Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

تاسورا عاشویا

فرای از هر نوع تفکّری،

شما ها که می دونستین من یه جورایی عاشق این روزام دیگه؟ 

عاشق همه چیش. خب؟ از سر تا ته، بالا تا پایین، جلو به عقب، چپ تا راستش.

هیجانم دقیقا اندازه ی هیجان توریست هاست مثل بار اوّلی که دارن با فرهنگمون آشنا می شن. 

تازه فرض کن این چیزایی که من تو این دوره می تونم لمس کنم، سوسول طوری شه.

قدیما... آخه دیگه قدیما چی می تونسته باشه خداوندگار؟ 


نمردم و بالاخره یه بار محرّم شد، 

و من برای اوّلین بار هیچ بهانه ای ندارم که بخوام لذّت شرکت توی این مراسم  رو از خودم بگیرم.

شوخی نیست اگه بگم این همیشه یکی از ایده آل هام بود واسه رسیدن.

هیچ وقت کلا زیر بار نرفتم که کامل بی خیالش شم البتّه، چون خودم هم همیشه حس می کنم که قلبم کلا یه مدل دیگه می زنه تو این روز ها و شب ها. ولی هر سال یه دغدغه ای داشتم که بهش می گفتم برو به درک واسم مهم نیستی اینه که زیباست.

امسال همونم ندارم... و این یه چیزی فرای عالی ه.

می تونم خودم را تا هر زمانی که بخوام توی همه ی رسم و رسوم ها غرق کنم.

و فکرم در گیر هیچ موضوعی نباشه...

و غرق بشم.

تو مظلومیت داستانی که حتّی اگه واقعی هم نباشه، یه فانتزی محشر تمام عیاره که حاضرم بهش سجده کنم.


آدم به امام حسین حسودی ش می شه فقط...


و برای خودم هم جالبه حتّی واکنش خودم. چون تقریبا ریشه ی خانوادگی و مذهبی ش رو از هیچ وری نداریم. من کسی رو نداشتم این افکار رو بهم بخورونه و ذهنم رو جهت بده. نگاه کردم دیدم به چشمم قشنگه. دیدم حال خوبی پیدا می کنم با دیدنشون. دیدم دلم می خواد جزو این جمع باشم. دیدم  ریز ترین جزئیاتش بهم هیجان می ده. به نظرم همه ش دلی ه صرفا و شدید سر ذوق میاره م. غریزی حتّی. میخ ها خودشون نمی فهمن چه جور جذب آهن ربا می شن، خب؟ همون جوری.

وو هووو دقّت بیشتر

راستی شما دقّت کرده بودین شنبه ای که یک مهر باشه، موسم تغییر فصل هم باشه، چه قدر رند و  ایده آله؟

واسه همه چی.

یعنی آره می دونم که به عنوان یه دانش آموز دوست داری یک مهر بخوره به سه شنبه که چهار شنبه تقّ و لق شه و همین تقّ و لقی بکشه به خود سه شنبه، و پنج شنبه و جمعه هم که تعطیل. چهار روز دیر تر مدرسه ها باز شه. شیرینش اینه.

ولی ایده آلش همین امروزه.

شنبه،

یک مهر،

اوّل پاییز.

انگار که جهان برنامه ریزی شده باشه واسه یه شروع بی عیب و نقص و همه چی تموم.


از همون اوّل مهر هایی ه که من به خودم قول می دادم اوّل مهر  امسال دیگه حتما از جامدادی استفاده می کنم و تا آخر سال نمی ذارم مدادام و آشغال تراشام بریزن کف کیفم.

از همون اوّل مهر هایی ه که به خودم می گفتم آره دیگه امسال وقت منظّم و مرتّب و با شخصیّت بودنه.

از همون اوّل مهر هایی ه که جون می ده واسه گفتن جمله ی امسال همون سالیه که توش یک دونه نمره ی غیر بیست هم ندارم.

از همون اوّل مهر هایی ه که به خودم قول می دادم حتما از لیوانی که مامانم بهش اعتقاد داره آب بخورم و دیگه مثل بی کلاس ها دست نگیرم زیر آبخوری مدرسه شُر شُر!

از همون اوّل مهر هایی که به خودم می گفتم دفترم رو دیگه امسال پاره نمی کنم و خوش خط می نویسم توش. نه مثل نون نخورده های روحی طور.

از همون اوّل مهر هایی که انگیزه ی های لایت کردن کتاب ها رو با این ماژیک فسفریا داری و تو کتاب هات چرت و پرت نمی نویسی.

از همون اوّل مهر هایی ه که به خودت بگی درس هر روز همان روز، تازه درس فردا رو هم روخونی می کنم که طبق گفته های کاظم قلمچی بدرخشم و همه بمونن تو کف دانشم. :)))


اگه من اینی شدم که الآن هستم از گشادی م نیست. :))))  به خاطر اینه که یادم نمی آد تو اون دورانی که دلم می خواست تا این حد لاکچری وارانه عزمم رو جزم کنم واسه یه شروع همه چی تموم، یه اوّل مهر بیفته رو شنبه و همه چی با هم شروع شه. یا هفته یه روز جلو تر بود... یا تعویض ماه یه روز جلو تر بود... یا مدرسه ی روانی مون یه روز عقب یا جلو بود و کلاساش عین آدم تشکیل نمی شد و تعطیل می شدیم... خلاصه همیشه یه دردی بود که به خودت بگی نه ولش کن امروز رند نیست. بذار از فردا.



ولی از یه طرف... خب. محرّم بودنش حال گیری ه. اساسی. تو مدرسه های ابتدایی شاید خیلی حس نشه. ولی بمیرم واسه دانشگاهی ها. بیچاره سال اوّلی هایی که دانشجو بودنشون می خواد با محرّم شروع شه.

محیط دانشگاه خودش به اندازه ی کافی برای سال اوّلی ها بی روح و سرد و خشک و گیج کننده و کنار نیومدنی هست. حالا محرّم هم باشه. جووون. جای شیطنت براتون نمی مونه. دانشگاتون با افسردگی شروع می شه و احتمالا بمونه حالا حالا گوشه ی دلتون. اوّلین روزای دانشجویی تون مثل این می مونه که اومدید مجلس ختم نه دانشگاه. همه چی سیاه!

زمانی که من برای اوّلین بار دانشجو شدم؛ حدودا یه ماه تا محرّم وقت بود. دیگه تا این حد امسال هم تو ذوق زننده نبود.