Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

به درونت بنگر مستر پرزیدنت! من همونم.

   یعنی خدا شاهده از زمانی که ترامپ رئیس جمهور شده دارم یه جوری تو سر و کله ی خودم می زنم که فرضیه ی زیر رو رد کنم ولی نمی شه:

"احتمالا مولکول های آب وجودی من و ترامپ با هم توی یه ابر بودن، ابره یه دور تو آمریکا باریده ترامپ به وجود اومده، بعد باد فوتش کرده فوتش کرده فرستادش سمت ایران، قطرات حاصل بارندگی ثانویه ش اومدن تو وجود من."

دقیقا در مقیاس کلّه شقی و لجبازی و کارهای عجیب غریب کردن خارج از عرف جهت رفع نیاز به توجّه داشتن و خود را شاخ شاخ ها جلوه دادن و به چشم به هم زدنی همه ی قواعد را به کفش خود گرفتن، هر لحظه یکی بر دیگری پیشی می گیریم. منتها اون رئیس جمهوره به چشم می آد کاراش.


# از عهد نامه ی پاریس ها خارج شدیم و آینده به کفشمان نبود وقتی همه فکر گلوبال وارمینگ شون بودن.(اشاره به این عهد نامه ی محیط زیستی نام که علی رغم اصرار این همه شرکت های مختلف و دانشمند ها و سیاست مداران، چند لحظه پیش آمریکا سومین کشوری شد که ازش می کشه کنار. بعد از سوریه و یه کشور دیگه که الآن تو خاطرم نیست.)

# کو فه فه ها ژنریت می کردیم، وقتی همه دیکته ی لغت هاشون رو با دیکشنری لانگمن و آکسفورد ده دور چک می کردن.( اشاره به توییت جدیده ی ترامپ که کل دنیا رو ترکونده و هیچ معنای خاصی هم نداره. صرفا اومده یه توییت بی معنی کرده و تهش نوشته کو فه فه و رفته خوابیده.)

خلاصه، من و پرزیدنت یه طرف، شما ها بقیه ی دنیا هم یه طرف دیگه. عمو جان هیتلر هم نور به قبرش بباره اگه بود اونم جذبش می کردیم تو گروهمون. 

هر وقت دیدید ایران وضعیتش شلم شوربای غیر قابل درکی شده (یه وقت فکر نکنید به وضع الآن می گن شلم شوربا! به این وضع می گن گل و بلبل که باید ازش لذّت ببرید.) به دنبال ردپایی از من در مقامات اجرایی کشور بگردید. احتمالا رئیس جمهور شدم. متاسفانه اون ابر احمق نکرد دوباره تو همون آمریکا بباره و من الآن چون شهروند آمریکایی نیستم نمی تونم بعد پرزیدنت اقدام به نامزد شدن بنمایم. فلذا با هم قرار گذاشتیم اون از غرب شروع کنه به آتیش کشیدن رو، منم چندی بعد از شرق شروع می کنم. یه جاهایی حول و حوش آفریقا و اقیانوس اطلس به هم می رسیم و می شینیم به دنیای ریز ریز شده ی زیر پامون می خندیم و به هم می گیم: آخیش. تموم شد بالاخره.

حرکت آخرمون هم می شه کشیدن ماشه ای که رو شقیقه ی هم نشونه رفتیم و آخرین جمله ای هم که می گیم که البتّه در صدای مهیب گلوله گم می شه اینه که: "برای انقراض بشریت. پیپ پیپ هورا. بنگ بنگ."

هم خدا رو راحت می کنیم،

هم نژاد انسان رو.