Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

و باز هم مرگی که مرا امان نمی دهد...

زور داره جدا!

از کل هفته فقط دو شبش رو خونه نباشی...

به محض اینکه می رسی خونه، می دوی تو بالکن و جغل دون رو می بینی.

بعد صدا می زنی: کوچولو؟ کوچولو؟

 می بینی یکی از جوجه هات نیست.


-مامان جوجه کوچیکه ی من کو؟

-کیلگ، جوجه کوچیکه مرده.

-یعنی چی؟ آخرین روزی که داشتم می رفتم حالش از منم بهتر بود. کلی هم غذا می خورد... مگه داریم؟ مگه میشه؟ میشه تو دو روز بمیره؟!

-نه تو حواست نبود. حالش بد بود.

-پس چرا دیروز که ازت پرسیدم گفتی حالش خوبه؟

-خب حالا که دارم بهت می گم.

- مثل همیشه دروغ. دیگه ادعای راستی نکن جلوی من! باید بهم می گفتی دروغ گو!

-من دروغ نگفتم کیلگ، کتمان کردم!

- یه حرف دو حالت داره. یا راسته یا دروغ. کتمان کدوم خریه؟! حالا جسدش کو؟

-انداختیمش تو خیابون.

-یعنی حتی خاکش هم نکردین؟

[از ترسش که من دوباره داد و هوار راه نندازم ...]

-دادیمش به باغبون که خاکش کنه!

-حالم ازتون به هم می خوره. منو به زور انداختین بیرون از خونه معلوم نیست سر جوجه م چه بلایی آوردین.

-خجالت بکش به خاطر یه جوجه داری این کارا رو می کنی هیجده ساله؟ برو خدا رو شکر کن جوجه بزرگت نمرده...!


تو دلم می گم: اون حیوونکی از خیلی از شما ها آدم تر بود!!!!


+من صداش می کردم کوچولو. چون واقعا کوچولو بود. یه مرغ از نژاد مرغ های مینیاتوری که نهایت جثه شون در بلوغ می شه اندازه ی یه کبک! از زمانی که اومد من به جای لفظ "بچه م" که فقط شامل جغل دون می شد از لفظ "بچه هام" استفاده کردم. رنگ پر هاش سفید بود. دور چشم هاش هم به قدری نازک بود که  از زیر پوست، آبی متمایل به خاکستری دیده می شد. بی نهایت برنج دوست داشت. جیک جیک خیلی آرام بخشی داشت. وقتی دستت رو دور سرش می گرفتی خوابش می برد. دوباره دستت رو که بر میداشتی جیک جیک می کرد. تو آفتاب برای خودش لم می داد خیلی وقتا. پرهاش بوی چندان مطبوعی نمی داد. تو مشت من جا می شد. خیلی هم کله خر بود. اوّلاش با جغل دون دعوا می کردن. در واقع از هم دیگه می ترسیدن. برنج که می ریختم براشون، جغل دون با اون هیکل عظیمش می ترسید بیاد جلوی این بچه غذا بخوره. می دویید و  یه نوکش می زد و سریع  غذا رو بر می داشت می برد یه جای دیگه. این حیوونکی علی رغم این که نوک می خورد ولی بازم می رفت دنبال غذا. اصلا ترسو نبود. یه مدت که گذشت با هم دیگه دوست شدن. با هم غذا می خوردن، رقابت می کردن... شبا هم با هم می رفتن تو لونه شون. حتی بارها دیدم که رفته زیر بال و پر جغل دون عظیم که سردش نشه. خیلی مسالمت آمیز یکی شون شده بود مادر اون یکی!


+میدونی کیلگ... بدیش اینه که حتی نمی دونم کجا خاکش کردن! حتی نمی دونم واقعا به مرگ طبیعی مرده یا نه. حتی نمی دونم چرا مرده!!!! حتی نمی دونم بعد مرگش خوراک گربه ها شده یا نه. حتی نمی دونم از سرما گذاشتنش یخ بزنه این خود خواها یا نه. حتی نمی دونم از گرسنگی تلف شده یا نه.حتی نمی دونم از بالای بالکن پرت شده پایین یا نه. حتی نمی دونم یکی لگدش کرده یا نه. حتی نمی دونم واقعا مرده یا نه. حتی نمی دونم می شد اگه من باشم ببرمش پیش دامپزشک که خوب شه یا نه. من هیچی نمی دونم. فقط می دونم از جوجه ای که دو  روز قبل در صحت و سلامت کامل به سر می برده الآن برای من فقط یه واژه ی "مُرده" باقی مونده. مگه می شه؟ مگه داریم؟ لعنت به نژاد خودخواه بشریت. لعنت به زندگی. لعنت به مرگ.


+تاریخ مرگش می شه  شنبه شب همین هفته طبق گفته هایی که بهم رسوندن. یه سری گفته ای که واقعا باورشون نمی کنم... ای کاش حداقل راستش رو بهم می گفتن ببینم چه بلایی سرش اومده.


کوچولو؟

کجایی؟! :(((

این جا یک نفر دلش تنگی می کند...

نظرات 7 + ارسال نظر
شین چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 14:31 http://www.thelittletraveler.blogsky.com

حقیقت اینه که هیچکس به اندازه ی خودت از جوجه هات مواطبت نمیکنه. چون فقط خودتی که اونارو به چشم یک شخص می بینی و بقیه میگن اون فقط یه حیوونه.
جوجه ی منم همینجوری مرد. 12 سالم بود از مدرسه اومدم دیدم مرده. نفهمیدم چجور شد. خیلی گریه کردم

واقعا عصبی م می کنه این دیدگاه آدم بزرگا. همون که گفتم. حیوونا از خیلی از آدما آدم ترن!

[ بدون نام ] چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 20:17 http://algorithmic.blog.ir/

اول اینکه مصیبت وارده را تسلیت میگم غم آخرتون باشه!
دوما مگه اون بیچاره چه گناهی کرده که توی خونه نگهش میداری؟ خب هر کسی حق داره آزاد باشه. من خواهر کوچیکم را هم درک نمی‌کنم که هی موجودات زنده نگه می‌دارد.
در ضمن مامانم فقط تا وقتی گذاشت خواهرم خرگوش نگه دارد که کنکور داشت بعدش بردشان باغ وحش (و آنها هم انداخته بودنشان جلوی گرگ‌ها انگار چون ما بعداً جنازه‌ی یک خرگوش را آنجا دیدیم). البته خرگوشه مریض شد و کلی هم با زحمت خوبش کردیم بعد دادیمش ولی خب واقعاً نگه داشتن یک موجود زنده‌ی دیگه به خاطر اینکه روحیه‌ی یکی دیگه خوب بشه خیلی خودخواهانه است به نظر من. حتی اگر خود حیوان را در نظر نگیریم بقیه‌ی آدمهایی که باید مواظبش باشند هم به زحمت می‌اندازد. قشنگ یادمه که من از خرگوش (و کلاً هر موجود زنده‌ای) می‌ترسم و یک بار که هیچ کس نبود من را مجبور کردند به خرگوش‌های خواهرم غذا بدهم و من از بالای قفس سیب رنده کردم توی سر و کله‌ی آن بیچاره‌ها و آنها هم از گرسنگی خوردند ولی قشنگ شبیه این زندان وحشتناک‌های توی فیلم‌ها بود که یک چاله توی زمین است و سقفش یک پنجره‌ی میله کشی شده دارد.

سپاس!
هر چند این چند روز دوستان و آشنایان با لحن مسخره طور به من تسلیت می گن در حالی که من واقعا جدی ام! :| حتی بهم می گن تو چه قدر بچه ای! و این روانی م می کنه!!!!!!
حالا ما تشکر می کنیم از هر لحنی که بود به هر حال در این کامنت.
من خودم اصلا موافق نیستم با نگه داشتن حیوانات در قفس. متن کامنتت هم دقیقا دیدگاه منم هست. متنها بیا فکرش رو کنیم که آزاد باشه. چی میشه؟ احتمالا ازش جوجه کباب درست می کنن. خیلی خیلی بخوان منت بذارن سرش اونقدر داروهای هورمونی بهش می دن که پدرش در می آد رسما. حیوون های وحشی خیلی راحتن از این نظر! ولی حیوون اهلی وابسته به آدما هستن. نمی شه مرغ رو ول کنیم تو طبیعت. باید ولش کنیم بین آدما زندگی کنه. این آدما هم اون قدر سنگ دل شدن و وقیح هستن که من عمرا همچین کاری کنم. تازه خب خودم هم یه آدم هستم دیگه! شاید روستا های قدیم.... الآن که دیگه ازون خبرا نیست. دقیقا همون مثال باغ وحش که خودت گفتیش!

البته اینم اضافه کنم که مقادیر زیادیش به خاطر خودخواهی منه. من شدیدا این موجودا رو دوست دارم. ولی خب سعی می کنم یه طوری باشه که این دوست داشتنم تو روند زندگی شون تداخل ایجاد نکنه! همین.
راستی اون خاطره آخریه خعلی باحال بود. باید کمک می کردی به خواهرت دیگه! نمی دونی چه قدر حس بدیه که ببینی نمی تونی از حیوونت مراقبت کنی. این که همه ش نگرانش باشی ولی نتونی پیشش بمونی. هی بخوای التماس این و اون رو بکنی که مراقبش باشن! خیلی سخته. خیلی. آدم رو داغون می کنه اصن!

شن های ساحل چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 23:32

اخی خدا بیامرزتش...جوجه معمولا یا کمبود کلسیم می گیرن یا سرما می خورن می میرن البته الان که هوا سرد نشده این هوارو تحمل می کنن.منم بچه بودم جوجه داشتیم.ولی اینطوری نیست که از چند روز قبل بفهمی مریض هستن معمولا چند ساعته حالشون بد میشه .من بچه بودم جوجه ام مریض شد توی خونه پنسیلین داشتیم یکم توی اب حل کردم بهش دادم خوب شد ولی چون ضعیف بود زمستون بعدش مرد

مرسی بابت هم دردی شن های ساحل جان!
من این کمبود کلسیم رو نمی دونستم!!!
شیر بدم بشون ازین به بعد؟!
هنوز یکی دیگه شون هست که مایه ی دلگرمی منه هم چنان تا حدی!
فعلا هم برای مکانش شدیدا مشکل دارم. نمی دونم چی کارش کنم سردش نشه. :(((
ولی خب اینا که جوجه نیستن که دوساعته مریض شن بمیرن. بزرگ ترن نسبتا. و اتفاقا مریضی شون از چند روز قبل مرگشون مشخص می شه. تلو تلو می خورن، خوب دونه نمی چینن و از این صحبت ها. و منم دقیقا از این حرص می خورم که چه بلایی سرش اومده وقتی این علائم رو نداشته اصلا!
من جرات تجویز خود سرانه ندارم. یه وقت حالش بد تر می شه حتی به خاطر کارای من دیگه اون طوری اصلا نمی تونم خودم رو ببخشم! ترجیح می دم ببرمشون پیش دام پزشک. که البته همیشه نمی ذارن این کار انجام بشه چون از نظرشون موجود بی ارزشیه و نباید پول رو به این آسونی ها تو جوی آب ریخت!!! :|

شن های ساحل پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 10:34

http://www.motamem.org/wp-content/uploads/2013/12/your-job.jpg

این کتاب پیدا کن حتما بخون به عنوانش کاری نداشته باش بهت توضیح میده چرا رفتارهای پدرو مادرت با تو فرق داره!
شاید کتابخونه دانشگاه داشته باشه این کتابو...حتما بخون

کتابخونه ی به درد نخور دانشکده ی ما فقط کتاب های علمی داره. اونم با تاریخ عهد بوق. روز اول با کلی شوق و ذوق به کتاب های علوم انسانی و ادبیات و شعر و رمان رفتم و شدیدا حالم گرفته شد.
باید بخرمش یا لینک دانلودش رو گیر بیارم.
تا خدا عمری دهاد...

شایان پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 12:51 http://www.tahvieh17.blogsky.com

من دو تا جوجه داشتم که کل تابستون باهاشون زندگی کردم..بعد سه ماه ی مرغ و خروس شده بودن..اول مهر که از مدرسه برگشتم نهار کباب داشتیم..کباب مرغ و خروس من..دیگه حاله اون بچه ی چهارده ساله ای که من بودمو خودت تصور کن..

چه قدر نامرد واقعا!
چه جوری دلشون اومده؟! :(((
من اصلا نمی تونم این آدم بزرگا رو بفهمم! کجایی شازده کوچولو؟! :(((

شن های ساحل چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 16:11

راستش شجاعتشو ندارم راهنمایت کنم می ترسم اشتباهی بگم..سابقه ام خراب توی مراقبت از موجودات یه بچه گربه داشتم که اونم مرد چون حمومش دادم!!!!چند تاگیاهم تا حالا خشک کردم می خواستم محلول تقویتی بدم زیاد شد البته اون موقع ها ۸ سالم هم نبود ...انقدر ازمایشات انجام دادم پنسلین که چیزی نیست!
درهر صورت بهتر یه کتاب برای نگه داری ازش بخونی
و اون کتابم حتما بخون خوبه

:)))
یکی رو می شناسم جوجه ی حموم داده شده رو گذاشته تو بخاری خشک شه.
دیگه خودت می تونی تصور کنی چه بلایی اومده سر بیچاره! :))
کتاب پیدا شه ما کرم کتابیم.
و باز هم می رسیم به مقوله اینترنتی که این روزا به شدت بهش نیاز دارم از هر نظر و نیست.

شایان چهارشنبه 6 آبان 1394 ساعت 22:26

کوچولو هیکلته..! کجام?! در کنج اتاقی گرم دارم کامنت میزارم!

:|
من داشتم شازده کوچولو رو صدا می زدم البته.
به نظر نخوندیش که به خودت گرفتی! :)))))))
در کنج همون اتاق گرم دقیق تر کامنت بخون/بذار!!!
در هر صورت بازم به شدت استقبال می کنم از اینکه کوچولو خودم باشم. اصلا کوچیک بمونم. چیه بزرگ شدن. :{

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد