Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

شهریار کوچولو

یه مکالمه ی تلفنی چالش برانگیز.... من و مادر.


-ام... می خواستم ببینم با من جمعه کاری ندارین؟ می خوام با یکی از دوستان برم بیرون.

-بیرون؟ وقت نداری. تو الآن باید بشینی آناتومی بخونی. بیوشیمی به اون سختی!!!

-من خسته ام. حوصله ی هیچ کدوم ازینا رو هم ندارم.

-امتحانات کمتر از یه ماه دیگه شروع میشه کیلگ!

- نگفتم که قرار نیس بخونم اصلا.

-مگه نمی خوای برات انتقالی بگیریم تهران؟

-چرا.

-خب پس بشین درس بخون.معدلت زیر 17 باشه بهت انتقالی نمی دن، عمرا.

-اه. ولم کن.

-حقیقت ها رو باید قبول کنی.

-من اجازه نگرفتم؛ گفتم می خوام برم. صرفا ساعتش رو گفتم  کاری باهام نداشته باشین.

-پس بکش. اون از کنکور خوندنت.اینم از دانشگات. به سرت می آد. هفت سال تو همون شهرستان می مونی.

-بحث قدیمی رو شروع نکن! کنکور حداکثر تلاشم رو از من گرفت. بعد از کنکورم بهتون گفتم که دیگه تا آخر عمرم هیچ وقت به درس اهمیت نمی دم. نمی خوام که اهمیت بدم. درس لیاقتش رو نداره. ارزشش رو. دیگه واسم هیچ چی مهم نیست...

-این حرفای بچه گانه چیه؟ مثه بچه ها حرف می زنی!!!

- بسه دیگه. گفتم فقط خبر داشته باشی. اگه دیگه کاری نداری قطع کنم.

-خب حالا کدوم دوستت؟

-یکی از رفیقای المپیادمه. امسال کنکوریه. خیلی وقته ندیدمش...

- تو خلی اونم خل تر. کنکوری و این کارا؟! حالا کجا؟

-یه نمایشگاه طراحی و نقاشیه! جاشو یادم نیست. باید بیام خونه سرچ بدم به اینترنت.

-آخه تو رو چه به این کارا؟ اصن تو نقاشی بلدی بکشی؟

-خب حالا مگه اگه بلد هم می بودم تو می ذاشتی برم سمتش؟

-آخه تو اصلا به این چیزا علاقه ای نداری الکی می خوای وقتت رو تلف کنی سر لجبازی...

-مگه شما مجال ابراز علاقه به من دادین آخه مادر من؟

- نه جدی می گم تو بلدی نقاشی بکشی؟

-آره. خیلیم بلدم.

-خب پس....

تو می تونی یه مار بوآ بکشی که تو شکمش یه فیل باشه؟


و کیلگ ریست می شه با این حرف. همه ی این مکالمه های چند دقیقه قبل رو یادش می ره. انگار که یه سیلی بهش زده باشن.

و بعدش خیلی نرم و آرام و با اعصاب به مکالمه ادامه می دیم. با مادری که خوب می دونه رگ خواب من چیه.