Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چمدانش را بلند کرده بودم و قلبم یک چیز هایی می شد

یکی از بچه ها داشت می رفت شمال الآن،

اینقدر ناخودآگاه موقع خداحافظی دلم گرفت که نگو.

یه احساس خیلی خیلی خر.

این برای من  دقیقا همان جنس  احساس پرواز فاوکس تو آسمان صحنه ی آخر شاهزاده ی دو رگه ست. همون آهنگ دِ فرندز، نیکولاس هوپر.


بهش گفتم "صدای کشیده شدن چرخ چمدان روی آسفالت رو دوست دارم."

گفت "آره منم بچه بودم دوست داشتم، الآن ولی دیگه نه."


نظرات 3 + ارسال نظر
شایان شنبه 6 بهمن 1397 ساعت 23:01 http://florentino.blogsky.com

صدای چرخ چمدان چه کسی باشد حجم دوست داشتنش کم و زیاد می شود کیلگارای عزیز

شبیه شاعرا.

شایان شنبه 6 بهمن 1397 ساعت 23:08 http://florentino.blogsky.com

شبیه عقده ای احمقا کامنت دادم :||||
خااااک..

چرا اینقد به خودت احترام می ذاری.
من چنین احساسی نداشتم.
البته احساس خود آدم ارجحه همیشه.

شایان دوشنبه 8 بهمن 1397 ساعت 15:30 http://florentino.blogsky.com

بیشتر مشکلم با اون کیلگارای عزیز بود. تیکه طور بود آخر عبارت و دوسش نداشتم.

یکی از دوستان من هم موافق بود که قشنگ نیست و کلیشه ست و فلان،
یه بار بحث کردیم روش کلی،
ولی من خودم زیاد استفاده می کنم در پیام ها. فلانی عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد