Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

دستاش می لرزه

مجید افشاری رو می گم، موقع اجرای استند آپ کمدیش توی مرحله ی نیمه نهایی مسابقه ی خنداننده شو.

حس خوبی نیست. وقتایی که کاغذ لرزون جلوی چشمام پیچ و تاب می خوره. حتّی اگه دیگه تا سال های سال دستای خودم بهش نباشه. از دیدن این صحنه متنّفرم.

تو دستات رو مشت می کنی و رو کاغذ فشار می دی ولی انگار بر عکس جواب می ده، کاغذ این بار مثل یه پاندول ساعت تو دستات دچار حرکت رفت و برگشتی شتاب دار می شه و خودتم دیگه هیچ ایده ای نداری چرا! 

اون زمانی هم که دور دستای رئیس جمهور فعلی توی مناظره های انتخاباتی ش خط قرمز می کشیدن و می گفتن نیگا آقای رئیس جمهور  دستاش داره می لرزه، اعصابم داغون می شد.

آره مسخره شون هم می کنم، اینم می دونم که باید خودم رو باید بذارم جاشون تا درکشون کنم ، ولی دلیل نمی شه متنفّر نباشم. همیشه از بروز ضعف متنفّر بودم و خواهم بود.

نظرات 4 + ارسال نظر
شایان سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 13:56

اینو ببین..چند ماه پیش دیدم. گفتم عح..اینو من زیاد دیدما!!!..ههههه
http://s9.picofile.com/file/8302259342/Screenshot_2017_03_28_16_56_28.jpeg

منم زیاد دیدمش... آشنا می زنه همچین.
پیداش کردی، با منم آشناش کن، بچّه ی خوبی به نظرمی آد. :{

شایان سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 14:01

حقیقتشو بخوای از پیری؛ مریضی و استرس میترسم. بدترین نشونه ی اینا هم لرزش دسته. ترسم هم طوریه که فرار میکنم از قضیه‌..نمیتونم برم سمتش. درست مثل همین کنکور که نتونستم برم تصیح کنم.
سر همین فرار آرایشگاهی که میرفتم رو عوض کردم. تقریبا میانسال رو به پیر بود..وقتی میخواست با قیچی جلوی موهامو صاف کنه دستش میلرزید..ترسیدم از حالتش..نرفتم دیگه

از خود ترس چی؟ :-" از اون نمی ترسی؟
البتّه ترس شدید نمی لرزونه، خشک می کنه. :))) ترس متوسط رو می تونم یادآور بشم مثلا.
ولی انصافا پای کنکورو نکش وسط، درستش هم همینه. کسایی که کنکور رو صحیح می کنن دو دسته ان: یا خیلی اعتماد به نفس دارن که خوش به سعادتشون، یا واقعا خوب دادن و ترکوندن که بازم خوش به سعادتشون.
فایده ای نداره چک کردنش. چون نسبیه. صد زده باشی، صفر زده باشی بازم نسبیه و تا وقتی خود جواباش نیاد فرقی به حال کسی نمی کنه. اینا رو منی دارم بهت می گم که چک کننده ترین چک کننده هام و بعد هر امتحانی از دست و پای ملّت آویزونم که آره بیایید چک کنیم من غلط هام در بیاد سریع تر. هی همه فرار می کنن می گن این باز اومد. :)))) ولی کنکور رو اصلا چک نکردم. :))))

حالا تو اون مورد آرایشگاه، اگه من جای تو بودم هی دلم می خواست فرار کنم بعد اون تیکه ی دل سوزنده ی روحم بهم می گفت:" کیلگ آخه این پیرمرد رو نیگا؟ دلت می آد ولش کنی؟" به قول تو از همون ترس می مردم ولی دلم هم نمی اومد بکنم برم.

شن های ساحل سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 18:58

خب حالا درک می کنی چرا دلت میخواد به بعضی افراد کمک کنی همزاد پنداری....این دو نفری که گفتی به کنار اونایی که توی کار نمایش و تبلیغات و...هستن بعضی وقتا تظاهر می کنن

یعنی می گی این حسّ درک متقابل، خودش انگیزه ی کمک میشه؟ آره. می تونم بپذیرم اینو.
ولی تو خیلی از مورد ها فقط همزاد پنداریه وجود داره، کمک رو هیچ جوری نمی شه کرد. از دست بر اومدنی نیست.

جای سه نقطه ی آخرت، گدا ها رو هم می تونم نام ببرم. نمایشی ترین اند.

شایان پنج‌شنبه 12 مرداد 1396 ساعت 23:03

پیرمرده آرایشگر قشر میانساله دو برابر بقیه مشتری داره..فک کردی بی مشتری میمونه از گشنگی میمیره؟؟
(این کامنت نیاز به جواب ندارد؛ خبری هم خوانده شود)

خبری خوانده شد، ولی نمی شد ازینا نذارم واسه پیرمرد سلمونی تون. :{

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد