Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

No stone unturned

خیلی به همه چیز دقت کردم، گربه سیاهی... شکستن لیوانی.... تنیدن عنکبوتی... گیر کردن استین در دستگیره ی دری چیزی!

ولی خبری نبود. همه چیز خیلی تمیز و مرتب تر از حالت عادی حتی در جای خودش جریان داشت.

نهایت دقت رو به کار بردم که حواسم باشه اگر مسافری از زمان آینده اومد نشانه هاش رو بشناسم. ولی هیییچ خبری نبود.

حتی وقتی رفتم از پله ها بالا، به خودم گفتم میری اگه اسمت توی لیست نبود، این یه نشونه است و از همان مسیری که آمدی بر می گردی و اصرار بیجا نمی کنی! و در کمال ناباوری با وجود اینکه اسم خیلی ها یافت نمی شد اسم من همان برگه ی اول بدون دردسر یافت شد.

خلاصه متاسفانه هیچ سیگنالی از کیلگ آینده یافت نکردم. خبر مرگش نمی دونم کجا بود! این به معنای سه حالت هست: یا سفر در زمان ممکن نیست، یا من مشکلی پیدا نمی کنم، یا اگه پیدا کنم خدا رو شکر می میرم و به اینده نمی رسم که بخواهم در آن به عقب گردش کنم.

فلذا بنده هم اکنون یک واکسینه هستم.

واکسینه ی ووهانی. ووُوووووووووه. وُوه. Wooh!


و خیلی نامردند. همگی گولم زدند گفتند درد نداره! این درد داشت لامصبای گول زنک. درد داشت! چرا گولم زدید گفتید درد نداره؟ "سینوفارم آب مقطره" این بود؟ پس آب غیر مقطرش چی می شد؟ برم ازشون دیه بگیرم که گولم زدند؟ 

اولش که رفتم، گفتم این قطعی سینوفارمه؟ گفت نه! فایزره مخصوص تو از آمریکا آوردیم، افتخار می دی بزنی؟ :))))) گفتم نه ببخشید اگه سینوفارم نیست که من برم. :دال

و یک چیز وحشت ناک تر! یعنی چی نرو حموم؟ این همه آدم واکسن زدند بهشان هیچ نگفت، ما رو دید صاف چسبوند وسط سرمان ورزش ممنوع تا چهار روز، حموم ممنوع تا سه روز! واقعا باورش شده وسواس بازی روح من، اجازه ی امتناع از حمام را به من بده؟


دوز یادآور هم که داخل who زده بود سه هفته، اینا به ما گفتند چهار هفته. و اون وسط در حالی که داشتم بال آش و لاش شده ام رو وارسی می کردم، بحث کردنم گرفته بود که این باید سه هفته ای باشه و اون مسئولش هم انکار که نه تو چرا متوجه نیستی چهار هفته ای هست!

یکم دیگه به درازا می کشید مسئول واکسن شهیدم می کرد.


خلاصه که بیا.  آ آه. کشتین ما رو. بیا بیا بیا. واکسن تزریق شد. 


پ.ن. عنوانم، یکی از سخت ترین (و به گفته ی خیلی ها سخت ترین) ماموریت های اسکای ریمه. که دیگه یعنی شاخش شکست. 

پ.ن. فقط مشکلم یکم اینه که من نمی کشم دوباره تا یک ماه بعد همین اشل از استرس رو. نمی شه دومی اش رو هم همین الان می زدند؟

پ.ن. می دونستید که من از ترس واکسن، سال یکی که بودم واکسن هپاتیت سال اولی ها رو نزدم و پیچوندم و کسی هم خبر نداره؟

پ.ن. مدیونید فکر کنید من این دست رو حرکت دادم از ظهر تا حالا! م م مجسمه! دست خودم بود، این دست رو هرچه سریع تر می کندم می نداختم دور. اصلا می بینمش دلم ریش می شه.

نظرات 4 + ارسال نظر
ژنرال دوشنبه 27 اردیبهشت 1400 ساعت 01:35

مبارکه.
واکسن خوبی زدی.

دیگه تو بگی دلم قرصه. *-*
حجت بر من تمام شد، تماااام.
جالبه ولی از صبح سردرد دارم. دیروز مشکلی نبود.... الان دست درد رفته، سردرد امده.

شن های ساحل چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400 ساعت 01:28

خیلی خوشحالم واکسن زدی

کلا هدفم خوشحال کردن بقیه بود و اینکه از قضیه واکسن نزدن ما بکشن بیرون.
از نظر روحی دیگه تاب مقابله نداشتم!
وگرنه خودم که والا زیاد خوشحال نیستم. زورکی بود.

شهرزاد پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1400 ساعت 12:35

از آمپول می‌ترسی لعنتی؟ :)))

روم به دیوار! بله. متاسفانه.
یعنی به ظرافت پروفسور سمیعی بخیه می زنم، ولی به وسیله ی سوزن دار و مبحث فرو کردن سوزن بدون بی حسی در بدن بیمار که می رسه اصلا یه آدم دیگه می شوم.
سر واکسن کزاز دبیرستان اینقددددر گریه کردم، واکسیناتور می پرسید: واقعا تجربی هستی؟ لابد می خواهی دکتر هم بشی؟
یک بار هم با بابام درگیری شدید فیزیکی داشتم و کتک بدی خوردم چون حاضر نبودم واکسن پنوموکوک بزنم. تا یک ماه قهر بودیم.

شهرزاد جمعه 31 اردیبهشت 1400 ساعت 18:09

ای وایییی
می‌خندم چون برام عجیبه یه نفر راحت دل و روده و زخم و زیلی ببینه ولی از آمپول بترسه. من به اون چیزایی که تو هر روز می‌بینی، فکر هم می‌کنم بدنم لمس می‌شه! ولی با سوزن اوکی‌ام!

اینم یه مدلشه.... خدا افریده مرا به هر حال! :)))
اقا ولی خوندم فوبیای سوزن تا حد خوبی ارثی هست! این احتمالا ژن معیوبه در وجودم.
نه والا حس خاصی ندارم به دل و روده ی مریض ها... به نظرم حتی خوشت هم نیاید عادت می کنی بعد دو سه بار دیدنشون. چیز خاص ترسناکی نیست. من روز اولی هم که در اتاق عمل دیدم حس خاصی نداشتم البته. صرفا روز اول به جسد اناتومی مون حس داشتم اونم به خاطر اینکه ناراحت مرگ و میر آدم ها بودم و در واقع با بعد دیگری از قضیه مشکل داشتم. از خود جسد نترسیدم.


ولی سوزن همچنان حتی عکسش هم دردناک و ترسناکه!

:-سینه زنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد