Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

دستاش می لرزه

مجید افشاری رو می گم، موقع اجرای استند آپ کمدیش توی مرحله ی نیمه نهایی مسابقه ی خنداننده شو.

حس خوبی نیست. وقتایی که کاغذ لرزون جلوی چشمام پیچ و تاب می خوره. حتّی اگه دیگه تا سال های سال دستای خودم بهش نباشه. از دیدن این صحنه متنّفرم.

تو دستات رو مشت می کنی و رو کاغذ فشار می دی ولی انگار بر عکس جواب می ده، کاغذ این بار مثل یه پاندول ساعت تو دستات دچار حرکت رفت و برگشتی شتاب دار می شه و خودتم دیگه هیچ ایده ای نداری چرا! 

اون زمانی هم که دور دستای رئیس جمهور فعلی توی مناظره های انتخاباتی ش خط قرمز می کشیدن و می گفتن نیگا آقای رئیس جمهور  دستاش داره می لرزه، اعصابم داغون می شد.

آره مسخره شون هم می کنم، اینم می دونم که باید خودم رو باید بذارم جاشون تا درکشون کنم ، ولی دلیل نمی شه متنفّر نباشم. همیشه از بروز ضعف متنفّر بودم و خواهم بود.

والیبال؟! روح بال؟! قبر بال؟! درد بال!

آن قدر حالت تو قوطی باشد که والیبال نیمه نهایی ایران برایت بی معنی باشد و ناخواستنی.

آن قدر که حتی نتیجه اش هم برایت مهم نباشد.

برای تویی که سرت درد می کرد برای این چیز ها.

و تهش از جمله ی "آمریکا چی کارش می کنه؟ سوراخ سوراخش می کنه..." بفهمی که والیبال هم امید نشد.