Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

دستاورد

فیلم و این ها دیدم، یکم پکرم از دور بودن از هیاهوی امروز.

شایدم تنها دستاورد روز دانشجو برای من، این بود که صبح نمی دونستم وسایلم را تو کدوم سوراخی بچپانم،

یک کمد در باز نسبتا خلوت و جادار پیدا کردم، رویش نوشته بود "دانشجویان اتاق عمل."

و وقتی هنگام چپاندن، مچم توسط یکی از بچه ها گرفته شد، 

اینجوری توجیه کردم :"خب ما هم دانشجوییم دیگه!"

ابرو بالا انداخت :"دانشجوی اتاق عمل؟"

و مطمئنش کردم:"شک نکن کمد ماست. کمد دانشجوهایی که اومدند اتاق عمل!"

و تمام این مکالمات در حالی صورت گرفت که حتی حواسمان نبود امروز روز دانشجوعه. روز ماست.


کلا از موقعی که اومدیم اینجا و دانشکده و دانشگاه و دم و دستگاه رو ول کردیم، دیگه درست نمی دونم چی هستیم. دانشجو هستیم...؟ نیستیم...؟ اسمش هست، جوش نیست. عجیبه خلاصه. انترن که خیلی مظلومه فکر کنم نصف خونش دانشجوعه نصف خونش کارمندی کارگری چیزی. یعنی حتی صداشان میزنند، انگاری دانشجو نیستند. فقط ما ها هستیم که لقب دانشجو را یدک می کشیم اینجا.  ولی به نظرم از نظر سلسله مراتبی انترن ها هم باید دانشجو باشند. حتی رزیدنت ها هم باید دانشجو باشند. دانشجو اتفاقا خیلی لفظ باحالیه. به نظرم تا هر جا که جا داره آدمیزاد این لقب رو داشته باشه بهتره. من واقعا عصبی می شم اگر روزی بخواهم موقع پر کردن فرم ها توی بخش تحصیلات و شغل و امثالهم واژه ای غیر از دانشجو را بنویسم. خیلی هم استدلالم بی اساسه. ولی دوست ندارم. کاملا حسی دوست ندارم واژه ی دیگری غیر دانشجو داخل فرم ها بیاد. شاید چون دانشجو یک لفظ کلی هست و تکلیفش مشخصه ولی هر چیزی به غیر از اون اطلاعات اضافه می ده. و منم فوبیا ی شناخته شدن و این ها دارم. شاید چون لفظ ها و القاب دیگر انتظارات را بالا می بره، شخصیت سازی می کنه. یه مسیر واضح داره ولی دانشجو خلاقیت توش بیشتره. من دوست دارم در حد همین دانشجو باشم. یا بهتر. دید بقیه در همین حد باقی بمانه. که من دانشجوعم... انتظاری نداشته باش."من دانشجو ام. نمی دونم اینجا چه خبره. اینقدر آدرس نپرسید!" پاک معصوم بی گناه. :))))



و همچنان باورتون نمی شه. ولی ما پادشاهان بیمارستانیم. وی عار.


+  یک یادگاری هم از روز دانشجو دارم حتی. تقریبا هیچ کس کاری که کردم رو نمی پسنده، خارج اخلاق حرفه ای بود. تنها توجیهم این هست که احساسم بهم گفت و نه منطقم. بعدا بهتون می گم یادگاری فراموش نشدنی ام چیه. قصه اش دراااازه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد