Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

پنج سال دیگه، همچین روزی احتمالا

   و من همین چند دقیقه پیش کنار دوستم بوت نشسته بودم و داشتیم فارغ التحصیل می شدیم از این رشته ی کوفتی که سر و صداهای بقیه نذاشت و بیدارم کردن.

حالا باید پنج سال دیگه بخونم تا برسم به اون روز. اگه گذاشتید آدم راه صد ساله رو یه شبه بره. نمی ذارید دیگه وگرنه من بلدم. الآن یعنی جدا پنج سال دیگه باید به این وضعم ادامه بدم؟ دو نقطه چشم های دلسرد.


   اتفاقا دیر هم رسیدم چون اصلا آدرس بلد نبودم و مراسم شروع شده بود ولی به هر حال کنار بوت صندلی خالی مونده بود. کاری به اینش ندارم که بوت هم دانشگاهی م نیست و کلا هدف مغزم از القای همچین خوابی چی بوده چون قطعا خیلی آدم های شاخ تر از من وجود دارن که بخوان کنارش بشینن تو اون روز. ولی سر همین دیر رسیدن کلی پوزخند خوردم از هم کلاسی هام! آقا اصلا خواب خودمه، جشن فارغ التحصیلی خودمه، عشقم می کشه دیر برسم.  شما ها حتّی تو خوابی که خودم آفریدمش هم باید اون لبخند تمسخر وار گوشه ی لبتون باشه؟ از این لباس های شکیل کلاه بر سر هم گیرم نیومد هر چی گشتم متاسّفانه چون دیر شده بود و همه رو پوشیده بودند. جالبه اون وسط اعصابم هم خورد شده بود که سی صد هزار تومان پول جشن گرفتین ازم که حالا لباس نداشته باشم؟ و همون لحظه تصمیم گرفتم هرگز به خانواده منتقل نکنم این اتّفاق رو چون احتمالا تا آخر عمرم سرکوفتش رو می خوردم.


   سالنی که توش جشن برگزار می شد، یه شهر روباتی تمام عیار بود که هیچ جشن فارغ التحصیلی ای به خودش ندیده تو این دنیا. فوق العاده بزرگ بود به اندازه ی فضای پنج تا کلیسا ی بزرگ رو هم ولی بازم به پای سرسرای ورودی هاگوارتز نمی رسید. دیوارهاش چوبی بودن و بوی چوب خیس رو از توی فضا حس می کردم. صندلی های چوبی پرواز می کردن، خود به خود تمیز می شدن و نمی دونم چرا ولی بعد از یه مدّت انگار که صندلی ها میخ داشته باشه، بچّه های ردیف ما  وسط سخن رانی شروع کردند به تکنو رقصیدن روی صندلی شون و ازون ور هم روبات ها اومده بودن که آروممون کنن تا طبیعی رفتار کنیم و جشن رو بهم نریزیم.


   یک درصد ایده ندارم از کجا در آوردم این خوابم رو. ولی خوش گذشت. اوّلین بار بود که خودم رو تو لباس فارغ التحصیلی می دیدم البتّه به غیر از جشن خداحافظی ای که تو پیش دانشگاهی برامون گرفتن. بسیارحسّ خوبی داشتم. همه ش داشتم با خودم می گفتم : "دیدی تموم شد بالاخره کیلگ؟ تموم شد."


* و یه دنیایی وجود داره اون بیرون... که من بلدم توش تکنو برقصم. وسوسه کننده ست...

خودم رو می تونم تصور کنم تا حدّی. ولی بوت. بچّه مثبت کلاس، خرخون همه چی تموم. وجدانا بهش نمی آد که با من تکنو برقصه. :))))) یکم زیادی درجه تبش به این کارا نمی خوره.