Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

وو هووو دقّت بیشتر

راستی شما دقّت کرده بودین شنبه ای که یک مهر باشه، موسم تغییر فصل هم باشه، چه قدر رند و  ایده آله؟

واسه همه چی.

یعنی آره می دونم که به عنوان یه دانش آموز دوست داری یک مهر بخوره به سه شنبه که چهار شنبه تقّ و لق شه و همین تقّ و لقی بکشه به خود سه شنبه، و پنج شنبه و جمعه هم که تعطیل. چهار روز دیر تر مدرسه ها باز شه. شیرینش اینه.

ولی ایده آلش همین امروزه.

شنبه،

یک مهر،

اوّل پاییز.

انگار که جهان برنامه ریزی شده باشه واسه یه شروع بی عیب و نقص و همه چی تموم.


از همون اوّل مهر هایی ه که من به خودم قول می دادم اوّل مهر  امسال دیگه حتما از جامدادی استفاده می کنم و تا آخر سال نمی ذارم مدادام و آشغال تراشام بریزن کف کیفم.

از همون اوّل مهر هایی ه که به خودم می گفتم آره دیگه امسال وقت منظّم و مرتّب و با شخصیّت بودنه.

از همون اوّل مهر هایی ه که جون می ده واسه گفتن جمله ی امسال همون سالیه که توش یک دونه نمره ی غیر بیست هم ندارم.

از همون اوّل مهر هایی ه که به خودم قول می دادم حتما از لیوانی که مامانم بهش اعتقاد داره آب بخورم و دیگه مثل بی کلاس ها دست نگیرم زیر آبخوری مدرسه شُر شُر!

از همون اوّل مهر هایی که به خودم می گفتم دفترم رو دیگه امسال پاره نمی کنم و خوش خط می نویسم توش. نه مثل نون نخورده های روحی طور.

از همون اوّل مهر هایی که انگیزه ی های لایت کردن کتاب ها رو با این ماژیک فسفریا داری و تو کتاب هات چرت و پرت نمی نویسی.

از همون اوّل مهر هایی ه که به خودت بگی درس هر روز همان روز، تازه درس فردا رو هم روخونی می کنم که طبق گفته های کاظم قلمچی بدرخشم و همه بمونن تو کف دانشم. :)))


اگه من اینی شدم که الآن هستم از گشادی م نیست. :))))  به خاطر اینه که یادم نمی آد تو اون دورانی که دلم می خواست تا این حد لاکچری وارانه عزمم رو جزم کنم واسه یه شروع همه چی تموم، یه اوّل مهر بیفته رو شنبه و همه چی با هم شروع شه. یا هفته یه روز جلو تر بود... یا تعویض ماه یه روز جلو تر بود... یا مدرسه ی روانی مون یه روز عقب یا جلو بود و کلاساش عین آدم تشکیل نمی شد و تعطیل می شدیم... خلاصه همیشه یه دردی بود که به خودت بگی نه ولش کن امروز رند نیست. بذار از فردا.



ولی از یه طرف... خب. محرّم بودنش حال گیری ه. اساسی. تو مدرسه های ابتدایی شاید خیلی حس نشه. ولی بمیرم واسه دانشگاهی ها. بیچاره سال اوّلی هایی که دانشجو بودنشون می خواد با محرّم شروع شه.

محیط دانشگاه خودش به اندازه ی کافی برای سال اوّلی ها بی روح و سرد و خشک و گیج کننده و کنار نیومدنی هست. حالا محرّم هم باشه. جووون. جای شیطنت براتون نمی مونه. دانشگاتون با افسردگی شروع می شه و احتمالا بمونه حالا حالا گوشه ی دلتون. اوّلین روزای دانشجویی تون مثل این می مونه که اومدید مجلس ختم نه دانشگاه. همه چی سیاه!

زمانی که من برای اوّلین بار دانشجو شدم؛ حدودا یه ماه تا محرّم وقت بود. دیگه تا این حد امسال هم تو ذوق زننده نبود.


نظرات 2 + ارسال نظر
نارنجی شنبه 1 مهر 1396 ساعت 14:46

یعنی الان من نیمه دومم خوشحال باشم؟
واسه ما جشن میگیرن و واسه ورودی های مهر نمیگیرن؟
من همش فکر میکنم چون نیمه دومی ام هیچی ندارم
و حتی جشن روپوش سفید هم نمیگیرن برامون :/

ببین همیشه اینجوریه که اگه قرار باشه جشنی بگیرن برای مهری ها می گیرند و سر بهمنی ها بی کلاه می مونه متاسفانه. یا حتّی بعضی دانشگاه ها اینجوری اند که تو مهر ماه یک جشن می گرفتند و بهمنی ها هم دعوت می کردند تو اون یک روز. بعضی ها هم که خیلی لاکچری برای هر ورودی یک جشن جدا برگزار می کنند.

ولی بحث اینه که معمولا دانشکده های فنّی فکر جشن و قر و فر بازی اند. علوم پزشکی ها معمولا از همون روز اوّل مثل بچّه ی آدم می ری می شینی سر کلاس جیک نمی زنی آناتومی می کنن تو پاچه ت. :)))) دیگه خیلی بخوان لطف کنن از حراست می کشن می برنت بهت گوش مالی می دن به عنوان جوجه دانشجو تا آدم شی خبط و خطا نکنی.

ولی امیدوار باش. امسال مهری هاتون کوفتشون می شه رسما. جشن هم که قطعا ندارند هیچ کدوم. یک ذره هم بخوان ترمک بازی در بیارن بهشون می گن خفه شید حرمت ماه محرّم رو نگه نمی دارید بی ادب ها؟ به تو که ترم بهمنی قطعا خیلی بیشتر خوش خواهد گذشت از نظر من.

هنوز خبر نداری چه نعمتی گیرت اومده. :)))) ترم بهمن خیلی خوش می گذره. وسطش عیده. همه چی در هم بر همه. شلوغ پلوغ. کل ترم بهمن دانشگاه مثل یه کارناوال سر تا سر عیده. به عنوان ترم یکی که فاز و جو هم داشته باشید، دیگه نور علی نور می شه.

فقط تنها بدیش اینه که یکم امکان افتادنتون زیاده و باید حواستون به درساتون باشه یکم وگرنه می افتید واحدا رو قشنگ. چون تجربه که ندارید و ترم یک همه چی کنار اومدن باهاش سخته و درس ها هم وحشت ناک غیر قابل درک اند و خودت هم که گیجی تازه از فضای دبیرستان وارد دانشگاه شدی و ترم بهمن هم که خودش فوق العاده کوتاه. یه وقت قربانی می شید به خاطر کوتاهی ترم و بی تجربگی درس ها رو می افتید، از اون ور گند می خوره به تابستون بعدش چون باید واحد جبرانی بردارید. حواست به این مورد باشه فقط.

من که کاملا داوطلبانه حاضرم تجربه کنم شرایطت رو. :{

+ جشن روپوش سفید هم خیلی مسخره س. :))) چیزی که فکر می کنی نیست همچین. ولی خیالت راحت اونو واسه همه می گیرند. و حالا حالا ها مونده بهش برسی. خود من هم حتّی حالا حالا ها بهش نمی رسم.

Beny20 شنبه 1 مهر 1396 ساعت 17:43 http://beny20.blogsky.com

پست بسیار خوبی بود ،
به خصوص اون قسمت لیوان که گفتی :o
.
.
.
راستی ، نیم ساعت که هیچ ،
24 ساعت بهش فرصت دادم عوض نشد ،
این پروفایل از اولش با من لج داشت :/

چرا دو نقطه او؟ والّا این لیوان برامون دغدغه شده بود زمانی. آب خوش از گلو پایین نمی رفت همه ش عذاب وجدان داشتم. :( بزرگ تر ها می میرن اگه چهارچوب های مسخره شون رو به زور نکنن تو حلقوم بچّه ها؟

و اینکه ووو. تو آدرس وبلاگم رو بلدی؟ :)))) مایه ی افتخار. :)))))
فکر می کردم فقط خودم پلیس مخفی طور وبلاگت رو می خونم.

ببین چند تا چیز رو چک کن حتما:
+ سرعت اینترنتت خوب باشه. یه بار حدود ساعت یک شب امتحان کن.
+ اگه با تبلت یا گوشی انجام می دی این کار رو با کامپیوتر ثابت هم یه دور چک کن حتما. خیلی تاثیر داره گاهی.
+ عکسی رو که می خوای بفرستی کوچیک کن بعد بفرست. عکسای بزرگ مشکل آفرینن سیستم رو آروم می کنن.
+ و باز هم همون قاعده ی نیم ساعت رو تو هر کدوم ازینا که گفتم رعایت کن. اون واقعا تاثیر داره. سر خودم اومده که می گم. حتّی همون یک روز هم صبر کنی خوبه خوبه. گاهی تا ساعت دوازده شب نشه اینا سیستم هاشون رو آپدیت نمی کنن.

به هر حال از این موارد خارج نیست. برای همه ی وبلاگ ها یه جور سیستم دارن. با همه یه جور تا می کنه. حتما یه جایی داری خلاف عادت بقیه رفتار می کنی با سیستمشون.

+و ایشالّا که دکمه ی ثبت رو تهش می زنی داداش؟ :)))
مسیرش رو می گم چک کن که همینو می ری یا نه. نوار آبی بالا، بخش کاربر/ ویرایش پروفایل/ گزینه ی تغییر تصویر در قسمت تصویر نویسنده/ انتخاب تصویر کوچیک شده ای که گفتم/ انتخاب فریم/ دکمه ی ثبت/ و ته فرم پایین صفحه ی ویرایش پروفایل، دوباره دکمه ی ثبت/

دو تا دکمه ی ثبت داره. احتمال می دم شاید به دومی که ته صفحه ست دقّت نکرده باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد