Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Snitch seeker

شاید علت سر خوردن اسنیچ از لا به لای انگشتام دفعه ی قبلی (اینجا) این بود که به طرز خنده داری seek رو sick نوشته بودم که معناش به جای چیزی که می خواستم یعنی به دست آوردن اسنیچ، می شد استفراغ کردن اسنیچ!


این بار درست هجی اش می کنم باشد که رستگار شویم،

من این بار اسنیچ رو به دست می ارم و تفش نمی کنم.


از اونجایی که به انرژی مثبت فراکهکشانی تون بی نهایت نیاز دارم

و نمی دونم هر کدومتون دقیقا کی می خونید اینجا رو،

و خودم هم واقفم که امسال رسما اینجا رو تبدیل کردم به دعا خونه و معبد اینقدر که گفتم انرژی و دعا بفرستید،

از الان این آلارم رو می زنم  که فردا پس فردا حتماااااا برام انرژی بفرستید...


تا که این بار به جای بالا اوردن، واقعا اسنیچ لامصب رو بگیرم کف مشتم و کوییدیچ تموم بشه و با جارو دور افتخار بزنم داخل اسمون.

اگه نشد که فدا سرم اگه شد هم که به نوع شیرینی اش فکر کنید از الان.


اگه پارسال گفتم اسنیچه کنار گوشمه،

امسال رسما کف مشتمه. می فهمید؟ خودش داوطلبانه نشسته کف دستم داره وول می خوره و به ریش من می خنده! فقط باید دستم رو ببندم.

نمی دونم بستن یک مشت چه قدر سخت می تونه باشه؟ 

حواستون باشه این واقعا یکی از مهم ترین انرژی هاییه که برای صاحاب اوری تینگ فوت می کنید، پس قوی تر قوی تر هرچه قوی تر بهتر!


تا به حال هیچ وقت یک موفقیت رو این قدر نزدیک به خودم و در عین حال تا به این حد دست یافتنی حس نکرده بودم.


امید اخرین چیزی ست که می میرد..

نظرات 3 + ارسال نظر
jud سه‌شنبه 28 بهمن 1399 ساعت 16:54

امروز سر کلاس اولم، سرورا دچار مشکل شدن و یهو هممون در اوج رخوت و کسالت پرت شدیم بیرون و دیگه وصل نشد. ساعت دومش با استاد محبوبم(!) کلاس داشتم. رو به گچبری های سقف کردم و کلیییییی خواهش کردم که تشکیل نشه. تشکیل شد! بعد برگشتم رو به همون گچ بری ها که: هنوزم دیر نیست هنوزم بهت امید دارم! و یهو یکی از استادامون اومد تق تق در اتاق استادمو زد و مجبور شد پاشه بره سر یه جلسه‌ای! آخ! انقدر چسبید، انقدر چسبید که ... کل حس خوب اون لحظه‌ی برآورده شدن رو می‌فرستم برای اسنیچت.

+اون واژه‌ای که میگی به اشتباه نوشتی و معنیpuke میده اونقدرا هم اشتباه نیستا. چراغ حافظه‌م پت پت می‌کنه ولی فک کنم هری یه بار که فکرشو نمی‌کرد سرشو آورد بالا و دید که اسنیچو قورت داده. بعدشم تف کرد کف دستش:-) و قهرمان شدن.

ای وای ما خونه ی قبلی مون گچ بری های خوشگلی داشت.اینجا نداره! من چه کااااار کنم؟ ولی بچه بودم با تلویزیون حرف می زدم و ازش خواهش می کردم این مدلی.
مرسیییی. همه ی انرژی و حس خوبش را بلعیدم. برام جالبه که وقتی سامانه خرابه کلاس هم چنان برگزار می شه.

آقا دمت گرم، اصلا حواسم نبود هری اولین اسنیچش رو تف کرد. :)))
اخ یادش به خیر. حافظه ات اصلا پت پت نمی کنه. دقیقا همین اسنیچ هم دامبلدور برایش یادگار گذاشت که لحظه ی آخر قبل اینکه بره جنگ با ولدی گذاشت دم دهنش و باز شد و سنگ زندگی مجدد روح پدر و مادر و سیریوس رو اورد پیشش تا دلگرم باشه در اخرین لحطات. کاملاااا درسته.

شهرزاد چهارشنبه 29 بهمن 1399 ساعت 23:35

هیچوقت از هری پاتر خوشم نیومده. خیلی نچسبه به نظرم
ولی رو انرژی مثبت من حساب کن

خاک عالم.... کفر نگویید، بلا به دور. تقاضای بازبینی رای در دیوان عدالت اداری را دارم.
و ممنونم یک دنیا.

Marzi جمعه 1 اسفند 1399 ساعت 13:13 http://rozegaremarzi.blogsky.com

امید که هر چی میخواید بدست بیارید.

من هیچ وقت هری پاتر نه دیدم و نه خوندم! نمیدونم چرا.

مچکرررم.
خب من واقعا توصیه می کنم وقتش را دارید بزنید تو کار کتاب. اول هاش سخت جلو می ره ولی بعد از هشتاد صفحه ماده مخدر می شه گوارای وجودتون. و باهاش زندگی خواهید نمود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد