Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

این میشه اولین پست نود و پنج!

هرچند ما یه هفته زود تر دانشگاه رو پیچوندیم... ولی عملیات مرتب سازی تا بیست و نهم تموم نشد!

سال 95 من وقتی تحویل شد که همچنان کتابای کنکورم کپه کپه در گوشه های مختلف اتاق پخش و پلا بودن.

ولی به عنوان یک دانشجو که دیگه کنکوری نیست مفتخرم اعلام کنم بالاخره در تاریخ اوّل فروردین موفق شدم کتابای کنکورم رو با شش ماه تاخیر نسبت به بقیه ی کنکوری ها جمع کنم.اونم چه جمع کردنی. صرفا چپوندمشون تو کمد که دیگه بیش تر از این زیر دست و پا لگد نشن!


در این لحظه ی زمانی ما با چندین عمق فاجعه ی نوروزی رو به رو هستیم:


فقط یک کنکوری عمق فاجعه ی اوّل یعنی جمع نشدن کتاب کنکور های مرا می فهمد! :)) شش ماه بیشتر بخواهی ریخت نحس کتاب هایی که هر کدامشان پر از خاطره ها ی تلخ و شیرین  اند را تحمل کنی. از یک طرف دلم نمی آمد جمعشان کنم. با جمع نکردنشان سعی می کردم به خودم بقبولانم که هنوز مدرسه نمرده. سعی می کردم وانمود کنم هنوز دبیرستانی ام و وارد دوران چرت و مزخرف دانشگاهی بودن نشدم!!! نمی دانم شاید هم پای انتقام در میان است. به هر حال در این شش ماه به قدری لگد مالشون کردم که دلم تا حدی خنک شد. من هنوزم وقتی دفتر آقای جونور رو تو دستام گرفتم دقیقا همون حس روز قبل از کنکور ریخته شد تو رگ هام. هنوزم وقتی جزوه های سیمی سیمپل رو بلند کردم تا بذارمشون داخل کمد گریه م گرفت. من هنوزم سعی می کردم بوی عطر مسخره ی گیج کننده ی شوکوپارس رو  لا به لای جزوه هاش احساس کنم. لعنت به من. لعنت به این آدمایی که اینقدر خوب بودن و الآن همه شون غیب شدن.

می دونی کیلگ به نظرم خوب بودن بیش از حد هم ضرره. هیچ وقت تا این حد خوب نباشیم/ نباشید.


# فاجعه ی دوم  رو وقتی سال کنکورتون تموم بشه می فهمید. عید شاید مهم ترین روز سال برای منه. ارزش خیلی زیادی واسش قائلم. چون به طور نا خودآگاه پرم از حس های باحال و هیجان انگیز تو اون روز خاص. برای همین همیشه علی رغم خجالتی بودن های خیلی زیادم باید هر طوری هست به همه تبریک بگمش. به شیوه ی خاص خودم و با متنی که هرسال خودم می نویسمش.. مثلا پارسال یه متن درباره ی تبریک عید به کنکوری ها نوشته بودم و برای همه پیامکش کردم.


امسال ولی... سرم به قدری شلوغ بود که نتونستم زود تر از تحویل سال اس ام اس ها رو ارسال کنم. چون هنوز متن خوبی ننوشته بودم. می دونی جالبیش کجاست؟ این که همه ی به اصطلاح رفیق هام هم یادشون رفت برای من تبریک بفرستن! و بعدش من با کل دنیا لج کردم و یک روز تمام به انتظار نشستم تا ببینم کی یادش هست که کیلگی هم تو این دنیا ی لعنتی وجود داره. و تهش فقط یک نفر! یه آدم نورانی طور که قبلا ها هم ازش نوشته بودم تو این بلاگ. فقط همین یک نفر یادش بود که من هرسال به این همه آدم عید رو تبریک می گفتم و برام تبریک فرستاد بدون اینکه چشم داشتی به تبریک من داشته باشه. در صورتی که من هیچ سالی انتظار تبریک متقابل نداشتم از بقیه. صرفا دلم می خواست احساس خوبم رو با بقیه قسمت کنم. همین.

نمی دونم اینترنت چه بلایی سر ما ها آورده. هر بلایی هست خیلی مزخرفه و پلیده. یه پست بذاریم تو اینستا... خیال کنیم به همه تبریک گفتیم این عید باحال رو. تهش هم چون اینستا محدودیت تگ کردن داره نصف بیشتر دوستامون رو روی پست گل و سنبل طوری مون تگ نکنیم و تهش بنویسیم: ببخشید! جا نشد همه رو تگ کنم!


من ولی بعدش به قدری باز هم پر انرژی بودم که نشستم یه متن نوشتم و با یک روز تاخیر برای همه ی کانتکت لیست های موبایلم فرستادمش.

و این جا بود که عمق فاجعه ی عمق فاجعه اتفاق افتاد!

فکر می کنین از چند نفر جواب گرفتم که:سلام؛ مرسی. شرمنده شما؟

این چی رو ثابت می کنه؟ به محض اینکه پاتون رو از دبیرستان بیرون بذارین اکثر دوستای دبیرستانتون شما رو از کانتکت لیست هاشون پاک می کنن و براشون می شین یه ناشناس. گویی که از قبل هم وجود نداشتین.

و سریع ترین جواب ها رو از بچه های دانشگاه گرفتم.

این  یکی چی رو ثابت می کنه؟ اینکه شما به محض اینکه پاتون رو بذارین تو دانشگاه یه سری آدم به کانتکت لیست هاتون اضافه می شن که جای کانتکت لیست های پاک شده رو می گیرن. همون نو که می آد به بازار کهنه می شه دل آزار خودمون!


# فاجعه ی  سوم رو اونایی مثل من درک می کنن که توی یه خانواده با هرم سنی با میانگین سنی بالا به دنیا اومدن. خودمونیش می شه اونایی که عموما تا پنج سال قبل و بعدشون هیچ هم سنی تو فامیل ندارن. تو اینستا خوندم نوشته بود اوج تنهایی رو زمانی می فهمی که تو عید دیدنی ها یه نفر می آد سراغت و می گه:" خب... شما چه خبر؟" :| ما هم دقیقا همون.


# و فاجعه ی آخر.  فاجعه ی فاجعه ها! تو عید دیدنی های بعد از سال کنکور کسی اسمتون رو یادش نمی آد. همه به شغلی که مثلا قراره در آینده بهش دست پیدا کنین صداتون می کنن. آقای دکتر... خانوم دکتر. همه شما رو به شغلتون می بینن. نمی دونم باید چی کار کنم که به همه ثابت بشه من هم یه آدم هستم. فرای از شغل کوفتی ای که قراره مثلا در آینده داشته باشم. آقا جان! من کیلگم!!! کیلگ.


+میبینین؟ کنکور تموم شده. ولی هنوزم فاجعه آفرینه! هی من بش می گم تو ی لعنتی وقتشه که بری و دست کثیفتو از رو سر من برداری. نمی فهمه که نمی فهمه! :))


+انتشار رو که کلیک کنم، توی آرشیوم یه سال جدید اضافه می شه به اسم نود و پنج، یه ماه جدید به اسم فروردین! عید همه چیش هیجان انگیزه. حتی اینتر زدن هاش! :)))


راستی میمونتون میمون. خیلی خیلی خیلی میمون!

به قول عمو پورنگ: {اگه یک درصد بلد نیستین با چه لحنی شعر زیر رو بخونید سریعا به داد کودک درونتون برسید.}


"شکر خدا که عیده...

شادی به ما رسیده...

شکر خدای خوبی که

دنیا رو آفریده."


*پ.ن اوّل اوّلین پست سال:

هر چند من از زمانی که مژده رو حذف کردن استیج رو دنبال نکردم. :| خوشحالم هستم بابتش. به اعصاب خوردی هاش نمی ارزید. ولی دیدید؟ از همون روز اوّل مسابقه گفتم امیر حسین اوّل می شه :)))

کلا این مسابقه های موسیقی طور من و تو این مدلی هستن که یه نفرشون به قدری از بقیه ده سر و گردن بالا تر هست که از همون اوّل می تونی برنده رو حدس بزنی. بقیه بی خودکی با هم جدل می کنن واقعا! حالا چه ارمیا باشه چه امیر حسین.


*پ.ن آخر اوّلین پست سال:

یه خیالاتی در سر داشتم. می خواستم بیام روز اول سال جدید رو وبلاگم بنویسم:

"سال جدید اومد، بهار اومد، شکوفه اومد، ولی نمره های روان ما نیومد!!!"

باورتون می شه استاد روان دستم رو خوند؟ نمره های روان شناسی ما 28 اسفند رفت رو سایت بالاخره! حاظرم شرط ببندم  هیچ دانشگاهی به قاز قلنگی دانشگاه ما نیست! شرط! یه حس باحالیه در نوع خودش و خاصه حتی. اون قدر همه چی در هم باشه تو دانشگاتون که نمره ی یه درس از ترم پیش با سه ماه تاخیر اعلام بشه.

یه حالت عیدی طور داشت برای من. چون گویا من بالاترین نمره ی روان شناسی رو گرفتم از گوگولی ترین استاد دنیا! ولی این عیدی استاد روان رید به اعصاب و روان ما! معدل هفده ممیز هفده صدم من بالا کشیده شد. من ولی اولین باریه که ناراحتم از این که معدلم زیاد تر شد. من اعتراض دارم و همون معدل قبلیم رو می خوام. من هفده ممیز هفده صدم خودمو می خوام روان روانی!!!!! :|

به سای می گم چرا مهلت اعتراض نداده این یارو؟ بهم تکست داده که: نه دیگه تو رو خدا! اون طوری لابد می خواست تا ده سال آینده اعتراضامون رو بررسی کنه خبر مرگش.

نظرات 9 + ارسال نظر
Elsa سه‌شنبه 3 فروردین 1395 ساعت 13:56 http://Virtualhome.blogsky.com

خب من دقیقا یکی از همون افرادم لیست کانتکتاشو کاااملا پاک کرد
و فقطو فقط شماره دوتا دوست صمیمیشو دوباره سیو کرد..
دقیییقا من همه چیز دبیرستانمو از بین بردم
هرچیزی ک منو به اون روزای مزخرف وصل میکرد نابود کردم
میدونی کیلگ یه وقتایی آدم نمیتونه تحمل کنه هیچی رو
حتی یه اسم تو لیست کانتکتاش..
من حتی خطمو عوض کردم تا راحت شم از شر هرچی ادم مزاحمه...
ادم مزاحم منظورم همون افراد به ظاهر دوستم بودن...
خب الان خوشحالم ک فقطوفقط از همون دوتا دوست صمیمیم و به علاوه ی دوستای دانشگام تبریک گرفتم..
نمیدونم چرا من دقیقا برعکس تو میتونم از هرچیزی ب راحتتتی اب خوردن دل بکنم..
کیلگ یه سری ادما دیگه ارزش وقت گذاشتن تورو ندارن
یه سری ادما باید پاک بشن حتی از کانتکتات..

می دونی هر چه قدر هم فکرش رو می کنم من ازوناییش نبودم که لیاقتم پاک شدن باشه.
کمتر کسی رو یادم می آد که باهاش با خنده رویی حرف نزده باشم. کمتر کسی رو یادم می آد که تو روش یه جور بوده باشم و پشت سرش یه جور دیگه.
من جزو افراد به ظاهر دوست نبودم حقیقتا. از همه چی هم واسه دوستی هام زدم.

به نظرم من پاک کردن خاطره ها اصلا کار درستی نیست. حتی تلخ ترینشون. آدم بدون خاطره هاش چه فرقی داره با یه نوزادی که تازه به دنیا اومده؟کانتکت لیست موبایل خاطره نیست ولی یادت می آره که یه زمانی چه کسایی جزو خاطره هات بودن. حداقل ای کاش یه بک آپی چیزی می گرفتی از کانتکت هات.هوم.

روانشناسی برای زندگی سه‌شنبه 3 فروردین 1395 ساعت 15:28 http://hamed-jabbari.blogfa.com/

دوست عزیز وبلاگ بسیار زیبایی دارید خوشحال میشم باهم تبادل لینک داشته باشیم :)

:{

Elsa سه‌شنبه 3 فروردین 1395 ساعت 15:47 http://Virtualhome.blogsky.com

نه نه اصلا منظورم این نبود ک تو بابد جزو افرادی باشی ک اونا به عمد پاک کردن..من داشتم درمورد خودم میگفتم
یه حدس هم میشه زد اینکه معمولا همه بعد کنکور گوشی جدید میخرن و میشه با خوش خیالی به این فکر کرد ک شاااید همه ی اونایی ک که شمارتو سیو نداشتن گوشی نو خریدن و کانتکتای گوشی قبلیشونو وارد گوشی جدید نکردن.خب بالاخره شاید واقعیت این باشه...
و اما باید بگم من نوزاد بودنو شدیدا بیشتر میپسندم...البته پرواضحه ک خاطره ها پاک نمیشن فقط من سعیمو میکنم برا اینکه کم رنگو کم رنگ ترشون کنم...

آره. این حدس جدید رو خیلی ها گفتن. چون من واقعا حالم تو روز اول عید تا حدی گرفته بود و اینا رو برای چندین نفر تعریف کردم. حتی به اونایی که ازشون انتظار نداشتم پیغام فرستادم که واقعا این یه رقم رو ازت انتظار نداشتم رفیق قدیمی!
و خب دقیقا جوابشون همین بود. دقیقا همین.
دلم رو به همین خوش کردم منم. دقیقا به همین.
من دارم به در و دیوار چنگ می زنم که خاطره هام فراموش نشن و متاسفانه هر روز بیش تر از روز قبلش خاطره هام داره می ره هوا. من دارم پیر می شم و اصلا این حالت رو دوست ندارم. از زمانی اینو فهمیدم که اسم بعضی از عزیز ترین معلمام داره از یادم می ره. جدیدا نیاز پیدا می کنم که فکر کنم فلان کسی که این حرف رو می زد کی بود. اینا من رو ناراحت می کنن. خیلی. ولی انگار تو خودت داری سعی می کنی این حالتا برات پیش بیاد. ای کاش می شد جامون رو عوض کنیم. من نمی خوام خاطره هام یادم بره. هیچ وقت. حتی مسخره ترین و رو اعصاب ترینشون رو. ای کاش می شد تو این یه مورد مغزامون رو عوض کنیم. هوم. :{

شایان سه‌شنبه 3 فروردین 1395 ساعت 15:53 http://www.tahvieh17.blogsky. com

من کنکور بدم چه قبول شم چه نشم همه رو آتیش میزنم.. با گازوئیل هم میزنم که زجر سوز شن..!
اگه تبریکه بروبکسه وبلاگی رو فاکتور بگیرم منم فقط یک نفر بهم تبریک گفت و در این مورد هم دردیم!!
راستی این کامنت دونیتو هم درست کن. کاری کن تو یه پیجه دیگه باز شه. ما با گوشی میایم اعصاب خرد کنه..همش میپره!
اون صفرو صفر هم جالب بود..اتفاقی هم بود تازه!!!

چه جوری دلت می آد آخه؟ :((
دبیرستان خیلی قشنگه. شایدم اینه که من نمی خوام قبول کنم از دیدگاه بقیه دبیرستان می تونه زشت باشه. چون قشنگ ترین دوران خودم بوده متاسفانه و از دستش دادم ولی مشابه این حرف تو رو این روزا زیاد دارم می شنوم!
بیا کتابای دانشگاه منو آتیش بزن جاش. همه ش هم سفیده. عاری از حس و خاطره. هیچی شم نخوندم که بخوام بهش نیاز پیدا کنم! :|
یه سر زدم به بخش تنظیمات، چیزی یافت نشد. چه جوری درستش کنم؟ آخه مال خودم که با کامپیوتر ثابت امتحان می کنم تو یه پیج جدید بازش می کنه و عملا مشکلی نداره.
اون صفر و صفر جالب نبود. خیلی خیلی جالب بود. اعجاب انگیز و این حرفا!

فینگیل جمعه 6 فروردین 1395 ساعت 23:43

سلام :)
عه من فکر نمیکردم هنوز بیای اونورا.
نتیجه انتخاب رشتت چی شد ؟

خب می تونی فکر کنی که می اومدم.
و در واقع فکری ست بس درست چون هر از چند گاهی می اومدم ولی خب خواننده خاموش بودم چون افتخاری همه ی خواننده هات رو خاموش کردی دیگه!
ولی این یه دفعه به طور اتفاقی از توی به روز شده های بلاگ اسکای بازش کردم و وقتی دیدم آشنا در اومدی واقعا دلم نیومد نظر ندم!
نتیجه ی انتخاب رشته تو پست های پایین تر هستا :-" (صرفا برای فرار از فکر کردن به بدبختی های گذشته در سال نو...)
ولی خب چون حقیقتا می دونم پستای خروار خروار من رو خیلی باید سخت بکاوی تا بتونی یه کلمه ی قابل فهم از توش استخراج کنی چشمام رو می بندم و می گم:
پزشکی/ یک شهرستانی به غیر از تهران ولی نسبتا نزدیک/ پردیس خودگردان
تمام.
شب شما هم خوش :|

Bluish شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 03:45 http://bluish.blogsky.com

اینم مجدداً :)))))))
در مورد کانتکت لیستا متأسفانه همینه :| و متأسفانه مفتخرم اینو اضافه کنم که عموماً آدما صرفاً به‌خاطرِ اون محیطی که توش هستن با بقیه دوست می‌شن و به محض این‌که اون محیطه عوض شه، دوستیشونم تموم میشه :| و خوش‌بختانه دوستای صمیمی من به‌خاطر اون محیطه باهام دوست نشده بودن و دقیقاً صمیمیتم باهاشون بعد از اون محیطا بوده و خوشبختانه از همون راهنمایی دبیرستانم هیچ‌وخ باهاشون هم‌رشته و هم‌کلاسی نبودم :| دوستی اینطوری خیلی خوبه ولی خب بازم ازون دوستیاس که توشون تنهایی و همیشه یکی هس که دوستت باهاش از تو صمیمی‌تره :|

نمی دونم چرا من هیچ کس رو پاک نکردم متاسفانه.
احساس گناه می کنم بابت این عمل شیطانی ای که مرتکب شدم. :|
می دونی دیدن این مسائل فقط حالم رو به هم می زنه. همین. حالم از هر چی آدم هست به هم می خوره. محیط فاکتور خیلی مهمیه. ولی یه فاکتور اولیه ست نه یه فاکتور هدایت کننده. نمی دونم چرا هیچ وقت نمی تونم حتی تصورش رو بکنم که آدما اینقدر بی عاطفه باشن. صمیمیت به کنار. فرض کن یکی بوده که فوق فوق ش ماکزیمم رابطه تون در حد ورق گرفتن برای آزمونک های کوفتی دینی بوده. خب چه طوری می تونی فراموشش کنی؟ چه طوری وقتی حرف دینی وسط می آد می تونی چشمات رو ببندی و طرف رو کمپلت دیلیت کنی؟
صد مرحبا به بچه های پیش دبستان. لا اقل اونا یادشون می مونه اون روزی که مدادرنگی نداشتن، کی بهشون مداد رنگی داد.
لعنت به مغز معیوب من.

