Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

وز درونش بر نیاید جز خروش الفرار

آقا چرا دقیقا همین امروز که من نیاز داشتم کسی خونه نباشه، مامانم باید بی کار باشه.

زد داغون کرد برنامه هامو. اگه بود تا الآن نصف کارام انجام شده بود، الآن نشستم خونه ببینم چه گلی بر سر بگیرم که سریع تر رها شم بدون سه شدن.

عح. خب حالا بهانه چی بیارم تا از دستش فرار کنم الآن؟

بذار بگم می خواستم یه کاری انجام بدم که با توجّه به واکنش های غریزی ش بهتره زیاد در جریان نباشه و حوصله ی توضیح دادن هم ندارم واقعیتش...

از صبح تا حالا هر بهانه ای می آرم هی می گه:" آره اتّفاقا اون ور هم یه کار دارم، هم مسیریم بیا ببرمت."

تک تک نقطه های تهران رو تست کردم، همه وری کار داره این. 

حالا در حالت عادی من باید بشینم تعداد باکتری های لای انگشتای پامو بشمارم اینقد که هیشکی به کفشش نیست، بعد امروز که برنامه داشتم اینجور. 

دیگه می خوام بهش بگم مادر من اگه قبرستون و بهشت زهرا امروز کاری نداری، من دیگه برم بی زحمت. 0-0


جم کنم برم دانشگا، به ما نیومده.