Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

مرغ گلباقالی

امروز داشتم پیاده می رفتم، پای یکی از درخت های کنار جدول، یک جسد  از مرغی گلباقالی رنگ دیدم.

اینقدر اعصابم خورد شد، هنوزم خورده.

من نمی فهمم. من واقعا نمی فهمم و اعصابم خورده........

نمی فهم چرا باید وسط تهران پای یک درخت یهویی جسد مرغ ببینم. خیلی اذیتم کرد. مگه مرغ مال تهرانه؟ مگه مرگ مرغ اینقد روتینه که حالا بیاد سر راه منی که هر ده قرن یه بار ازون جا رد می شم؟

باورتون می شه بگم می خواستم همون جا پای درخت گریه کنم. و حتی الآن.

نمی تونم تصویری که دیدم رو قبول کنم. قلبم... قلبم می سوزه. و این مرغ به قدری مظلوم و زیبا مرده بود که اصلا نمی فهمیدم چرا همه بی توجه رد می شن. انگار فقط من می دیدم.

چرا هیشکی واسه مرغایی که وسط خیابون زیر درخت شهرداری می میرن گریه نمی کنه؟ فقط قلب منه که درد می کنه؟