Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ولی الکس، زندگی چیزی بیشتر از یه استیکه!

   جمله ی عنوان پست واستون آشنا نیست؟ اگه تقریبا هم سن و سال من باشید به احتمال زیاد تو ضمیر ناخودآگاهتون دارینش حتّی اگه یادتون نیاد! مال کارتون ماداگاسکاره، وقتی که الکس همه ش داشت به مارتی غر می زد که دلش می خواد برگرده به باغ وحش چون تو جزیره ی ماداگاسکار استیک ندارن! :))) این کارتون رو شاید بیشتر از سی بار دیده باشم، چون اون زمان یه سی دی واسمون می خریدن و تا مدّت ها باید دوباره و دوباره نگاهش می کردیم تا بالاخره یکی بره واسمون کارتون جدید بخره. من هنوز حتّی لحنی رو که مارتی با حسرت این جمله رو پرت می کرد تو صورت الکس تو ذهنم دارم. فرم بالا پایین شدن صداش رو حتّی!!!


   نمی دونم یه جمله تو اینستاگرام خونده بودم، از این سخنان بزرگان که با فونت سفید رو زمینه ی سیاه می نویسنش. خیلی زور زدم که دوباره پیداش کنم و براتون بنویسمش اینجا، ولی پیدا نشد. اگه بخوام با زبون خودم براتون بازسازیش کنم، میشه یه چیزی تو مایه های این: "اگه وقتی که یه انسان به دنیا می آد به دست و پاش غل و زنجیر ببندیم، فکر می کنه اینا جزوی از دست ها و پاهاشن و در آینده نمی تونه بدون این ها راه بره. چون از اوّل راه رفتن رو با همینا تجربه کرده."

   خیلی حسّ نوشتن درست حسابی ندارم. خواستم بگم این حکایت ماست. تو خیلی از مسائل. بستگی داره اوّلین بار کار رو چه جوری انجام داده باشیم. امروز رفته بودم دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران. با وجودی حدودا که سه ساعت هست رسیدم خونه، هنوزم فکم افتاده پایین از تعجّب و نتونستم جمعش کنم هم چنان.

   یه سری دانشجو ها مثل اینان، رویایی درس می خونن... یه سری دانشجو ها مثل مان، جوری که اینا درس می خونن رو تو رویا هاشون هم نمی تونن تصور کنن!!!

   نمی دونم می خوان بهش بگن اقتضای رشته یا هرچی، دانشجوهای پزشکی ( حداقل تو ایران ) در آشغالی ترین وضع ممکن با آشغالی ترین شرایط ممکن درس می خونن و فکر می کنن چه رشته ی گل و بلبل و قشنگیه که همه ی رتبه خفنا می رن به همین سمت.

باورت بشه یا نشه کیلگ! یه سری ها هستن، تو همین مملکت جهان سومی خودمون... تو همین ایران که می گیم هیچ امکاناتی نداره... یه جوری دانشجو ان که ما در مقایسه باهاشون عین بچّه های دبستانی می مونیم. می دونی گناهی هم نداریم، وزارت بهداشت به عنوان دانشگاه یه روند آشغال رو کرده تو پاچمون، ما هم اوّلین بار با همین شرایط دانشجو شدیم... فکر می کنیم دانشجو بودن اینیه که هستیم. چون از اوّل با همین غل و زنجیر ها به دنیا اومدیم... 

   گاهی هم یه ماهی سیاه کوچولو پیدا می شه، مثه من. فقط می تونه افسوس بخوره به حال خودش و حالا اون قشر نخبه ی مملکت که به چه امیدی دارن تحت چه شرایطی جوونیشون رو می سوزونن و فکر می کنن چقدر شاخ ن! حیوونکی های سر در برف. عخی...


پی. اس: ازین به بعد، اگه رشته ی دانشگاتون پزشکیه به خودتون نگید دانشجو. لا اقل تا قبل از اینکه نرفتین مثل من تو کلاس های دانشجو های مثل خودتون تو رشته های دیگه شرکت کنین، قضاوت نکنین که شاخ ترین دانشگاه/رشته ی جهان رو دارین... واقعا توهین به کلمه س. هیچی مون شبیه دانشجو ها نیس. اسمش اینه که دانشگا رفتیم، صرفا دبیرستان رو در کلاس هایی بزرگ تر و مختلط برگزار کردن اسمش دانشگا رفتن نیست.

نظرات 4 + ارسال نظر
نارنجی چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 17:24

مگه فرق شما با اونا چیه؟

عربگری پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 00:21 http://500sal.blogsky.com/

این احساس امروز شما مثل احساس دهه هفتاد منه
.
.
.
دقیقا میدونم چی میگین


اصلا میدونی قضیه گالوا چیه؟

بله ظاهرا میگن یکی دو قرن پیش یه پسره دبیرستانی اخراجی بیمار، سر یه دختره با رقیبش قرار دوئل میذاره
میدونسته که فردا در دوئل کشته میشه لذا تمام شب تا صبح نشسته و یه مطلب ریاضیو نوشته که امروزه بهش میگن قضیه گالوا(البته امروزه دیگه متوجه شدم همه اینا تاریخ سازی جعلی بوده...)

البته تو سال سوم دانشگاه رشته ریاضی، در اواخر درس جبر(2) این قضیه تدریس میشه که هم برای خود استاد مشکله و هم برای دانشجو.

چون تمام کتاب جبر(1) چهار واحدی و جبر(2) چهار واحدی پیش نیاز فهم اونه و کسی که جبر پاس کنه یعنی لیسانس ریاضی داره!

صورت این قضیه یا مساله ریاضی، نزدیک به یه صفحه س و اثبات اون حدود 20 صفحه A4

به یاد دارم این قضیه کابوس خواب و بیداری تمام دانشجویان ریاضی بود یعنی تا چشم رو هم میذاشتیم می دیدیم که در امتحان اومده و حتی دو خطش هم به یادمون نمی اد!
.
.
.
حالا میرفتیم کنار دانشکده هنرهای زیبا...
دو سه تا دختر تقریبا نیم برهنه بصورت مانکن وایستاده بودن در کنار درخت یا سکوها بصورت ملتمسانه و اِوااااا گونه
بعد هم یکی دو پسر همکلاسیشون، بی توجه به اندام اونا و سیر از کل شهوات دنیا، رو بوم داشتن اونارو خط خطی می کردن...



واقعا که تحصیل تو رشته هنرهای زیبا خیلی مشقت باره.

ضمنا اون مثل غل و زنجیر وقت تولد خیلی به دردم میخوره. ممنون

شن های ساحل جمعه 26 آذر 1395 ساعت 08:10

اگه منظورت امکانات که بستگی داره کدوم دانشگاه رفتی؟من این احساس وقتی شهید بهشتی رفتم داشتم...ولی بطور کلی روتین توی ایران اینکه هرچی تقاضای بیشتری داشته داشته باشه کمترین خدمات براش در نظرمی گیرن و تقریبا در مورد همه چی صدق میکن می تونی بهش بگی مدیریت ضعیف یا استدلال مسخره ای که دارن که هرکه فیل خواهد جور هندوستان کشد و الان رشته پزشکی بیشترین تقاضارو داره کمترین خدمات داره و بیشتر از این سعی می کنن چاله و چاه براش درست بکنن که الانم دارن همین کار می کنن با تغییراتی که دارن ایجاد می کنن و روزنامه سپید بعضی وقتا بخونی بد نیست.ولی در کل زیاد حسودیت نشه شما تخصص می گیرین و اونا هم تخصص پیدا می کنن و در صورتی که سرمایه دار نباشن برای ایجاد کار مستقل به حدود نصف درامد شما در اینده می رسن

شن های ساحل سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 06:48

می ریم برای سر شماری جوجه های اخر پاییز.....یلدات مبارک :)

مال تو هم شن های ساحل. :{
حالا از جوجه ها چه خبر؟ همچین تپل مپل شدن این آخر پاییزی؟ :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد