Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

رئال

حالا که رونالدو رسما رفته اعصابم ریخته بهم،

من الآن از چی رئال متنفر باشم دیگه؟

اصن حس می کنم ال کلاسیکو بی مزه شده، بارسایی بودن بی مزه شده، رئالی ها رو صاف کردن بی مزه شده، کل انداختن کیف نداره. هیچی کیف نداره. چون دیگه کریس رونالدویی نیست.

مسی مقابل کی بازی کنه دیگه تو کلاسیکو ها؟

می بینی؟ همیشه نیاز داریم به شخصیت منفور داستان...

وگرنه این شکلی می شه: کشش نداره. مثل یه ضربان قلبه که صرفا روی خط ایزوالکتریک حرکت می کنه. که یعنی تو مُردی. نه افتی نه خیزی.

مثل یه اپیزود از تام و جری عه، که توش یا تام نداشته باشیم یا جری. مثل میگ میگه، وقتی که کایوتی نداشته باشیم بیفته دنبالش. آقا اصلا مثل هری پاتر بدون لرد ولدومورته!


واقعا خیلی بی مزه شد رونالدو رفت! اصن خیلی خیلی...

این باشگاه رئال خیلی بی عرضه س. واقعا بی عرضه س. کاسیاس که اونجور. رونالدو که اینجور. باشگاه کثیفی اند کلا. الآنم که گند زدن به دنیای فوتبال کلا لالیگا رو تبدیل به لیگ باقالا کردن.

من هیجان می خوام رئالی های زپرتی...! 

جا ماندگی، طبق معمول

جهان بخش اومده بود تو خندوانه؟

چرا هیشکی به من نگفت؟

ندیدم! آقا ندییییییدم.

اصلا چه معنی می ده خندوانه رو باید قطع کنن تا آخر فوتبال. من که نمی تونم فکرم دو جا باشه. 


نه لطفا نه

رونالدو می خواد بره یوونتوس؟

یا اکثر امام زاده ها!

پس چقد خوب شد که بوفون رفت از یووه.

کریس ناموسا نمی تونی یه جا بشینی همه ی تیم ها رو به گُل نکشی ما رم به کهیر زدن نندازی؟

اینا رو ول کن...

خودت چه طوری کریییییس؟


و به خدا ببینم رئالی ها دو هفته دیگه یوونتوسی شدن همه شون رو دار می زنم. یکم با ثبات باشین... یا اگه نیستین پیش همه زرت زرت نکنید که من رئالیم. 

ترکیدن باطری

آقا این خیلی جالب بود حیفه تعریفش نکنم... یه اولین خیلی خیلی باحال و هیجان انگیز بود،

سر صبح با داد و هوار انگار که من تعمیرات چی ام، آورد دسته ی ایکس باکس رو گذاشت کنار من که "کیلگ بیا ببین این چشه شارژش کردم کار نمی کنههه."

منم اصلا هنوز ویندوزم بالا نیومده بود محو خوابی بودم که داشتم می دیدم... بهش گفتم اکی بذار رو متکام درست میکنم.


گذاشت رفت، یک دقیقه از رفتنش نگذشته بود، زنگ زده بود داشت کل خانواده رو خبر می کرد که این  کیلگ لعنتی اینو برام درست نمی کنه من تابستونم داره تلف می شه.

من هم از ترس نق های زرنشان خانواده، بلند بلند تو خواب می گفتم چرا چرااا جووون خودم دارم درست می کنم... الآن دارم کار می کنم روووش.... دااااارم درستش می کنم و سرم رو متکا بود دقیقا کنار کنترل،

که یهوووووو


بچه هاترتیبش این شکلی بود:

"بوممممممممممب"

و سپس

"فیییییس"

و بعدش

"فییییییییش شُر شُر شُر شُر"


بر گشتم دیدم باطری ش ترکیده و بعدش محتویاتش به صورت مایع ازش زد بیرون.

البته نه ازون ترکیدنا که فیلمشو می ذارن با چاقو فرو می کنن تو دلش که انفجارای خفن داره...

یکم آرام تر به صورتی که نور نداشت.

ولی هر سه قسمت بومب و فیس و فیش شر شر رو داشت. و شدید گرم هم شده بود...


بعد اون وسط این قدر می ترسیدم کامل بازش کنم تو صورتم بترکه، اینقدر می ترسیدم،

خبر مرگش هی صدا های مختلف می داد،

منم که تقریبا خوابم پریده بود...

چون فیلم ترکیدن باطری لیتیومی رو قبلا دیده بودم و خلاصه اصلا دلش رو نداشتم بیشتر از این باهاش ور برم...

 هم زمان هی خودشو صداش می زدم و می پرسیدم:

"ایزوفاگوس به من بگو اینی که آوردی باطری هاش توش سُربه یا کادمیومه؟"

اونم جواب می داد "چه فرقی می کنه یه چیزی توش هست بالاخره یا سربه یا کادمیومه."

بعد من داشتم اون وسط میزان ریسک فاکتور بودن این مواد واسه سرطان و عدد هاشون رو مقایسه می کردم و  دچار عذاب وجدان شده بودم که لعنت  چرا من تغذیه و بهداشت رو خوب نخوندم تا الآن بفهمم در کدوم حالت (سربی یا کادمیومی) کمتر احتمال داشت سرطان بگیرم، و از طرفی هم انگار که خون مقتول رو دستام باشه به این حقیقت فکر می کردم که دستم کاملا با همون سرب یا کادمیوم خیس شده (البته الآن که فکر می کنم احتمالا روغنش بود) و مغزم هم زرت زرت بهم فرمان می داد خره این هرچی بیشتر بمونه رو پوست امکان سرطانی شدنت بالاتر می ره،


و هی کمک می خواستم بهش می گفتم "لعنتیییی بیا ببرش بیا سریع ببرش الآنه که بترکه تو اتاقم" و خودم دیگه دل دست زدن بهش رو نداشتم،

اونم ازون ور هول کرده بود می گفت "کیلگ اگه داره منفجر می شه پس من چرا بیام خوب اون طوری که با هم می میریم!" :)))))

و منم بهش می گفتم "خب خاک بر سرت کنن خودت آوردیش تو این اتاق!"


خلاصه آره، باحااااال بود. خیلییییی باحال بود صداهایی که شنیدم. و اون چیزایی که رو دستام ریخت.

فکر نمی کردم ترکیدن باطری رو ببینم یه روز. فرض کن به میمنت خواب بودنم، کاملا شانسکی فرصتش رو داشتم که گوشم دقیقا کنارش باشه موقع ترکیدن و صداهاشو تک تک ثبت کنم. وگرنه در حالت عادی کدوم آدم هشیاری گوشش رو می ذاره مماس بر باطری در حال انفجار.


و راستی اینم فهمیدم چه ماری تو آستینم پرورش دادم. :-"

یعنی من در حال مرگ باشم زیر آب، طرف سرمو با دستاش می گیره اون زیر می گه "من می شناسمش بیشتر از بیست ثانیه دوام نمی آره، از بیست تا یک بر عکس بشمار!"

۱/۸ - جام جهانی ۲۰۱۸ - کلمبیا انگلیس

حالا فهمیدین چه روندی باید طی بشه که آدم شهامت گفتن جمله ی "ما همه ی تلاشمون رو کردیم ولی نشد..." رو به دست بیاره؟

مثل این تیم های ایرانی زرتی نیست عزیزان. :-"


بدون یکی از قوت قلب دهنده ترین و کلیدی ترین بازیکن هاشون شروع کردند، 

تو وقت "اضافه"، گلی که به خاطر "پنالتی" از انگلیس خورده بودند رو جبران کردند تا بازی بکشه به تایم اضافه،

نیم ساعت  مثل یابو  بعد اون همه خستگی، هم چنان اضافه تر دویدند که گل نخورند، 

و تهش با "پنالتی" که یکی از لج در بیار ترین تیکه های فوتباله،

اونم با کدوم پنالتی با" پنالتی شماره ی پنج"  که دیوانه کننده ترین پنالتی ممکن هست حذف شدند،

و خستگیه بعد این همه موج سینوسی بازم موند تو مغز استخونشون...


این الگوریتمشه. نه اینکه خرکی دو تا بزنی زیر توپ بعد بگی ما خیلی تلاشمون رو کردیم ولی نشد، بعد افتخار هم بکنی.

حتی من الآن به عنوان یه غیر کلمبیایی کاملا می تونم بگم تلاششون رو کردن ولی نشد!

تلاش داریم تا تلاش!!



یکی که ادعاش می شه رو اینجور می کوبونن به سقف

این داداش ما فکر کرده دو روز بیکار بوده چند تا کانال فوتبالی دنبال کرده عین طوطی محتویات رو حفظ کرده، طرف دار واقعی حساب می شه.

بعد من چون حافظه تصویری م افتضاحه، ظاهرا اطّلاعاتم کم به نظر می آد که باعث می شه باد بی خود بندازه به غغبش.

الآن داشتیم برای بار ان هزارم با هم کل می نداختیم،

یهو گزارش گر یه چیزی گفت من یاد یه اسمی افتادم،

بهش گفتم بچه جون تو اصلا می دونی فیلیپ وندر سال کی بود هی حرف اضافه می زنی؟ برو فعلا جواب این سوال رو پیدا کن بعد بیا جلو من شاید تحویلت گرفتم!

هیچی دیگه رفت قاطی باقالیا با همین سوال.

 

حالا الآن رفتم سرچ دادم می بینم خودم هم کامل یادم نمونده،

چون اسمش فیلیپ وندر سال نبود، ادوین فن در سار بود. :)))

و اینکه طبق معمول از اون همه هلندی اسم فن در سار رو یادم مونده صرفا یه چیزو ثابت می کنه::

من توی یکی از زندگی های موازی م قطعا گُلر فوتبالم...

یا بودم...

یا خواهم بود...



مو قشنگ گل زننده

بچّهههههه ها اینو یادم رفت بنویسم،

مو قشنگ  تو بازی دیروز گل زد و من اونور خونه اینترنت نداشتم لایو برم واستون... 

هورااااااااا.

بلژیک بالا اومد پس حکم اینه که هنوز حداقل یه موقشنگ داریم تو جام. 



مِم

یه مِم (meme - تو فارسی معادل نداره؟ بگیم لطیفه؟) دیدم، دلم رو برد.

نوشته بود:

تعداد سیو های لوئیس سوارز در جام جهانی ۲۰۱۰ -----> یک عدد

تعداد سیو های داوید دخه عا در جام جهانی ۲۰۱۸ -----> یک عدد


ینی مهارت یه فروارد تو دفاع از دروازه با مهارت های دروازه بانی دخیا برابری می کنه. 

اون موقع که کار اسپانیا کشید به پنالتی، دیگه می دونستم حذفه. نشستم فقط آخرین لحظه های حضور تو جامشون رو نگاه کردم و بیشتر از همه تصویر اینیستا رو تو ذهنم ثبت کردم. خصوصا سر پنالتی آخر که دوربین زوم کرد روش و دلش رو نداشت... پشت کرده بود به دروازه. خیلی تلخ بود.

دو تا بازی رو هنوز نتونستم هیچی بنویسم ازش. اولی شبی که اسپانیا حذف شد و دومی شبی که آلمان حذف شد.

و فکر نکنم بشه هم نوشت. 

خصوصا از شبی که آلمان حذف شد و کلوزه رو نیمکت تماشاچی ها بود. 

می بینی؟ مهم ها از دست می رن و خشک می شن، شاخ و برگ ها جون می گیرن.

۱/۸ - جام جهانی ۲۰۱۸ - سوئد سوئیس

سوئد برد. ۱-۰ شد.

و از امروز معیار افتراقی من واسه تشخیص سوئد از سوئیس بدین صورت می شه که : اون کشوری که زلاتان داره با اون کشوری که زلاتان نداره‌!

البته امروز هیچ کدومشون زلاتان نداشت، ولی به هر حال!


راستی پنالتی باید این شکلی باشه... مثل پنالتی دقیقه آخری که نزدیک بود واسه سوئد بگیرن. تو خیالت از همه چی راحته و بهت می گن بیا با خیال راحت این یه توپ رو هم گل کن فاز بیشتری بده پیروزی ت. تو این شرایط نه مسی نه رونالدو پنالتی خراب نمی کنن.


یه بازی داشتم زمان دار بود،

تایمرش که خنثی می شد بهم می گفت حالا که ماموریت انجام شد برو با خیال راحححححت هرچی دلت می خواد سکه و الماس جمع کن بخور.

یکی از بازی های محبوبم بود...

حروف الفبا

سخت شد،

من الان می خوام بازی سوئد و سوئیس رو پیش بینی کنم،

مخم به هم گره خورده و دارم فکر می کنم... چون نمی دونم همزه چندمین حرف الفبا بود!

همزه رو همون "ی" حساب کنم؟

اصلا تو حروف الفبا که همزه نداشتیم. داشتیم؟

ما اول دبستان بودیم به زور به زووور می گفتن همزه حذفه، مال قدیمی ها بوده، شما ها که نظام جدیدین همه ش رو بریزین دور...

 یهو اومدیم راهنمایی همه چی همزه داشت.

از دنیایی که همزه توش قدغن بود وارد دنیای همزه واجب شدیم.

چیزی که قرار بود وانمود به وجود نداشتنش کنیم، تو همه جای کتاب ریخته بود. اصلا یه وضعی.


حالا الآن اینجا کارمون راحت شده هر دوتاشون همزه دارن،

سوئد و سوئیس.

ولی کلا پرسیدم روانم شاد شه. 



.:. راستی یادتونه گفتم من سوئد و سوئیس و ایسلند رو شدیدا قاطی می کنم؟ می تونید از دریچه ی چشمای من به تیم های بازی امروز نگاه کنید؟ ولله که خیلی گیج کننده س. دو تا کشور که از نظر من تا الآن هر دو تا یکی بودن و هر وقت دلم خواسته اسم یکی رو جای اون یکی گذاشتم، افتادن با هم و باید افتراقشون داد! یا اکثر امام زاده ها....!

وای من نمی خوام جام جهانی تموم شه. :(((

رنگ توپ های جام جهانی

می دونستید رنگ توپ جام جهانی که اسمش  تل استار باشه، تو مرحله های مختلف عوض می شه؟

من خودم دقت نکرده بودم به جام های قبلی، شاید اون زمان هم این طور بوده و ما نمی دونستیم.


ولی این توپ الآن تو مرحله ی گروهی نقش و نگار روش سیاه بود،

الآن تو یک هشتم قرمز شده.


و من حدس می زنم فینالش آبی باشه.

واسه یک چهارم و نیمه نهایی هم ایده ای ندارم. سبزی نارنجی ای چیزی مثلا؟!

۱/۸ - جام جهانی ۲۰۱۸ - ژاپن بلژیک

ژاپن تو دقیقه ی نود و سه گل خلاصی رو خورد.

وقتی که بلژیک به اصطلاح کام بک کرد و دو تا گل جبران شد و تو دقیقه های اضافه یکی هم پیش افتاد.

وقتی که داور واسه بازی چهار دقیقه وقت اضافه گرفته بود و سه دقیقه ش گذشته بود.

ایزوفاگوس گفت :آخی. 


بهش گفتم :

"نگو آخی،

می دونی این تیم تیم کیه؟

تیم کاپتان سوباساس!

می دونی اگه سوباسا اوزارا اینجا بود الآن چی می گفت؟"

 

با خودم ادامه دادم:

" اگه سوبا اینجا بود و تیم ملی ژاپن تو دقیقه ی نود و سه یه گل می خورد،

بر می گشت به هم تیمیاش می گفت:

هی بچه ها! بجنبید ما هنوز یه دقیقه وقت داریم،،،، ما هنوز نباختیم. توپ دوست مااااست...!

و هم زمان با اکو شدن صدای سوبا،

عمو جان از توی تماشاچی ها داد می زد : سوبا تو می تونیییییی،

ازون ور چشمای تارو خرگوشی می شد،

قلب میزوگی هزار بار می گرفت و باز به زور لشش رو روی زمین می کشید،

و واکی با کلاهش ور می رفت،

و چتری مو های واکاشی زوما مثل تیغ می درخشید،

و ماتسویاما هی آخ و اوخ می کرد از جای زخم هاش ولی خم به ابرو نمی آورد،

و تاچی بانا ها مثل سنجاب می پریدن رو سر و کله ی هم،

و کاکرو یوگا، چشماش گرگی می شد و به روی خودش نمی آورد،

و ایشی زاکی هم از تو محوطه ی دفاع واسه سوبا که تو محوطه ی جریمه ی حریف وایساده، داد می زد : سوبااااسااااااا و جانفشانانه خودشو می نداخت جلوی توپ."


و همون یه دقیقه اینقدر کش می کشید که دو تا گل بزنن و برنده بشن تهش.

که البته اون کارتون فرق داره با دنیای هاپر رئال ما، و امروز تیم سوبا اینا باختن. 3 - 2 باختن. چقدم تلخ باختن. این تیم فقط یه سوباسا کم داشت.


اولش که بلژیک دو تا خورد داشتم فکر می کردم اگه بلژبک ببازه بیام پست بذارم : خب دیگه من واقعا نمی دونم کدوم تیم قهرمان جام می شه.


.:. دیروزم هر بار که می شنیدم اشمایکل، 

یاد اشنایدر سوباسا اینا می افتادم...

با وجودی که پست هاشون زمین تا آسمون فرق داشت ...

چقدر من اشنایدر رو می پرستیدم به عنوان یه حریف.

عاشق تقابل سوباسا با اشنایدر آلمان ها بودم.

اگه بازی بود تا آخر دنیا می شستم مسابقه ی ژاپن آلمان رو نگاه می کردم.

از پی یر هم حالم به هم می خورد، که باعث شده همین الآن هم از تک تک تار و پود فوتبال فرانسه متنفر باشم.

هیشکی اینو نفهمید... من هیچ وقت دلیلی واسه متنفر بودن از تیم ملی فرانسه نداشتم به جز پی یر.

از همون زیدان هم به خاطر پی یر متنفر بودم.

حالا می دونم دیگه همین فرانسه ی عزیز دلم، امسال قهرمان می شه که کهیییر هام قشنگ تبدیل به پاپول و ماکول و وزیکول و پوسچول بشن و کیف کنم!

یعنی الآن که دیشب اسپانیا حذف شد، وضع ذهنی م اینه که تو رو خدا هر کی دوس دارین قهرمان بشه فقط فرانسه نشه. یکی فرانسه رو بگیره.



.:. و دیدی چی شد؟ اینقدر هیجان زده ام واسه بلژیک و برزیل. 


6

ای کاش سریع تر بتونم خودمو بندازم تو چرخ گوشت ریز ریز شم،

چوونکه اینیستا رسما از تیم ملی هم رفت.


ای دنیا.

جدی چرا نمی شه هیچ واکنشی بیشتر از این نشون داد؟

قلبم چروکیده شده. باید یه واکنشی بالا تر از این  باشه. بالاتر از نوشتن. که نیست.

اصلا دیگه نوشتن خیلی چرت شده.

همه دارن می رن...

همه دارن می میرن...

اینم یه نوع مرگه. تو که تو روز مرگت نمی میری. به عنوان یه قهرمان مردمی، دقیقا تو روزی می میری که  مجبور بشی بگی خداحافظ. تو روزی می میری که دیگه جلو دوربینا نری. 


به این فکر می کنم که تو اسپانیا، اینیستا شیش بود، ژاوی هشت بود.

تو بارسا بر عکس می شد، ژاوی شیش بود، اینیستا هشت بود.

وقتی ژاوی رفت من سعی کردم تو ذهنم جاشو با شماره پیرهن این یکی پر کنم. چون شماره هاشون هی با هم شیفت می شد.

ولی الآن دو تا جای خالی ه! که اگه بخواد پر شه باید با اون بازیکن حاذقی پر شه که دیروز پنالتی خراب کرد!!

من واقعا چشمشو ندارم این شماره ها رو به تن کس دیگه ای ببینم. ای کاش دیگه تیم اسپانیا منحل شه. بارسا هم تموم شه. همه چی تموم شه... 



قوّتو

جدی می گم،

این حرکات مستانه ی عادل فردوسی پور ما رو می کشه تهش.

اینقدر خندیدیم که تقریبا برای الآن و این لحظه شست برد واقعا.

اگه بخوام براش لقب بذارم بهش می گم بامبی_مست.

به اندازه ی یه بچه آهو کودکه ( کودک یعنی کودک در حد لالیگا اسپانیا ... به طرز شیکی کودکه)

که عاشق این حالت بامبی وارشم،

چموشانه،

و بعضا حرکاتی می زنه و طوری هیچی به کفشش نیست رو آنتن که گویی مست کرده.


خیلی عشقه به خدا. دمش گرم.

یعنی اون بسته ی قوّتو رو جوری مثل ساقی ها می گیره دستش، ما با همون حرکت نیم ساعت رو خنده بودیم اینور.


یاد دوران خیلی خیلی دور می ندازه منو. اون زمان که به ترک لای دیوار هم می خندیدیم. 

نمی دونم چی شد... من عوض شدم... بچه ها عوض شدن... دیگه اون حالت مُرده و از هر هزار آدم فقط یه نفر که فردوسی پور باشه می تونه فرای هر اتفاقی، این شکلی اینقدر شیک اون حالت نوجوانی ش رو حفظ کنه که واقعا ستودنیه.

شاید منم اگه دور و بری های الآنم یکم آدمای شاد تری بودن و این قدر عصا های مختلف قورت نداده بودن، هم چنان می تونستم مثل یه بامبی جست و خیز کنم و مست باشم و بخندم و مثل اون زمان کف سالن طبقه یک مدرسه  جلو در کلاس سومی ها از خنده ولو شم و ناظم بیاد با کاردک از جلو سایت جمعم کنه. چه دلقک های بی غمی بودیم یادش به خیر.

یادمه یه روز تمام از دوم راهنمایی رو فقط به این خندیدیم که یکی از بچه ها رفت بیرون و موقع برگشت پاش گیر کرد تو کوله ی بغل دستی من و ولو شد کف کلاس. تمام اون روز ما بر می گشتیم سال اولی یا سومی پیدا می کردیم بهش می گفتیم هی تو! یه خبر مهم! می دونی فلانی پاهاش گیر کرده تو کیف؟ و بعد مثل روانی ها می خندیدیم به این حقیقت. یا حتی خود طرف، اخر اون روز اینجور شده بود که واااای من پاهام گیر کرده تو کیف! چه جالب. ها ها ها چون من پاهام گیر کرده تو کیف. 

روز بعدش رو تماما به این خندیدیم که یکی اومد جریان رو واسه غایب کلاس تعریف کنه، به جایی که بگه "کیلگ پاش گیر کرد تو کیف" برگشت گفت "کیف پاهاش گیر کرد تو کیلگ."

ما به همین یه جمله یه روز تمام خندیدیم. هی تو گوش هم تکرارش می کردیم و شیهه می کشیدیم از خنده. و دفعه ی بعدی که یکی تو گوشمون می گفت نه تنها تکراری نمی شد بلکه خنده دار تر می شد و دیگه تعادل هامون رو از دست می دادیم و کف سالن دراز می کشیدیم.

بعد ببین خنده که می گم... خنده ی معمولی نه ها! خنده ی با کلاس نه ها!

دقیقا خنده ی احمقانه که بعد نیم ساعت رسما نمی فهمی دیگه داری به چه علتی می خندی ولی بند نمی آد و می زنه به دیافراگم. خنده ی مسری مرگ آور! انگار که ازین گاز های خنده آور که تهش به مرگ ختم می شه استشمام کرده باشی.

خلاصه آره دلم تنگ شد.


متاسفم که دارم اینو می گم،

رامبد اداشو خوب در می آره،

این فردوسی پور خودشه ولی. 

یعنی دیگه لحظه ای بود که داشت واسه خودش کاملا کار خودش رو می کرد و فارغ تو دنیای خودش بود و اون رفیقش که کلی ازش جوون تره سعی می کرد به طرز افتضاحی جدی باشه و برنامه رو جلو ببره که اصلا مهم نبود واسه خود فردوسی پور!


فردوسی پور بیا یادمون بده،

چه جور؟ چه جور، این جور؟

منم بازی؟!

تو رو خداااا دستم به دامنت! منم بازی.


چققققققققققققققققدر از پنالتی متنفرممم..........

کهههههییییییییییییر

زیر قوزک داخلی پام سه ساعته خاریدن گرفته

بمیییییییییییرهههههههههههههههههه


گزارشگر کی بود؟

وای من عاشق فکت هایی ام که وسط گزارش کردنش می گه.

گوگل می فرماند که پیمان یوسفی نام داره.

من فقط صدای فردوسی پور و مزدک میرزایی رو بلدم تشخیص بدم فعلا!


ولی خیلی خوبه اطلاعات عمومی ش سرحال می آره آدمو.

مثلا این دو تا فکت رو گفت:


۱- مربی اروگوئه سندروم گیلن باره داره! آقا گرخیدم...  ما اینو فکر کنم تو ژنتیک یا ویروس شناسی خونده بودیم در همین حد یادمه که خیلی بد بود تهش آدمه خفه می شد درمانم نداشت. طرف با این بیماری مربی تیم ملی عه. بعد من تو جوونی هامم به درد خاصی نمی خورم، ورژن گیلن باره دارم که بماند.

۲- پدر یکی از بازیکن ها به علت علاقه ی وافرش به یوهانس کپلر اسم بچه ش رو این شکلی گذاشته. متاسفانه اینقد این بچه حرف می زنه نفهمیدم کدوم بازیکن. شاید په په؟!