Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

هرکسی یه دردی

بابام چند روزی می شه که برگشته از مراسم عزاداری.

به صورت کاملا واضح و واضحا کاملی صداش می لرزه. موقع حرف زدن. یا مثلا انگار نمی تونه نفس بکشه صداش خش خش می کنه. مثل یه رادیوی قدیمی خراب. و این خیلی رو اعصابم رژه می ره! لعنتی!

خیلی عادی اونم انگار نه انگار اتفاقی افتاده با من برخورد می کنه.

وقتی زنگ می زنن بهش تسلیت بگن می ره تو اتاق در رو قفل می کنه تا مثلا من به کنکورم لطمه نخوره!

بعدشم تو اتاق زار می زنه.

منم که کَرَم!

به مامان بزرگم نگفتن عموم مرده.

گفتن با بابای من اومده اینجا تا دکترا خوبش کنن! هر روز زنگ می زنه حال عموی مرده م رو از بابام می گیره. و بابام خیلی عادی سر اون  رو هم مثل من شیره می ماله!


+جدا می خوام بعد کنکور یه جلسه بذارم توش فقط زار بزنم واسه عموم. عمویی که اصلا نفهمیدم یهو چه بلایی سرش اومد.

   خیلی ها احتمال می دن به محض اینکه مامان بزرگم بفهمه قلبش می گیره و می میره. چون پیره! جدا همینم کمه فقط. خدایا اگه می خوای گل به خودی بزنی به من، مثل همیشه اینم پیشنهاد بدی نیستا! دیگه این روزا طاقت هر اتفاق جلف و احمقانه ای رو دارم. چون باورش نمی کنم اصلا. مثل یه رویا. خیلی منتظرم یه نفر بیدارم کنه فقط.


   چند روزیه که یکی از همکارای بابام حالش بد شده. اونم داره می میره. هر روز دارم فکر می کنم که می تونم از چی بگذرم که فقط حال یه نفری که نمی شناسم خوب شه و نمیره. تهش به این می رسم که همه چیز. جدا هر کاری حاضرم بکنم. فقط این که به مرگ منجر نشه. استرسی که می کشم موقعی که بابام با گوشی ش حرف می زنه خیلی احمقانه ست. من هیچی از طرف نمی دونم. ولی دارم واسش استرس می کشم. و این مزخرف ترین حال دنیاست.


   همین امروز فهمیدم مادر آقای جونور هم سرطان داره. یا شاید داشته. و خب یادمه هر بار که میومد برای کلاس رفع اشکال می گفت: "از اینجا می خوام برم پیش مادرم!" ولی جدا اشکالامون رو تا جایی که وقتش اجازه می داد رفع می کرد. به این می گن معلم...!


#امروز آخرین روزی بود که قبل کنکور آقای جونور رو دیدم. و این یعنی از این به بعد تا کنکور فقط منم و اشکالاتم تنها تنها. همه ش رو خودم باید بفهمم. بی هیچ کمکی. و این خیلی بهم استرس می ده. خیــــــــــــلی. اونقدر که وقتی یه سوال نکته دار جدید می بیبنم مغزم قفل می کنه. چون می دونه اگه قفل کنه کسی دیگه نیست تا کمکش کنه و اونقدر به خودش تلقین می کنه که تهش واقعا نمی فهمه احمق من!


#کلا این مسئله ی آخرین کار تا کنکور این دم آخری شده واسم معضلی! هر کاری می کنم هی با خودم می گم:" نکنه آخریش باشه تا قبل کنکور؟!" بعد با یه سرعت خیلی  عجیبی مغزم تصمیم می گیره که دوباره اون کار رو انجام بدم تا مبادا آخریش باشه. "خود در گیری". بله. اسمش می شه :سندرم آخرین کار قبل از کنکور...


کلا  نتیجه می گیریم که همه دارن می میرن. زندگی چرا؟!


هنوز باورم نمی شه کنکوری شدم...

اینستای پری شاد رو می بینی...

وبلاگ بنیامین رو...

   با خودت می گی: سال بعد این موقع... بقیشو نمی گی... نمی تونی که بگی... هیچ ایده ای درباره ی خودت و زندگی کوفتی آیندت که بنا به قول مامان بابات قراره پشیزی هم ازت حمایت نشه و خودت نون خودت رو در بیاری هر چند که اونا روی گنج قارون نشسته باشن، نداری!

با خودت می گی : ای کاش اصلا نبودم.

   آره... دقیقا همون چیزی رو می گی که مال آدم ها ترسو های جازده ست. خودتم اینو می دونی که جا زدی. ترسیدی شاید. ولی این اعتماد به سقف کوفتیت باز هم بت میگه: تو خفنی! خفن تر از هر کسی که می شناسی.

و هنوز هم با رفتن پیش مشاور تحصیلی مخالفی... کاری که دو روزه مامانت به خاطرش داره رو اعصابت رژه که چه عرض کنم، اسکی می ره. مگه من خنگم که برم پیش اونا؟! اصلا و ابدا... هر سلاحی که داری رو کن. من تصمیمم عوض نمی شه. خودم اون قدر خفن هستم که برانامه م رو خودم تعیین کنم. مگه چند بار زندگی می کنم که این بار رو بذارم مشاور احمق برام تصمیم بگیره؟!هـــــــــــــــــــــــــــــان؟

   تمام تصمیم هات رو به چالش می کشن... می گن تو خلی که از صبح تا شب فوتبال نگاه می کنی و خودشون مثل کبک از شب تا صبح سرشونو می کنن زیر پتو می کپن! بت میگن که تو فقط به خاطر کم نیاوردن داری همه فونبال ها رو میبینی. واسه این که پز بیای من فوتبالیم... و نمی دونن واسه سرگرم کردن خودته. نمی فهمن که شاید نمی خوای با فکرای تو سرت رو به رو شی و برای همین فول تایم فوتبال میبینی. د آخه احمق! من اگه واسه پز دادن فوتبال میدیدم همه ی این 17 سال عمرم این کار رو می کردم. همه ی این 17 سال می خواستم ضایع نشم... نه فقط الان! همتون کوتاه فکرید. همتون از دم.بت برچسب میزنن که خنگی. می گن دیگه نرو ح.نت... تو که آبروت رفته... می ری بیشتر ضایع میشی،فایده ای هم برات نداره دیگه. آی هِیت دِم آل!

   می رم ح.نت... البته که می رم. من به خاطر علاقه رفتم المپیاد. نه به خاطر آبرو ی شما های خاک بر سر... یا به خاطر این که بخوام به کسی ثابت کنم خنگ نیستم. هر فکری که می خوای بکن، لعنتی!

   وقتی تو نت یه تسلا پیدا می کنی. بدت میاد که هر کسی جدیدا شده مثل یو... مرلین دانلود می کنی هنوز... سیزن پنج اپیزود چهار.

   نصف فوش های بالا تحت تاثیر کتاب خلا موقت ه... دلم خواست بگم منم اگه بخوام می تونم هر لحظه دنیا رو به فوش بکشم. فقط نمی خوام شخصیتم رو خراب کنم. بی نهایت از فتز خوشم میاد. شاید به این خاطر که مثل من دوست داره همه چی رو تجربه کنه...