Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

حساب

اعصابم خورده بابا...


مجبورم برای کار های اداری مسخره حساب باز کنم.

نمی خوام.

من دوست ندارم حساب داشته باشم.

من اصلا دوست ندارم حساب به اسم خودم داشته باشم.

چرا باید این احساسم رو توضیح بدم چون همه حس می کنند مسخره ست.

خواسته های آشغالی من رو هیشکی بر نمی تابه.

مگه چه قدر سخته به خواسته های بی منطق هم دیگر احترام گذاشتن. 



مثل یک رونده که اول و آخرش همه چی رو می کنند تو پاچه ت. تو باید توی اون روند بری جلو. فکر می کنی قدرت انتخاب داری، ولی نداری. هیچ وقت نداشتی. 

دوست نداری مثل ما زندگی کنی؟ هیچی، برو سرت رو بذار بمیر.


چطور ترس خرس بیست و پنج ساله از گربه قابل توجیهه؟ چه طور گریه سر یه بازی فوتبال مسخره توجیهه؟ فقط این بیخ های ما قابل توجیه نیست ملّت؟

تازه این ترس نیست حتّی برای من، یه انتخابه.


یعنی واقعا خنده داره، قبل اینکه حتّی بازش کنم، دارم فکر می کنم چه طور ببندمش. خیلی اعصابم خورده.

بستن حساب راحت نیست... باید دلایل موجه بیاری. نامه بزنی. امکان داره حراست بانک فکر کنه پول شویی ه حتی.


بابا ولم کنید من کلا دلم می خواد تا آخر عمرم گم باشم. مثل یکی که از اول وجود نداشته.

همه ی این روند ها حالم رو خراب تر می کنه.

هیشکی نفهمید. هیشکی‌.


قضاوت

# احتمالا فحش رکیک تر از حد مخاطب اینجا داره، من گفته باشم...! 


طرفو بگیریش،

بلندش کنی،

دو دور حول محور انگشت کوچیکه بچرخونی تو هوا،

بعد از پاهاش بگیریش،

و از سمت سر فروش کنی توی گُه دونی خوک ها،

تو مشمئز کننده ترین قسمت گُه ها که آدم عُقش می گیره،

و فشارش بدی به سمت پایین،

انگار که داری یه پونزو فشار می دی رو گچ دیوار،

طوری که ذرّه ذرّه فرو رفتنش رو حس کنی،

و فرو رفتن اون همه گُه تو دهنش ارضات کنه،

اون قدر که از سوراخ دماغش بزنه بیرون،

و تهش اون قدر فشارش بدی که فقط کفشاش بیرون گُه ها بمونه،

و برای تکمیل شدن مَستر پیس،

با حالتی که می خوای بکوبونی تو سر آچار چرخ تایر پنچر،

دو دور با فشار بپری رو کفشای بیرون مونده از گُه ش،

طوری که تا ته فرو بره اون تو،

و سطح تحتانی کفشای فاکیده ش مماس شه با سطح فوقانی فضولات خوک ها.

و بلند بگی:"آخیش" جات همونجاست.

طوری که زیر همون خاک،

گوش های پر از گُه ش با شنیدن این جمله ت جِر بخوره.


یا یک همچو چیزی با همین غلظت.

بخوام عملی ش کنم، اوّل باید مزرعه ی پرورش خوک راه بندازم چون آدمش این قدر زیاده که گُه کم می آد قطعا.


در همین حد از قضاوت شدن/کردن تنفّر دارم.

جدّی چرا هر کس زندگی خودشو نمی کنه و بره و خلاص؟

خوب ول کنید همو دیگه عح. خودتونو بمالید فقط.


یه بار اون اوایل که با سای دوست شده بودم، بحث شریعتی بود. دیدین بچّه ها خصوصا سال اوّلی ها فاز کی شاخ تر و روشن فکر تره بر می دارن؟ همون. یه جمع پنج شیش نفره نسسته بودیم تو سلف زر می زدیم دور هم. پشت سر فلان آدم کلاس. پشت سر فلان فرد دانشگا. درباره ی عکس تله ی فلان خر. خب سال اوّلی ها زیاد ازین کارا می کنن. جوّشونه.


بعد بحث شریعتی هم هم زمان با اون اظهار نظر ها پیش می رفت. دیگه آقا من جرم گرفت دیدم هی همه دارن گنده تر از دهنشون زر می زنن، مثلا حرفایی از شریعتی رو نقل می کنن که یه درصدش رو تو رفتار هیچ کدومشون ندیدم.

برگشتم گفتم، هی بچّه ها می دونید من از کدوم جمله ی شریعتی خوشم می آد؟ اونی که می گه: 


"خداوندگارا، به من کمک کن تا وقتی که می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم، ابتدا کمی با کفش های او راه بروم."


اوّلش سه ثانیه  جَو، ساکت مسخره ای شد، بعد سای برگشت گفت: "اوکی کیلگ تو هم که زدی تو کار کفش امروز، باشه."و جمع ترکید... :))))


اینو واسه سای ننوشتم. خاطره ش یهو الآن اومد تو ذهنم مرتبط بود همچین، نوشتم.


اینو واکنشی به پست یه وبلاگ نوشتم، و I solemnly swear که آشنا نیس واستون اصلا دیگه خودمم آدرس وبلاگشو نمی دونم الآن، خلاصه به خودتون نگیرید باز بخوام بیام معذرت خواهی! :))) ولی به تعداد زیگما مو هایی که کلّه م داشته و ریخته تا الآن و موهایی که دارم الآن رو سرم، و موهایی که تا آخر عمرم می خواد در بیاد، کامنت، پست، نوشته و حرف این چنینی دیدم که واکنشم بهش همین حس بوده صرفا. چه تو دنیای واقعی چه مجازی.


کلّا مخاطب این متنم هر کسیه که به خودش اجازه ی قضاوت کردن می ده. تو هر زمینه ای. با هر ابعادی. از سر و وضع یه آدم که تو چش ترین خصوصیتشه بگیر، تا افکارش که عمق وجودشو تشکیل می دن.


ببین خیلی ساده س تو از هر کی خوشت نیومد، شیفت دلیتش می کنی از زندگی، ولی قضاوتش نچ. شکر ریش مرلین تو این کره ی خاکی اون قدر آدم ریخته که با خیال راحت حذف کنی و کم نیاد و بری بچسبی به یکی دیگه!

تو سعی می کنی خودت شبیه رفتاری که نمی پسندی نشی، ولی قضاوتش چی؟ نچ، نه، نمی کنی بی وجدان بی شرف.


اصلا آقا راه باز جادّه ی زندگی خودت دراز... به مسیر زندگی بقیه چی کار داری؟


یعنی آقا حتّی تو به من بگی این تتلوی لاطائل...(نگفته بودم استفاده ش می کنم کلمه هه رو؟!)  من می گم نه آقا، ولش کن به حال خودش مگه چند بار زندگی می کنه... قضاوت چرا؟ تو دوس نداری، ایگنورش کن ولش کن اینم زندگیشو ببره جلو.

امر به معروف و نهی از منکر هم چرته راستش به نظرم. 

شما اگه عرضه می دارید اون قدر آدم خوبی باشید که طرف خودش دلش بخواد معیار هاشو بر اساس خوبی هاتون بچینه. که خوشش بیاد و حظ ببره از اون شیوه ی بودن! اون قدر پر باشید که دلش بخواد ازتون تقلید کنه. نه این که قضاوتش کنید آره این کارت درسته، این کارت غلطه.

درست و غلطی وجود نداره، همه چی نسبیه... چون کفشا از اوّلش یکی نبوده.

هوم آره منم که زدم تو کار کفش امروز.


نه ولی من اعصابم اصلا خورد نیستا. امروز هفده آذره چرا باید اعصابم خورد باشه اصلا؟

تو اون تیکّه ی اوّل، صرفا احساسی رو نوشتم که هر وقت یه متن یا کامنت اینجوری می خونم "آنی" می آد سراغم. تو اینستا، تو وبلاگا، تو کوچه و خیابون، تو مترو، تو تاکسی، تو میهمانی، تو کلاس، با رفیقام، با فامیلام، با خانواده م. کلا تو هر اجتماعی از افکار آدم ها!


همیشه هم بی تفاوت رد می شم از کنارش، گویی وجود نداره. حوصله ی بحث ندارم ک. می گم ولش کن حیف وقت که بذارم پای درست کردن مغز کرم زده . ولی احساسه رو که دارم خوب. حس می کنم نباید وجود داشته باشم وقتی چنین فردی هم وجود داره. برخورد صفر و یکی دارم. 


راستش اصلا سختمم هم نیست له کردن افکار و تف پراکنی به سطح فکر سخیفی که می بینم. حوصله شم دارم، مثل یه جور بازیه برام. من آدمی ام که همیشه حوصله ی بازی کردن داشته هنوزم داره، اصلا آقا بیا اعتراف حالتون به هم بخوره یکم: تو دبیرستان شغلم این بود که سوتی بگیرم له کنم معلّما رو تا که گه گیجه بگیرن بچّه ها بخندن. همون سیمپل بدبختو زمانی می ذاشتم تو هاون جوری می کوبیدمش که بفهمه هنر خاصّی نکرده شریف قبول شده و یکم افتاده تر برخورد کنه باهامون. الآن ولی انرژی مو هدر نمی دم و البتّه بزرگ تر شدم دیگه کیفی نداره واسم له کردن! صرفا می خونم و می شنوم و می کشم کنار. مستقیم ... آشغالی.


خلاصه که نکنید آقا. قضاوت نکنید. هرچی نظر می دید درباره خودتون باشه. قضاوتم می کنید تو ذهن خودتون باشه واسه اینکه بفهمید دوس ندارید شبیه چه آدمایی بشید. همین. نه بیشتر...!


+ هوم با اون خطّ اوّل موفّق شدم تحریکتون کنم بخونیدش یا نه؟ خخخ.