Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

که می شود وسط وان دچار فلسفه شد

و حتی وسط انجام دادن ماموریت شبانه ی گذاشتن قابلمه ی قرمه سبزی داخل یخچال.

چون تو همیشه اخرین کسی هستی که می خوابه،

و قابلمه ی قرمه سبزی همیشه سرد شدن می طلبه.


اخ که حس عجیب دارم. اخ که حس بی پناهی دارم. مصاحبه ی تفکی تلویزیونشون هم دیدم. یاد وقتی افتادم که تا دو روز هواپیما با نقص فنی سقوط کرده بود. اخ که نوید افکاری ارامش غریبی داشت موقع همه ی اون به اصطلاح اعتراف ها!


خیلی این اواخر مجبور می شم خودمو زرت زرت دکتر هو تراپی کنم. جالب نیست. وجدانا چه دوزی از تخیل لازمه تا بشوره ببره این کثافتا رو؟ شما می دونید؟ چند تا سفر در زمان؟ چند تا مصاحبه ی دیوید تننت؟ چند تا هو هو کردن تاردیس؟


داشتم با خودم فکر می کردم همین امشب، اگه به هر کس فقط یه ارزو بدند، کسی هم حواسش هست مرگ و سقوط این بی شرفا رو ارزو کنه؟ یا اینقدر تو تمایلات شخصی و ارزوی های انفرادی خودمون غرق می شیم، که بعد از هشتاد میلیون آرزو هنوز اینا سر کار می مونند؟ اصلا کسی حاضر می شه یه ارزو کنه که نفعش جمعی باشه و نه فردی؟ واقعیتش فکر نکنم!


پ.ن. بی شرف. فحش مورد علاقه ی پدرم. و من نیز به تبعش.