شایان یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 19:51 http://www.tahvieh17.blogsky.com

منم دلم نمیاد آتیششون بزنم.. اول از جاهای خاطره انگیزشون عکس گرفته بعد یهو دلم میاد اتیششون میزنم!!

آره این رویه ی خوبیه. منم یه زمانی کلییییی چرک نویس المپیاد داشتم که دیگه واقعا جا نداشتم نگه شون دارم.
از یه پشته ی کاغذ دانه به دانه عکس گرفتم و بعدش دادمش رفت. شاید تا حالا یکی آتیششون زده باشه حیوونکی ها رو. :(

شن های ساحل پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 14:13

خب اول بگم در مورد کتاب ها و جزوه های دبیرستانت توی فامیل یه پشت کنکوری داریم اگه زمانی نخواستیشون با کمال میل ازت میگرمشون تازه کلی هم بهجونت دعا میکنهاین از این.....(می دونم وابستگی عاطفی بهشون داری البته)....
دوم...من که قبل از عید تبریک گفتم حساب نیست هه هه هه. :))))....ببین این یه نکته مثبت نشون میده داری محیط اطرافت کم کم درک میکنی ..این خوبه که بفهمی چه افرادی دوروبرت هستن..اونایی که توی ذهنشون هستی مشخص میشن..اونوقت می فهمی تا چه حدمی تونی از هرکسی انتظار داشته باشی..از اینایی که به یادت نیستن هیچ انتظاری نمی تونی داشته باشی هیچی نه حتی حس مثبت ..اینا اشتباهی توی مسیرت قرار گرفتن بگرد اونایی که برات حس خوب دارن پیدا کن..اکثر افراد برای این با انسان های دیگه میگردن که سرگرمی داشته باشن یا زمان بگذره....افراد احساسی اینطور نیستن اونا کمی عمیق تر حس می کنن انتظار رفتار متقابل دارن انتظار معرفت دارن که خب ادمای دیگه اینطوری نیستن...ببین ادم های دیگه هم احساس دارن ولی مثل احساسی ها حس نمی کنن و خب تعداد احساسی ها توی جامعه خیلی کم پی ناراحت نشو اگه تعدادشون اطرفت خیلی کم باشه.....شاید فکر کنی احساسی بودن دردسر چون بیشتر از بقیه ناراحت میشی ولی بعدا میفهمی یه مزیت چون انرژی اضافه بهت میده که بتونی از بقیه خوشحال تر هم باشی ..مثل یه شمشیر بستگی به خودت داره چطوری ازش استفاده کنی...

تایید شده در بیست و شیش شهریور نود و شیش.
(واج آرایی به شین)

الاشن های ساحل پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 14:22

سوم الان دیگه اکثرا همین هستن دیگه مثل گذشته نیست که توی هر فامیلی بچه کوچیک وجود داشت برای همین میگن جمعیت ایران به سمت پیری میره..افراد مثل تو توی این موضوع زیاد هستن زیاد جدی نگیر

چهارم: این مشکل فرهنگی جامعه ایران که جدید هم نیست تغییرش احتیاج به تغییر فرهنگ و نسل داره که امکان پذیر نیست فعلا..عنوان و رتبه و پول خیلی داره پر رنگ میشه توی ایران...تو مسیر خودت برو اگه قرار باشه این همه انرژی برای حرف مردم تلف کنی هیچی انرژی برای خودت نمی مونه

میمون. خودتم میمون :)))))

ا مبارک باشه پس معدل رفت بالاتر ..حالا پس موضوع انتقالیت چی میشه؟دنبالش گرفتی؟

تایید شده در بیست و شیش شهریور نود و شیش.
(واج آرایی به شین)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد