Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چراغ ها را من خاموش می کنم - اپیزود چهار

اومده می گه:

- دارم می رم بخوابم، دوست می داری که سر راه چراغ اینجا رو هم خاموش کنم فرزندم؟

...

- آره مرسی خاموش کن، 

- مطمئنی؟ خاموش کنم؟ قصد نداری مطالعه کنی؟ چشم هات درد نمی گیرند؟ خوابت می بره؟

- آره می خوام بخوابم.

- اصلا ولش کن هیچی، همین طور روشن باشه!

- خوب اگه می خوای روشن بذاری اون یکی کلید رو بزن، این نورش زیاده.

- نه همین خوبه. ولش کن اصلا. بذار روشن باشه... روشن باشه!



شوراهای دم صبح اثرات مخوفی داره گویا. 

یعنی اون طبع چراغ خاموش کنی ش رو که هیچ وقت نمی تونه بذاره کنار چون یه باباست، 

ولی خیلی زور زده که نظر من رو هم بپرسه،

و اگه می دیدی با چه اکراهی می گفت روشن باشه.


والا تا همین جاش که آدما به خواست خودشون تا حدی می تونند عوض بشن، برای من کافیه.


ولی خاک دو عالم بر سرم، واقعا فکر می کنه من از تاریکی می ترسم و چه قدر داره عادی جلوه ش می ده که مثلا بهم بر نخوره و اعتماد به نفسم خورد نشه جلوش.

تبریک می گم به خودم، این دیگه تو این سن دست آورد بسیار بسیار دست نیافتنی ای بود.

"خرس گنده ای که از تاریکی می ترسید و پدرش شب ها برای خاموش کردن چراغ از وی کسب اجازه می نمود."


پ.ن. تصمیم گرفتم ببرمش زیر. این پست رو. ترجیح می دم بازدید کننده که اومد تو، اول بوکوفسکی رو بخونه، بعد به ترس نویسنده از تاریکی و چنین لوس و ننرگری هایی فکر کنه(!). به چشم تلخ نشه. دست کاری در وضعیت ستارگان.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد