Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کیلگ به اجتماع وارد می شود

   ببین کیلگ اگه دیشب بهم می گفتن روز بعد محمّد علی بهمنی رو از نزدیک می بینی بهش می گفتم "شوخییی می کنیییی!" و از هیجان خوابم نمی برد.

خب حالا امروز چی داشتیم؟ محمّد علی بهمنی ای که به ترشحّات ذهنی من گوش سپرد و حتّی به وجد اومد. هزار پلّه فراتر از تصوّراتم! برای من حتّی صرف دیدن این بشر از فاصله ی نزدیک تا یک هفته می تونست کاملا سرحال نگهم داره، الآن دیگه اینقدر برام ناباورانه شد که کاملا دارم تو هپروت سیر می کنم. یعنی دیگه واقعا مرز باور و حتّی نا باوری رو رد کرده و همینه که باعث شده تا به این حد آروم باشم و بتونم بیام بنویسم اینا رو.


قبلش دیدم اینجوری بود که خب می رم یه عالمه شاعر خفن هستن و می شینم به حرفاشون گوش می دم و لذّت می برم. رفتم، بهم گفتن جلسه ی شعر خوانی و نقده. دلت می خواد شعر بخونی؟ بنویسیم اسمت رو تو لیست؟ منم نیست که زیاد بلد نیستم حرف بزنم، سکوتم رو علامت رضا گرفتن و این شد که به خودم اومدم و دیدم  روی سن هستم و یه میکروفون جلومه. خداااااااااااااای من.

و واقعا تهش نمی دونم چه جوّی با فاز چند ولت منو گرفت که ول نکرد و رفتم اون بالا جلوی اون همه آدم سن بالا ی جا افتاده ی شاعر به عنوان یک جوجه عرض اندام کردم. 

فرض کن کیلگ!!!


 محمّد علی بهمنی به من گفت استعداد شعری ثبت نشده.


 واو. من الآن برم تو کدوم بیابونی این انرژی الآنم رو خالی کنم؟ حالا می دونم که زیاد واقعیت نداره چون من که واقعنی شاعر نیستم و کلّی سر و کلّه می زنم تا یه بیت شعر درست حسابی بتونم بنویسم ولی این حال شاد رو از خودم نمی گیرم ک. 

فکر کنم جوون ترین آدم اون جمع بودم. کیف کردما. کیف. آخه ناموسا فکر نمی کردم همچین کار خاصّی باشه ولی گویا که هست. حتّی تهش که برگشتم سر جام، بغلی م زیر چشمی سر تا پام رو از نظر گذروند و نگام کرد و بهم گفت: "خوب خوندیا!"


الآن کاملا داغ داغ م و کلّه م حسابی باد داره.

خودم هم که صدای خودم رو تو میکروفون می شنیدم واقعا باورم نمی شد خودم باشم. قورباغه آب پز شده بودم احتمالا، اصلا نفهمیدم چی داره می گذره.


ویس حرف هاش (من تقریبا از تمام مکالمه های مهم زندگی م ویس بر می دارم.) رو به نشانه اثبات ادّعای گنده م به بابام نشون می دم، با ناباوری می گه:

- واقعا این خودتی؟ تعجّب می کنم از تو... چی خورده تو کلّه ت همچین کاری کردی؟ واقعا پا شدی رفتی رو سن؟ واقعا؟ واقعا؟ واقعا؟

-  فکر کنم آره. راستی خش خش وحشت ناک پس زمینه رو می شنوی؟

- آره، مال چیه؟

- پامه. مثل ژله می لرزید، تبلت روش بود همچین پس زمینه ای ایجاد شده.


تا حالا دو بار همچین اتّفاقی برام افتاده که علاوه بر دست، پاهام هم به لرزه بیفتن و هرچی تمرکز کنم نتونم جلوی لرزش شون رو بگیرم. یعنی کلا همیشه مهارت نابی داشتم تو بروز ندادن هیجانم دیگه. از درون دارم نابود می شم قشنگ ولی بیرون کسی نمی فهمه عموما. حتّی سر دوبل جلوی افسر که اکثرا می گن ما پامون می لرزه من خیلی شیک پدال به پدال می کردم... 

ولی تو این دو مورد این قدر بهم هیجان وارد شده که کنترل پاهام از دستم در رفته. واقعا مزاح و شوخی نیستا. با دست، پا هام رو فشار می دادم رو زمین، باز زانوهام به رقص می افتادن. انگار که پاهای خودم نباشه. بالا پایین می پریدن احمقای نفهم.

یک بارش که امروز بود و به خیر گذشت، یکی ش هم خدا نصیب نکنه سر امتحان سر و گردن می خواستم تقلّب کنم  و استادش استادی بود از رده ی سگ سانان که متقلّب ترین فرد کلاس هم دل تقلّب رو نداشت ولی من نمره ش رو می خواستم و  راه دیگه ای هم نبود متاسّفانه باید کتاب باز می کردم. 

خلاصه اینکه... خوبه سکته نکردم.


یک استعداد شعری ثبت نشده می نویسد.سجده بفرمایید. هه.

 واو.

بازم واو.


پ.ن: جدّی واو. برم خودمو از لب پنجره پرت کنم پایین ببینم دنیای موازیه یا واقعی بود اینایی که نوشتم.

لیلا خانم!!!

   و ازتون می پرسم سوالای زیر رو _ اگر کاربر تلگرام هستید_ :


+ امروز چند بار سرجمع کلیپ لیلا خانم و دختر پایین شهری را دیدید؟

+ چند دقیقه روش فکر کردید و به تحلیل پرداختید؟

+ چند دقیقه درباره ش تو گروه ها و سایت های مجازی مختلف بحث کردید؟

+ چند دقیقه با دوستای واقعی و خانواده تون بهش پرداختید؟

+ چه قدر سعی کردید انتشارش بدید در نوع خودتون؟

+ توی چند تا از گروه ها براتون فروارد شد؟

+ به چند تا از گروه ها و چت ها فرواردش کردید؟


جدّی می گم... اگه بیشتر از سه دقیقه وقت صرف پرسش های بالا  کردید، این شما هستید که باختید. به نظر من بد جور هم باختید. نه لیلا خانم! نه دوست بد دهنش! نه اون دوست دختری که داره کتک می خوره! و نه خود اون مرد! اونا الآن یک گوشه دارن زندگی شون رو ادامه می دن. شاید هم قضیه رو فیصله دادن و دارن دور هم هندونه قاچ می کنن لب جوق آب و از مشهور شدنشون لذّت می برن...


شما ها ولی... انصافا چند بار این جمله رو از خودتون پرسیدید: 

واقعا به من مربوطه؟


من اگه الآن ازتون بپرسم: فایده ش چی بود، چه جوری قانعم می کنین؟

من اگه الآن ازتون بپرسم: چه بهتون اضافه کرد، چی جوابم رو می دید؟

شاید بگید از روی فان و اونجاست که ازتون می پرسم: واقعا ته فان همینه تو زندگی؟ کاویدن زندگی مردم به امید مثقالی هیجان؟ کلیپ کردنش؟ قضاوت کردنشون؟ فان هیجان انگیز تری پیدا نمی شه؟


که البتّه همیناشم هیچ کدوم اپسیلونی به من مربوط نیست، شما مختارید که هر طوری می خواهید وقت تون رو صرف کنید. صرفا خواستم مثالی بیارم در باب اینکه این جمله ای که از خودم در کردم چند روز پیش، چه قدر پایه ای و کاربردی می تونه باشه.


امروز هر کی رو دیدم، شدیدا تو فاز این ویدیو کلیپ بود.

الآن دارم لیلا خانوم بالا می آرم این قدر مجبور شدم از صبح تا حالا درباره ش بشنوم...