Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

بارون و کانال کولر و پنجره ها

ولی حس می کنم تو هر حالی هم که باشم،

صدایی که الان دارم می شنوم می تونه حالم رو عوض کنه.

نه اینکه خوبم کنه. 

ولی اروم می شم و مسیر فکری ام عوض می شه.

خیلی وقت ها انتهای این مسیر، به شب های تاریک هاگوارتز و جنگل تاریک و پاویون و شومینه و پتوی گرم و نرمشون با صرف نوشیدنی کره ای همراه با تلالو نور روی موهای فر خورده ی هرمیون در نصفه های شب می رسم.

و این باگ خلقته که هاگوارتز وجود خارجی نداره.

فکر کنم وقتشه هری پاتر درمانی رو آغاز کنم...

انگار که کلاه گروه بندی باشم

   تو زندگی روزانه م هم یه وقتایی هست که چهره های خاصّی رو بین مردم  شهر می بینم و به سختی... به سختی می تونم افکارم رو کنترل کنم.

مدام با خودم این طوری ام که: "هی تو یارویی که اونجا واستادی! می دونستی از تو این قیافه ت یه اسلیترینی تمام عیار اصیل زاده در می اومد؟"


بعدش هم بلافاصله با خودم آرزو می کنم ای کاش انتخاب بازیگر های فیلم هری پاتر رو به عهده ی من می ذاشتن. به ریش مرلین قسم یه گونی اسلیترینی پیدا می کردم از تو همین تهران خودمون فقط.


پ.ن. توضیحات که باز کامنت نگیرم "ما که هری پاتر نخوندیم چی پس؟": اسلیترین یکی از گروه بندی های دانش آموزا تو دنیای هری پاتره که معمولا آدم های منفور و خودخواه و خبیث توش قرار می گیرند. تا همین حد چهره ی یه سری ها در برخورد اوّل به من حس بدی می ده. فرم خنده هاشون حتّی، ترس ناک می خندن مردم این روزا.

چی می شه یکم انرژی و نشاط بریزین تو اون نگاه یخ تون؟


از دور صدای بانگ رو می شنوم... رطب خورده منع رطب کی کند؟ بعله، راست می گه. من برم خود خاک بر سریم رو درست کنم فعلا که بد جور تو آفسایدم. جامعه پیش کش. 


پ.ن. تر. ساعت پستشو... دو دو دو دو ۲۲۲۲.