و بوست کنه و روحت رو از وجودت بمکه بیرون. همون حس زهره ترک شدن و اون هوای سرد مه داری که به زور با ریه هات می دیش تو تا ببینی باید چه خاکی تو سرت بریزی. اینکه بدونی هر خاکی هم که قراره ریخته بشه تو سرت فقط توسط خودته و خودت. نمی دونم چه قدر می تونم با نوشتن منتقلش کنم. اون حس تنهایی عجیب غریبی که خیلی وقتا آدم رو می گیره و تهش به این نتیجه می رسه که خودش باید به فکر خودش باشه و به بقیه امیدی نیست.

البته تو دنیای واقعی دیوانه ساز هم کم نیست دور و برم همچین....

اصلا چوب دستی م کو؟ :|

+ منتظر بمونم تا بابام بیاد سپر مدافع گوزنی ش رو درست کنه؟

نظرات 4 + ارسال نظر
شن های ساحل یکشنبه 5 دی 1395 ساعت 23:55

من دقیقا امشب همین احساس داشتم :)
صد متر که خوبه بگو ده متر!!!!

جدی؟ واو.
باور کنم یه دیوونه عین خودم پیدا کردم؟
فکر می کردم فقط و فقط خودم بلدم این قدر شیک چیز میز های دور و برم رو به چیزایی که دوست دارم ربط بدم.

شن های ساحل دوشنبه 6 دی 1395 ساعت 00:26

http://uupload.ir/view/3rum_1.mp3
داشتم اینو گوش می کردم ...البته احتمالا اصلا این سبکی گوش نمی کنی ولی فکر می کردم به حس امشب شبیه

امروز به تاریخ 16 دی ماه رفتم بازش کردم.
خب. شن های ساحل چی باعث شد که فکر کنی "احتمااااالا" و "اصلاااا" من این سبکی گوش نمی کنم؟
چه پیش داوری خیلی غلطی.
دوسش داشتم. :{

آیدا دوشنبه 6 دی 1395 ساعت 01:14

وااااااااااااای کیلگ با این خیلییییی خندیدم...تخیلاتت عالیه،حتی از عالیم بهتره

نارنجی سه‌شنبه 7 دی 1395 ساعت 01:21

باباش نبود که
خودش بود که سپر مدافع رو درست کرد
یعنی درواقع خودش در آینده که با ساعت برگشته بود به گذشته
چی گفتم اصلا!!!

می فهمم چی گفتی. :))))
ولی خوب اوّلش تا قبل اینکه بره به گذشته، فکر کرد باباش بوده دیگه. :]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد