Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

باز هم اول مهر

فردا اول مهره،

و می روم دانشکده!!

دانشکده و دانشگاه خالی.


و مطمینم وقتی دانشگاه داره تو اول مهر خالی بودنش رو به رخم می کشه، 

یک چیزی در اعماق وجودم، می لرزه.


اگر بدونی چه قدر عکس و فیلم از شب و روز دانشگاه پر کردم از سال یک تا الان. چه خاطره ها... چه روز هایی...

بار قبلی که رفتم کم مونده بود نگهبانی بیاد بغلم کنه!

نگهبان با یه حسرتی گفت :"می دونی، اینجا بدون شما ها خییییییلی کم داره. معلوم نیست چیه ولی دیگه اون قبلی نیست."

منم متقابلا یک همچین حسی به قدم به قدم دانشگاهمون دارم. بسی.

و این اول مهر حس عجیب داره. بسیار!

قبلا از تنها بودن تو محوطه ی دانشگاه خیلی خوشم می اومد، دوربین می گرفتم دستم راه می رفتم فیلم می گرفتم خاطره ضبط می کردم گاها مثل خل مشنگ ها با خودم صحبت می کردم خیلی وقتا فقط مدت ها خیره می شدم به سوسو ها و جیرجیررک ها و یا می رفتم به مکان های جذاب مورد علاقه ام تنها می نشستم! خیلی از فیلم هایی که صحنه ی دانشگاه خالی باشه خوشم می اد. ولی فردا رو نمی دانم چه حسی داشته باشم واقعا.


و سی و یک شهریور رو هم یادم نمی ره. یکی از دوستام امروز لطف را در حقم تمام کرد و بنده مرام کش شدم. بعضیا اینقدر با وفا و با مرام اند،  گاهی باورم نمی شه یه سری ادما تو همین دنیایی هستن، که ما ها هم هستیم!

وقتی ازش تشکر می کنم می گه:"دوست برای همچین وقتیه دیگه."

و فکم افتاد. 

و همه ی این دوستی ها و اشنایی ها سر منشاء ش یک جاست:

دانشگاهی که اول مهر رنگ دانشجو به خودش نمی بینه امسال!


و هم زمان به شهریور پارسال هم فکر می کنم. اون شهریور گند و مزخرف هم زمانی بخش روماتو که هیچ وقت خودمو نمی بخشم سرش و سیر افولی ای که از شهریور استارت خورد برام و یک پاییز و زمستان تماما جهنم رو داشتم. باورم نمی شه ژ! زود گذشت. سخت ولی زود... من از شهریور هم متنفر شدم.

یک خاطره ی بد کافیه واسه یه ماه. حتی اگه سی و یک شهریور ها این قدر رویایی باشه!


و من تا الان گند خورده به: اردیبهشت، خرداد، شهریور، دی، بهمن، و اسفندم. و خاطره هایی از این ماه ها دارم، من رو با تقویم سر جنگ انداخته.


بقیه مردم- هورا فردا ساعت یک ساعت عقب کشیده می شه، می تونم بیشتر بخوابم.

ما- هورا فردا ساعت یک ساعت عقب کشیده می شه، می تونم بیشتر بخوانم دم امتحان..

نو که اومد به بازار کهنه می شه دل آزار

اینایی که دلشون واسه دوستاشون قنج می ره؛

اینایی که تو استاتوس اف بی  شون نوشته هنرشون پیدا کردن بهترین و خاص ترین دوستاس؛

همینایی که هر دقیقه دو تا عکس با رفیقاشون آپ می کنن تو اینستا؛

دقیقا همونایی رو می گم که چپ و راست هش تگ می زنن از #بهترین_رفیق_دنیا و #رفاقت_هیشکی_مثل_ما_نمی شه؛

همون قشر به اصطلاح عارفی که به گند کشیدن شعر ها رو بس که برا این و اون می نویسنش؛

کامنت هاشون شامل تعریف و تمجید و قربون صدقه ی این و اونه؛


آقا اینا رو سال اول دانشگاه در یابید؛ ترجیحا هفته ی اول.

با چنان سرعتی کانتکت لیست موبایلشون از این رو به اون رو می شه که گویی گوشی رو فرمت کردن؛

و دقیقا لقب #بهترین_رفیق_دنیا رو از رو رفیق قبلیشون بر می دارن و اهداش می کنن به اولین کسی که کنارشون رو صندلی دانشگاه بشینه.

از اون نقطه ی زمانی به بعد دنیاشون می شه دوست جدیدشون. دوست قبلیشون؟ مگه وجود داشته اصن؟ مُرد؟ خب بمیره، مگه مهمه؟!


خیلی دوست دارم این هفته برای خیلی از آشنا ها کامنت بدم: تا هفته ی پیش که خفن ترین آدم روی جهان اون یکی دوستت بود آقا جان.

این می شه به گند کشیدن سوپرلتیو ها! مگه چند تا "ترین" می شه پیدا کرد تو دنیا؟ چرا واژه ها رو روانی می کنین؟

شاید دقیقا اگه همین نژاد بشر با این نوع خاص تصوراتش، از روی زمین پاک بشه، من تازه بتونم به آدم هایی برسم که یه درک مینیممی از واژه ی "رفاقت" دارن.

شاید در اون صورت تازه شاید من هم می تونستم ازین استاتوس  خفن طور ها بذارم که فلانی رفیق منه؛ باش در بیفتی خط خطی ت می کنم.

می دونی بحثم چیه کیلگ؟

زور داره هفت سال تمام اینور اونور دو نفر رفیق فابریکای هم باشن و در عرض هفت روز کل این هفت سال رو فراموش کنن. نژاد خودخواه بشر؛ همیشه بی معرفت.

این من رو دیوونه می کنه؛ چرا نمی تونن اونقدری ثبات داشته باشن که حداقل رو گفته ی هفت ساله ی خودشون پا فشاری کنن؟

چرا اینقدر شُل و پخمه و بی ثبات؟