Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

جامه دَران

نمی دونم سر یه چیزی ایزوفاگوس با بابام بحثشون شده بود،

مکالمه شون این شکلی شد تهش:


- همین دیگه، از یه دهه شصتی بیشتر از این انتظار نمی شه داشت. همینه،  خودشه.


بابام با دو من ریش و سبیل که اتفاقا همون لحظه می خواست رنگشون  کنه، یه لحظه ماتش برده بود بخنده یا جواب بده، تهش گفت:


- دهه ی شصت؟ آخه من قیافه م به دهه ی شصت می خوره کوچولو؟ اینا رو نیگا، من دهه چهلی ام بچّه.


از اون ور مامانم اومد بزنه ابرو رو درست کنه، زد چشمو کور کرد این شکلی:


- ایزوفاگوس مگه کیلگه؟ گرفتی بابات رو با کیلگ یکی کردی الآن.


من که خودم همون لحظه رو تخت جامه به هم دریدم دیگه نفهمیدم چی شد تش.

آخههههههه من دههههههههه شصتی ام؟ از فحشم بد تره حتّی...

خودتون دهه شصتی اید.  نه یکی به من بگه من دهه شصتی ام عاخه؟

خاک همه ی دو عالم تو فرق سرم با این تصوّراتی که از سنّ من دارن تو خونه.

همینه دیگه این قدر تولّد نمی گیرید واسه آدم، که یادتون نمی مونه بچّه تون سی سالشه یا بیست سالشه.


آقا جان من جَوونم، جَوون. خیلی خیلی جووون. امید به زندگی دارم. خیلی زیاد. در حد ماکسیمم. شمام تا کفن ندوزید منو نذارید تو قبر ول کن آدم نمی شید.

من همه ش بیست سالمه. مرسی، اه.

به قول بنی، منم یه بار بیست شدم.هه.


- Miror Miror on the wall...

Who's the youngest of them all?

- Kilgh, Kilgh, Kilgh, Kilgh...!