Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

112

فک کنم بهش می گن شاخ نصفه نیمه. نشکست خب. تو اوج آسمونم نیست.  اون وسط مسطا. شاخ/ نصفه شاخ.

صد و دوازده تا از دویست.

اون یدونه رم از قصد غلط زدم که نحسی ۱۱۳ نیاد سراغم ... :-"

حالا برم بگردم ببینم ۱۱۲ چه ویژگی هایی داره بین اعداد، یکم علی الحساب باهاش حال کنم. 

ولی خوشحالم. حالا قرار بود باهاش پوز چند نفرو بزنم که به درک اگه هم نشد. والا با اون وضعی که من خوندم تو این یه ماه آخر... دیشب وژدانا اصلا امید به قبولی نداشتم، نمره بالا صد که به کفشمم نبود حتّی. به گه خوردن افتاده بودم رسما! به خودم می گفتم فقط همین یه بار خرم از پل بگذره قول می دم آدم شم!


الآن با توجه به تجربیاتم چند تا نتیجه می گیریم واسه شب پره انترنی اگه زنده بودم می آم می خونم اینا رو دوباره روانم شاد شه.............> 

.:. دو هفته بکوب خوندن لازم و کافی بود.

.:. همه ی سوالا ها تکراری بود و نکته ی جدید هیچ جا نبود. با قطعیت اینو می نویسم، هیچ جا! صرفا همون منبعی که داشتی رو باید کامل مسلّط می شدی. تسلّط مهم تر بود. 

.:. شب آخر خواندن خیلی هم اثر داره! دیشب اگه تا سه بیدار نمی موندم الآن ده تا سوال کم تر زده بودم! دیشب تو نیم ساعت سه تا جدول جنین خوندم، باهاش چهار تا از شیش تای جنین رو درست زدم! دو تا جدول روان خوندم باهاش دو تا از روان هام رو درست زدم.

.:. جمع بندی کردن خیلی اثر داره. هر درسی که دیروز جمش کردم ترکید...

.:. بدون حتی یک دونه آزمون سال های گذشته زدن و صرفا متن خوانی هم می شه پاس شد. الکی به بچه ی مردم استرس ندید که وای برو تست بزن چرا هیچی تست نزدی! هر کی ورژن خودشو داره! من یدونه هم از آزمون های سال گذشته رو وقت نکردم نگاه کنم. والا چیزی هم نشد.

.:. حرف مفته که ژنتیک و تغذیه و دینی و زبان رو باید ول کرد! بیایید ببینید دینی مو. یه نصف روز خوندم فقط! بیایید ببریدم حوزه دیگه. وقتشه!

.:. تفکر غلطیه وقتو فقط بذاری سر مهم ها و سخت ها. اینا همه بارم هاشون برابره. الآن هیشکی نمی فهمه من از دینی و ژنتیکم نمره آوردم... درسی که واسه همه حذفه از اول...و مثلا یه درسی مثل بیوشیمی م تو جوب بوده!

.:. حرف مفته که دیگه هفته ی آخر مطلب جدید نخون و فقط دور کن! من اگه هفته ی آخر درس جدید نمی خوندم الآن حداقل چهل تا سوال کمتر زده بودم و مردود شده بودم... می فهمی؟ مردووود! اصلش به همین مطالب جدیدی بود که هفته ی آخر کردم تو کلّه م. اصل درس خوندنم تو همین هفته ی آخر نجاتم داد.

بازم چیزی به ذهنم رسید اضاف می کنم. 


ولی خب حیف شد. یه شانسی باید می داشتم واسه ترکوندنش که نداشتم. ماه آخر خیلی اثر داشت. متاسفانه با یه سری تفکّر چرت از دستش دادم ماه آخرمو. دست خودم بود؟ نبود؟ نمی دونم واقعا!


و اینم از سرانجام پنجاه و هشتمین آزمون علوم پایه ی فلان. 

پنجاه و هشت. که بر عکسش کنی هشتاد و پنجه. 


رمز های عدد دوازده: ویکی می گه عدد اورژانس جهانیه. اورژانس جهاااانی. اورژانس من.


آخ راستی... بابام هفته ی پیش با دو تا لپ تاپ قدیمی درب و داغون اومد خونه. گفت اینا تو انبار همکارم بود، می خواسته انبار رو خالی ش کنه بندازه دور، من گفتم بده من یکی رو می شناسم که با اینا حال کنه!

و  به ریش مرلین که من فقط به امید همین دو تا زنده موندم. به عمرم چیز به این هیجان انگیزی به دستم نیومده بود. چشمام یه هفته س داره برق می زنه....! 

مثال بزنم؟

مثل یه کارتن خوابی که یه نصفه ساندویچ گرم و دست نخورده از تو سطل آشغال پیدا می کنه که صاحاب قبلی ش تو یه شب زمستونی صرفا  از طعمش خوشش نیومده و ترجیح داده نخوردش...


واااای جدی... دو تا لپ تاپ که دل و روده ش رو بریزم بیرون و عشق کنم... واسه خود خودم. ای خدااااا. کابل. سوکت. جووون.  همه چیشم از بیرون ظاهرا سالمه کاملا فقط قدیمیه. پورتاش و حتّی جای پیچاش اصلا انگولک نشده! فکر کنم تا حالا بازش نکرده کسی.

اگه بتونم سر حالش کنم، دو تا لپ تاپ دارم... دو تا آی پی جدییید! دو تا هارد که هر وقت دلم خواست روش ویندوز بریزم زرتی عوض کنم جیگرم حال بیاد با ویندوز جدید! دو تا خونه حافظه ی اضافی مفت که اگه هم گند خورد حین اکتشافات به کفشم نباشه! دو تا اسکرین بی منّت! دو تا تستر واسه ویروس نوشتن. :)))))  دو تا سیستم مفت اضافه واسه خود خودم. خداااا.

گویا باید برم تجهیزات بخرم واسش یکم فقط...

بعد یکی شون... شت... ازیناس که مینی لپ تاپه... و عجیب سبکککک. در حد لالیگا اسپانیا. از شنبه می رم سروقتش تا درستش کنم. خیلی به کار می آد. وای عاشق پورت هاشم. اندازه کله ی گاو پورت داره یکیش. شاید شیش تا هفت تا یو اس بی فقط، بقیه ش بماند! عاشق این مدل لپ تاپ هام که پر از سوراخن واسه وسیله جانبی های مختلف.

بعد از طرفی چون خودم قراره درستش کنم حس سربار بودن بهم دست نمی ده و بدم نمی آد و حس نمی کنم باد آورده س. اینش قابل ستایشه. که عرق می ریزی مزدشم می گیری. می خوام از آشغال برق تولید کنم. :)))) و کسی هم بعدش نمی تونه بهم بگه فلان! چون آشغال بوده خودم بهش هویت دادم.


الآنم خاله م زنگ زده به مادرم می گه به کیلگ بگو حالا تا می تونه بشینه غم بخوره و بره تو هر فازی که می خواد دیگه مانعی نداره! چون هفته ی پیش زنگ زد شخصا به خودم گفت خوب مانع داره الآن بچه جون. ولی الآن می گه دیگه مانعی نداره... این حالم رو... بعدا ازش می نویسم... بیا فعلا وانمود کنیم وجود نداره و بریم سر پیچ گوشتی چهارسو ها.


پ.ن. آخ آخ اینو بنویسم،

برا اولین بار، صبح که خواستم جمع کنم برم سر امتحان، مداد نداشتم. 

هیچی نبود! تو این خونه مداد نبود. منم جعبه مداد سیاها رو معلوم نیست کجای این دشت غریب انداخته بودم. 

خنده م گرفته بود شدیییید. اینکه چرا من یه مداد نمی تونم پیدا کنم تو این اتاق؟

در حالت عادی که هی پا می ذارم رو سر تیز مداد سوراخ می شه کف پام هی. بعد امروز اینجور!

تهش از تو کیف بابام یه مداد کشیدم بیرون، از تو ته کیف داداشم هم یکی دیگه... 

اینقد به خودم افتخار کردم که بالاخره تبدیل به دانشجو شدم...

خیلی حرکت شاخی بود. حس اینکه شما دانشجو ها اداشو در می آرید گشادید تا کول باشید ولی من واقعا خودم هم نفهمیدم چی شد که تبدیل شدم به آدمی که روز مهم ترین آزمون دانشگاهیش نیم ساعت (دقیقا نیم ساعت) دنبال یه مداد مشکی ساده اتاق رو زیر و رو کرد و نبود.

نظرات 63 + ارسال نظر
Shayan پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 21:39

چه راحت همه چی تموم شد.. خوشبحالت

لپ تاپام کوفتت شه...یک هاردش زکات بده به من حلال باشه!

من سطح توقعم رو آوردم پایین که راحت تموم شد.
مشخص نیست؟
به اولش که نگاه کنیم، هدف چیز دیگه ای بود، نه...؟
واقعا راهی به غیر از پایین آوردن سطح توقعم نداشتم.

لپ تاپا بذار اگه درست شه، یکیشو پست می کنم واست.

آیدا پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 22:01

انگاری در حالیکه میگفتی "ز غوغای جهان فارغ" این پست رو نوشتی..یه حس رهایی بامزه ای داره:))
فکر نمیکنی بعنوان کسی که دیشب همین موقع داشتی دعا میکردی فقططط پاس شی و مردود نشی باید شیرینی بدی!؟

چی شیرینی بدم؟
وای دیشب عجب شب گندی بود ولی. خالی کرده بودم رسما!

ی پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 22:23

ببین اینقدر از کادو تولدت دلخور بودی این به اون در ... حالا اون گوشیو بفرست برا فلورنتینو .... شیرینی این بچه رو بده ...

آفرین به این نکته سنجی...
خودم هم به این فکر کرده بودم، دقیقا وقتی لپ تاپ ها رو دیدم تو دلم به خودم گفتم ک...
کاش کادوی تولدم این شکلی بود و اینقد حالمو نمی گرفتن اون شب...
البته همینم از رو شناختش نیست. از رو درک کردنش نیست. شانسی اینجوری شده. از روی احتمال یه چیزی آورده که رفته رو رگ خواب من و خودش خبر نداره. مثلا اصلا نمی دونه من تا چه حد به این کارا علاقه دارم.اصلا حتی نمی دونه علاقه دارم!
اصلا علایقم... افکارم حتی... مطرح نیست.

نامبرده پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 22:33

علی الحساب*

خسته نباشی ابر ماده :))

پاد ماده!
وییییییی آخعیش و مرسی.
(عینهو گربه کش می آید...)

نارنجی پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 22:33

با اجازه یه اسکرین از این پستت بر میدارم
فقط کاش اون موقع یادم باشه که بخونمش :/

اوه چه با شخصیت شماها اسکرین می گیرین اجازه هم می گیرین؟
خاک بر سرم. :))))
والا می گن می خواد الکترونیکی شه که! خلاصه خدا قوّت.
ما از گوشه ی بامی که رهیدیم، رهیدیم.

Shayan پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 22:48

پایین آوردن سطح توقعت زیاد تغییری ایجاد نمیکنه و این خوبه. خاله م ۱۰۴تا بود.

برو بابا. خوب نیست اصلا.
اینو یادم بنداز ازش بنویسم یه روز. یه خاطره ی دبش دارم از یه آدم خیلی فهیم... دقیقا در مورد حرفاش در باب پایین آوردن سطح توقع.

خاله ت بچه زرنگه؟
بهش بگو سوز به دل شه که من زرنگ تر بودم. :)))
(الکی که مثلا قطب تهران خیلی شاخه!)
وای ولی ناموسا شهرستان خیلی سخت تره سوالاش...
کلا حالا اینا اصن عدد شاخی نیست خب. کاملا نرماله. رو نرمه مال هممون.

Shayan پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 22:48



دمت گرم ...!!!

گوشت کوب بفرستم برات؟

آیدا پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 22:50

شیرینی شایان یه گوشی باشه؟لابد بقیه هم باید بشینن اون رو نگاه کنن:/

تو عم گوشی می خوای؟
ما اپل اشانتیون نمی دیما...!

Shayan پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:13

@آیدا
این یه بار داره یه چیزی میره تو جیب من تو بیا نزار...خواهر رحم داشته باش:دی

سینه مالامال دردست...؟
ای دریغا؟
مرهمی؟

نارنجی پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:21

الکترونیکی چه صیغه ایه دیگه؟
یعنی اینترنتی آزمون بدیم؟
بعد این خوبه یا بد؟
هر چند تو ایران یه حرفی رو که میزنن ده سال بعد اونم با کلی اما و اگر شاید عملی شه

آره نه بابا نمی شه. دقیق هم یادم نیست... این طور خوندم تو یکی از سایت های خبری هیچ ایده ای ندارم چیه!
یه معلم دارم، سی و اندی سالشه. می گفت از وقتی دبیرستانی بوده قرار بوده کنکور حذف شه.
یا فلان خط مترو...!
از زمانی که من دوم راهنمایی بودم داشت کشیده می شد... الآن سال دوم دبیرستان و دم دانشگاهو هم رد کردم حتّی....! :)))

آیدا پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:25

@شایان
بعد چرا بره تو جیب تو؟!؟اصلا اینجور که کیلگارا گفته تو جیب جا نمیشه،واسه همین میخواست عوضش کنه.بنابراین به درد تو هم نمی خوره:)))

شایان شلوار کردی داره جیباش گشااااااده.

آیدا پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:32

کی اپل خواست فرزندم؟!همین سامسونگت رو بده:)))اتفاقا خیلیییییی علاقه مند شدم به سامسونگ جدیدا؛))

این اخلاقت نسبت به کتابا...
که باید نو باشن حتما تا دستت بگیری...
احیانا اینو رو گوشی اجرا نمی کنید؟ :)))

به هر حال من فقط یه گوشت کوب دارم بچه ها. کنار بیایید با هم. هر دوتاتونم پا ثابت وبلاگید تو این موقعیت قرارم ندید. جنگا رو بکنید، من یه آدرس پستی تحویل می گیرم.

نامبرده پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:39

تا تنور داغه،بی زحمت اون اوپالای منو هم بده بیاد اینوری :)))

سر راهت که داری می آی پا سفره، اون نمک فلفل پاشم وردار با خودت بیار قربون دستت.

لونه ی اژدها رو پیدا کردی؟

آیدا پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:41

واسه همههههه چی من این اخلاق رو دارم:/
ولی خب تو این مورد باهاش کنار میام:)بعدم استفاده نمی کنم از این گوشت کوبت که میرم می فروشمش:)))))

نه خب من قدیمی ترم تا تهویه بنابراین واسه منه؛)))

نچ نچ نشد. می فروشیش؟ اینکه ایده خودم بود!
مال تهویه س پس.

وای اصلا بگم از ناباوری می پاچید من تا الآن حتی توک ناخون هم نزدم بهش از اون شب. کجاست اصلا؟

نامبرده پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:48

اوووووو!
به قول دوستی،من الآن اونقدر خستم که فقط یه سری حرکات محدود دارم،اون در راستای افق،قادر به غلبه بر نیروی جاذبه هم نیستم حتی!

نمیشه خودت پیدا شی؟
من که جیک جیک میکنم برات... :دی
[گربه شرک طوری به سکرین زل میزند!]

عه پس بیا بهت یه سری اطّلاعات بدم در رابطه با این نوع از پوزیشن.
۱) در حالت افق تنها حالتیه که سیاهرگ گردنی ت قلمبه شدنش عادیه. در حالت ایستاده وریده رو هم خوابیده.
۲) ساکول داخل گوشِت الآن در فعال ترین حالت قرار داره هی اطلاعات تعادلی می فرسته به مغزت.
۳) همین روندو ادامه بدی قدت کم کم بلند می شه.

(الکی یعنی من دیگه خیلی دانشم بالا رفته دیگه با پشت سر گذاشتن این مرحله از تحصیلات!)

دیگه فعلا همینا...

و والا. من جهت یابی م خوب نیست اصلا. سر هر قرار تو محل جدیدی هم که می رم به شعاع منطقه که می رسم زنگ می زنم به طرفام می گم خودتون بیایید پیدام کنید...

آیدا پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:50

واقعا برات متاسفم که با خواننده ای که از ابتدا(الکی مثلا از اول اینجا رو می خوندم)تو رو می خونده اینجوری رفتار میکنی:////

اصن گوشت کوبت رو نخواستیم...بیا یه اهنگ یا یه کلیپی چیزی بذار.

خوب اون حداقل کادوهامو نمی فروشه!

نامبرده پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:51

اونم*

اینم*

Thio پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:51

گویا فقط نقاشیِ بنده بچه سرراهیه این وسط !

بچه ها می گم جم کنید دیگه، اوخ اوخ صابش اومد...

ی پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:51

فلورنتینو زود بیا گوشیشو بگیر.. میگه توک ناخنشم بهش نخورده ... یه گوشی سامسونگ مال آقای دکتر که فقط یه بار نگاش کرده ... به جان خودم برازنده همون شلوار کوردی دلبرته.....

فک نکنم اونم زیاد حال کنه باش.
کلا طلسم شده س.
فقط باید باهاش گوشت کوبید!
کی فردا خونه شون آبگوشت بار می ذارن؟

آیدا پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 23:57

thio چرا واقعا تو بیخیال نقاشیت شدی اخههه؟؟؟؟؟؟بیا نقاشیت رو بگیر.نذار حقت رو بخوره:)))

اون مداد رنگیا که ریخت رو سر و کله م...
هنوز به یادگار همون شکلیه، جمع نشده.

می ترسم دفعه بعد با همون مدادا به سیخم بکشه از چشم و گوش!

لیمو جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 00:12

رهایی و لپ تاپ هات رو تبریک میگم :-)

کارم شده تبریک گفتن و رفتن :-D

دیگه چی می خوای ازین بهتر...
خیلی خفنه ک! :))) کاش هر وقت می ریم وبلاگ های هم دیگه هی بخواهیم زرت زرت شیرینی پخش کنیم.

حالا اگه می خوای یه بار خودکشی تصنّعی می کنم تسلیت-لازم شه ولی خودکشی با طعم لیمو شیرین به چشم تلخ نشه... (این تیکه ی آخرو اگه دوبله ی شرک دو رو ندیدی اسکیپ کن.)

آیدا جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 00:13

به عنوان کسی که میخواسته کادوی مامان باباش رو بره بفروشه خیلی توقعت بالاست...

به نظرم خیلی فرق می کنه...
اینی که من می خوام بدم واقعا کادوعه... بی منّت و صرفا یه یادآور. همین و بس.
اونی که گیرم اومد کادو نیست... پس من حق داشتم تو مراحل انتخابش شریک باشم! چرا؟ چون اگه یه گوشی دیگه بخوام بخرم خواهم شنید حالا حالا ها حق نداری... چون که ما به سلیقه ی خودمون کادو برات خریدیم! خب این کادو نیست. کادو صرفا جنبه ی یادگاری داره که هی ما به یادت هستیم! نه بیشتر. چیز به این مهمی رو نباید کادو داد بدون مشورت! اگه قرار باشه به زور کنن تو پاچه ت حق فروش رو هم قطعا داری... من که این شکلی می بینم قضیه رو.

نامبرده جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 00:18

آخ مرسی،توجیهی قشنگ تر از مورد سوم واسه تنبلی های بشر پیدا نمیشه!
مرسی بابت اطلاعات.

اوپالم نخواستیم اصن. :)))

نه خب بیا بگیرش. فقط باید یکم از فکر بلند قد تر شدن بیای بیرون تا بتونی بیای اوپالو بگیری. زیر دست و پا پره اینجا سنگ اوپال...
آهان چیزه، محدودیت داره. درخت نمی شی. نهایتا دو سانت. :)))

نامبرده جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 00:20

@لیمو

:)))))
من یادم رفت باز تشکر کنم.
حال خوبِ بعد خوندن کامنتت،دو برابر برگرده به خودت. :)

الآن چه خبره؟
یکی تون هی تبریک می گه اون یکی تشکّر می کنه.
این تشکّر واسه چی بود دیگه؟

Shayan جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 00:22

من خوابم میاد کامنتا رو نخوندم...آدرس واست فرستادم کیلگ... بفرست دیگه

راستی آیدا من شلوار کردی می پوشم لپ تاپم جا میگیره خواهر:دی

با کیبورد نا مرئی آدرسو تایپ کردی؟ :-"

Shayan جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 00:26

کیلگ دمت گرم که شلوار کردی رو گفتی...
یه آدرس بده و قدت تا بدم مامانم یکی واست بدوزه پست کنم حال کنی باهاش بفهمی شلوار یعنی چی...!

@آیدا
خواهر محترم منم از اون اولاش بودم....اولاش خاموش بودم بعد روشن شدم.
اصلا هم دروغ نمیگم...اصلا هم کیلگ اول منو پیدا نکرد :/

دیدی. من خودم بلدم جات جواب بدم. :))))
یکی اشانتیون از مال خودت بفرس شلوار کردی، ولی من شلوارای خودمو می خوام. هی پاره می شن هیشکی نیست واسم بدوزه هی می گن عمرش سر اومده برو یکی دیگه بخر... نمی خوام خب یکی بیاد اینا رو رفو کنه!

حالا سر اوّل بودن دعوا نکنید... چون من خودم همان اوّلی ام که هیچ وقت به صاحاب وبلاگا نمی گه نفر اوّله و در خفا لذّت می بره.

Thio جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 00:32

من از خیر همه چیز میگذرم فقط یه بلیط انباری گردی به هممون بده!
بله دقیقا منظورم اتاقته!
وی اشتباها یه پشه کشته بود توی اتاقش ، یه دستمال سفید گذاشته بود روش و از عذاب وجدان دو هفته ست که تکونش نداده.مورچه ها رو هم دونه دونه برمیداره و مسیرشونو عوض میکنه تا نیان سمتش، بعد عذاب وجدان گم کردنِ اون اثری که بدن مورچه ها واسه پیدا کردن راه خونه از خودشون ترشح میکننو هم داره...وی مصیب داره کلا توی زنده گیش با این چیزا.خواهر کوچکش رو هم مجبور کرده روزایی که وی خونه نیست بره مواظب مورچه ها باشه‌‌.ولی از در آویزونش میکنه اگه به چیزی توی اتاق دست بزنه! مادر وی امروز فهمید ماجرا رو چون بچه دستشویی نمیرفته و میگفته نه منتظرم thio بیاد خونه بعد میرم.....مادره به وی گفت داری دیوونه م میکنی دیگه! خودت دیوونه ای این بچه رم خل کردی! برو بیرون از خونه! (چرا نمیفهمن میخوام مسئولیت پذیر بار بیاد؟) ولی وی کم نمیاره! چون از کل خونه فقط توی انباری ش احساس امنیت داره :))

این هم شرحی از زندگانی وی...به جهت پاره ای ابهام زدایی از اینکه کیه چیکاره س!

قضیه:انباری من انباری تره یا تو؟
حکم:همیشه حق با thio کبیره.
برهان خلف و اثباتش با شما.

نچ نچ نچ. فکر کردی می تونی ازم اطّلاعات بکشی عشقم؟!
هر وقت خواستم جمع کنم برم، یه عکس از ریختم می ذارم، این اتاق رو هم می ذارم تا که کفتون ببره.
ولی آی... دست گذاشتی رو خیلی چیزا. هفته ی پیش که داشتم درس می خوندم، یه سوسک داشت راه می رفت و من باهاش داشتم حرف می زدم.
بهش گفتم برووو، سریع فرار کن. اومد سمتم. گفتم نه... اینجا نه. برو سمت دستشویی. نرفت. اومد بیرون داشت می رفت سمت آشپزخونه.
بالا سرش رفتم و بهش گفتم... ببخشید... ببخشید... ببخشید... و آروم یکی با دمپایی زدم تو سرش تا بیهوش شه فقط.
و انداختمش کنار چاه تا وقتی بیدار شد خودش راهو پیدا کنه و بره. (انتظار نداشتی که بی هوش بندازمش تو چاه تا غرق شه؟)

چهل و پنج دقیقه بعد داشتم راه می رفتم و درس می خوندم.
یهو حس کردم زیر پام یه حس نموری داره.
نگاه کردم دیدم سوسکه بیدار شده باز اومده سمتم و منم با پا ناخواسته رفتم وسط ملاجش.
خیلی رقیق القلب شدم.
تنها موجود وفاداری بود که دوستم داشت. تا نیم ساعت نشستم بالا سرش به جسدش خیره شدم و با خودم گفتم:
هی لعنتی. من الآن از کجا بدونم که تو گره گوار سامسا نبودی؟ من... گره گوار سامسا رو... کشتم!
و تا یک ساعتم داشتم از کافکا و هدایت و خود گره گوار معذرت می خواستم و طلب مغفرت واسه خودم می کردم با این گند هایی که می زنم.
اگزاجره هم نکردم. احساسم واقعا به موجودات زنده ی غیر انسانی واقعا همینه.

نارنجی جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 01:10

@شایان
شلوار کردی مگه سایز و قد داره؟؟؟ :/
کلا عرض و طولش ثابته دیگه هرکس خواست کشش رو گره میزنه که تنگ شه
واسه درازیش هم دیده شده که تا گردن بالا کشیدنش :/
من که شلوار کردیای خاندان مون رو نگاه میکنم همه یه سایز و یه قدن و به این روش تنظیمش میکنن

Thio جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 01:20

آیدا:
شیرم نکنین بابا.من دیگه جونی واسم نمونده.من یه قلبی دارم انقد نازکه‌.شرط بسته بودم با خودم هیچ رقمه کوتاه نیام سر نقاشی م که دیدین چه ننه من غریبم بازی ایی دراورد...بعدشم شاخ شد واسمون.
حالا من ده بار شمشیر زهرآگینمو کردم تو حلقشا؟لامصب سگ جونه نمیدونم چیه اصن.
ولی پشتتم همه رقمه...کم نیار واسه سامسونگ....پست گذاشت گفت شهاب سنگ از آسمون ریخته تو سرش و سیاهچاله ها خوردنش و اینا یک ذره هم کوتاه نیا...من اینو میشناسم!
دمپایی اش را به طرف بعضیا پرتاب میکند

آقا!
اذهان عمومی رو مشوش نکن...
جدی تو وبلاگ دیدی اینقدر بی شیله پیله بنویسه ک به من می گی شاخ و ننه من غریب؟
من که داشتم مثل بچه ی خوب و مرتّب و لذید و تمیز نقاشی می کشیدم واست! خودت یهو گفتی نمی خوام.
اون آیدا هم من می دونم مشکلش چیه الآن!
می خواد واسش بفرستم، بریزه ش تو اسید... حل شدنش رو نگاه کنه و با گوشی اپلش بشینن پشت لیوان اسید و به اون بدبخت در حال تجزیه بخندن. خب من همچین جفایی در حق این سامسونگ نمی کنم. حتّی اگه گوشت کوب ترین باشه!

شن های ساحل جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 01:32

وااای چقدر کامنت گرفتی!
اول اینکه خیلی برات خوشحال شدم به خوشی از این امتحان عبور کردی: )
دوم هم در مورد لپ تاپ ها کوفتت نشه برو حالشو ببر کلی عشق کن خوشحال باش که البته احتیاج نیست من بگم از توصیفاتت معلوم چقدر ذوق مرگی
سوم خوبه تا یه مدت احتیاج به دعا نداری دیگه می تونم برای خودم دعا کنم:))))))))

کامنت زیاد خوبه یا بده؟ جمله رو مثبت بخونم یا منفی؟
اول اینکه ممنونم بسی.
دوم اینکه ببین به هر کی می گم بیا کمک، می گه برو حاجی اینا قراضه اند وگرنه هیچ وقت به تو نمی رسیدن. و من بیشتر مصمم می شم درستش کنم!
سوم. دعاهایت را از ما دریغ ننما اگه اثر می کنه. کاری نداره دعا کردن ک. یه نفر اضافه تر هم بچپون تو لیست ادعیه دیگه.

Shayan جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 11:01

@نارنجی
خاندان شما احتمالا همه یه سایزن. ما دو زیر خاندان (بر وزن زیرگونه) داریم....زیر خاندان بلندتر ها و کوتاه ترها...شلوار کردی بلندتر ها تا زیر چونه کوتاه تراست و مال کوتاه ترا میشه شلوارک کردی بلندترا...!
واسه همینم سایز خواستم

با خوندن کامنت های این پست... شما دو واحد شلوار کردی شناسی پاس کردید. تبریک می گم. براوو...

Ohti جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 13:12

شت! خیلی نحسی خیلی!
به زور و با لقد از صبح فرستادنم خرید تا تره بار و ده تا آدرس دیگه اونم منی که فرق گوجه و خیارو از هم نمیشناسم.
الان برگشتم دیدم کارگر گرفته واسه اتاقم نشستن دو تایی با هم فکر کردن چجوری قضای حاجت توش تا من بیشتر بمیرم.بم میگه مرتب شده!میفهمی ینی چی؟
دیگه خودمو نمیشناسم.

خِش.
در مورد من خاله م تابستون شبیخون زد به اتاق.
والا هنوز بعد شیش ماه یه سری وسایل ضروری م رو نمی دونم کجاست... دیگه بی خیال شدم تا دفعه ی بعدی که خودش می آد پیداش کنه! حالا کاش شرایطت ده برابر بد تر از این باشه تا دیگه از من اسرار مگو نپرسی. :))) یاها.

ولی حرص نخور، پوستت جوش می زنه، نفس اژدها هم شفا نمی ده این یه موردو.
الآن این چپ و راست شدن اسمت نتیجه مرتب شدن اتاقه نه؟ می پسندم. (خنده های غبغب دار)

Ohti جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 13:13

مورچه هام.پشه م...هیچی‌م نیس دیگه

“Things we lose have a way of coming back to us in the end, if not always in the way we expect.”

من نمی گم، شاهزاده لاوگود می گه. پس خوب جنسیه.

یهو دیدی فردا یه نفر یه لونه مورچه بهت کادو داد مثن.
وای بچه بودم دوست داشتم یه لونه مورچه ازینایی که مسیر حرکت مورچه ها از پشت شیشه توش مشخّص می شه داشته باشم. چند بار سعی کردم بسازم نشد. عح. چقد خواسته ی نرسیده.

ی جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 14:04

نمی دونم چرا نوشتم شلوار کوردی ... باید می نوشتم شلوار جافی....

اونم فقط شلوار جافی شش پزگه.....

عه خب فرقشون چیه اینایی که گفتی؟
#آشنایی با فرهنگ مردمان ایران زمین

لیمو جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 16:13

نه کیلگ اصل موضوع که خیلی برام خوبه , همش انرژی مثبت و حال خوبه. زنده باشی
داشتم مثلا درد و دل میکردم که خودم چقدر ساکت شدم و فلان :-)))


@نامبرده
مررسییی نامبرده , کاری نکردم که
حال دل خودت هم خوووووووش خوش
(هفت تا و :-D )

هر وقت خودت بخوای می تونی بعد کنکور سکوتتو (سکوت قلبتو؟) بشکنی و برگردی و نذاری این فاصله بیشتر از این شه. :)))
چوونکه سکوت یکی از عمدی ترین کارهایی ه که دست خود آدمه. امضا یک لال...

Shayan جمعه 18 اسفند 1396 ساعت 22:54



عععععع ایول
میدونی شوال جافی شش پزگه چیه؟؟؟
(از اون اموجیا که چششون قلب شده سه تا)

من از اونا که عکس خنجر روشون کشیدن دوس دارم...مامانم نمیزاره بخرم :(

چیهههههه
چیههه؟
به منم بگید تو چشمام دریچه ی آئورت پرورش بدم.

Shayan شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 14:13

http://s9.picofile.com/file/8321364934/Screenshot_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B8%DB%B0%DB%B3%DB%B1%DB%B0_%DB%B1%DB%B4%DB%B1%DB%B2%DB%B2%DB%B9.png

یه چیز تو این مایه ها. بزار ترجمه م میکنم واست

Shayan شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 14:18

ظریف: حشمت بابا، شلوارت بکن این شلوار جافی رو بپوش. امشب همین جا می مونی. به خاص علی (امام زاده ای در ایلام) قسم نمیزارم بری خونه تون. ملوک (زنش) برنج گذاشته تو آب خیس بخوره ناراحت میشه<br>
<br>
اون یکی: قربانت دایی، به مولا علی! خیلی دوست داشتم وایسم ولی کار واسم پیش اومده دارم میرم<br>
<br>
خدااااا چقد من مفیدم :)))))

شایان من نمی شناسمش!
حشمتو نمی شناسمش.
جوک رو نمی گیرم...
باز هم همان همیشگی... :)))
ولی بازم مرسی.

نامبرده شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 15:02

غلطارو که خودم باید پیدا کنم،اوپالم خودم از زیر دست و پا پیدا کنم؟
توهین آمیزه آقا! :))

بعد اونوقت چقدر طول میکشه این دو سانت اضافه شه به قدمون؟

:))))
تبادل انرژی های کهکشانی داره انجام میشه اینجا.
کلا آدم متشکریم :))) [از خود متشکر هم حتی!]

پره آقا پرهههه. پیدا کردن نمی خواد. دستتو می کنی تو زمین زیر پات... یه مشت جمع می کنی می بری می زنی به زخمات.
فقط باید بیایی!
یه شب تا صبح واسه یه سانتش بسّه. دو سانت رو واسه تو گفتم که قراره کامپلیت بد رست باشی... رو نسل بشر امتحان نشده هنوز.

پس منم بسیار متشکرم. استدعا می کنم. چاکرم. سپاس گزارم. و سه نقطه تناوب حسابی...

نامبرده شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 15:06

@Thio اسبق

عزیزدلم بیا موضعت رو مشخص کن ببینم،عزیز دل منی یا عشق کیلگ؟ :دی
این رگ غیرتِ قلمبه شده!

حالا راه نداشت مثلث عشقی بشیم مثل ادوارد و جیکوب و بلّا...؟ خسیس بغدادی قلمبه غیرت؟
باشه من از موضعم پا پس می کشم. ازین به بعد فحشش می دم.
ما فحش بدیم یه گیره،
ندیم یه گیره!

beny20 شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 17:57 http://beny20.blogsky.com

کلیگ خدایی این پست خلاصه نداره ،
خلاصش رو بگی و‌ من برم ،
الان توی بازار هستم یه دقه‌ اومدم ،
ببین‌ چجوری ما رو گیر انداختی
.
.
مادر که کلن وصل به ماااا ، هرچی داریم از اونه ،
اشکش و خندش ، مگه میشه بی تاثر باشه رو ماا ...

نچ سوختی.
نداره.
آقا ولی یه چیز بگم؟ تو جدیدا خیلی معذبم می کنی.
من یه جوری می شم بعضا خیلی دوست دارم بنویسم واست، ولی می دونم تهش اینجور می کنی... نچ نمی تونم.
انگاری همه تون اون پست اول رو اسکیپ می کنید. خب یهو بگو ورش دارم...
یه روز یه پست می نویسم... سر تا پا نقد وبلاگ نویسی بنیامین. دیوونه م کردی رسما!
ولم کن رها باشم تو این فضا... خب؟
و به قول سعید صاحب علم اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم...
یک شبم خدا باشم...
ولم کن کلا بن.
می خواستم درباره کُنار ازت بپرسم حتّی...
خوشمزه س؟!
الآن اگه خوندی اینو...
اگه خوندی... یه حسی بهم می گه نمی بینیش. من... معترضم! بلی.

Tohi شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 18:20

ها آی...اون گره گوار سامسا دقیقا خود بدبختمم.بالاخره کار خودتو کردی آره؟
دقیقا ببین جور در میاد؛ ما که وضعیتمون مشخصه.میخوای سر به تن من نباشه و همچنین! از اون ایشالا وضعت ده برابر بدتر باشه دیگه کاملا معلوم شد :)) ؛ اون لحظه ای که وسایل اتاقشو داشتن میبردنو یادته چی به سرش اومد؟این بچه هم که الان کمک به من میکنه تو جانورداری توی خونه ای که مامانه تحمل مرغ عشقامم نداره و قفس کرده اورده گذاشته گوشه اتاقم ؛ تهش میشه یکی مثه گرت...پس فردا به مرگمم راضی میشه.نور به قبرت بباره فرانتز(س) و عمو صادق که اینجوری زندگی منو هم سوق دادین به پوچ گرایی....الان اسمم هم شبیه خودم شده...

گفتم خودمو نمیشناسم دیگه.الان کم کم دارم جون میکنم به حالت سابق برگردونم اتاقو و به همون نسبت ترتیب اسمم به حالت اول برمیگرده!

لونا کفشاش کفشای خودش بود.بیا به من اطمینان بده همونقدی که من احساس میکردم اونا مال منن...اون مورچه ها و پشه م هم خودشونو مال من میدونستن که برگردن پیشم؟من اغلب با همین نظر دل میکنم از چیزا.که ناموفقمم به همون اندازه!

جناب آقای کیلگارا کیلگارا(بر وزن عمو مونتگومری مونتگومری:دی)
خودت بگو، پروژه نقاشی مو دوباره راه بندازم تا همه بفهمن کی ننه من غریبه و خرش که از پل گذشت شاخ میشه؟ یاها بک!

دل و روده ش مالیده شد کف پام! می فهمی؟ می فهمی؟
خون زردش مالید به پارکت کف خونه.
آهان از تو انگل یاد گرفتم اسمش سوسریه. سوسرییییی.
من یه سوسری شبیه سامسا رو کشتم.
دارم می میرم بابا! الهی. شاخکش گیر کرد به لبه ی فرش! :-"

اصلا مطمئنی اسمت شبیه خودت شده؟ الآن یاد اونی می افتم که به خاطرش قدیما صندوق عقبا رو می زدن بالا، می خوند بااا من می رقصی من ازت خوشم می آد فلان فلان. :))))

* نامبرده به جون همون مار ولدومورت من خیلی فکر کردم یه آهنگ غیر از این از تهی بیاد تو ذهنم ولی نیست این وقت شب. بی قصده. مثاله فقط! به جواهر تو قصرتونم کاری نداریم. خب؟!

والا حس می کنم لونا دقیقا گفته بود د تینگز وی لاست. نمی شه یه چیزی مال خودت نباشه ولی لاستش کنی یا هرچی؟ به نظر من که مانعی نداره!

من که به این حرفش رسیدم. حالا شاید فردا بارون مورچه بارید رو سرت چه می دونم.

و اینکه نه بیا خودمون دوستانه و مسالمت آمیز حلش می کنیم. پای بقیه رو چرا می کشی وسط. کار دارن ملّت. این یه دوعل دو نفره س! جرقه هاشم کسی نمی بینه.

Tohi شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 18:45

نامی (نامبرده بر وزن کامی):
نیم ساعت داشتم فکر میکردم چیشده که اینو گفتی!نیم ساعتِ کذایی و مرگبار ! همین مونده بود دومن عفتم لکه دار شه بعد از هزار و دویست و بیست سال زندگی مشترکِ عاشقانه! :دی ندیده بودمش حقیقتا بابا :))
عزیز دلم؛ اون عشقی که گفت منظورش "برو بیمیر!" بود.رگ غیرتتو بیار خودم چنان برمیگردونم سر جاش تا دیگه اینجوری جلو مردم ضایع نکنی دعوامون شده و رفتم خونه بابام دو هفته س و هر آن ممکنه جواهری چون من رو از دست بدی ! آبرومونو بردی :))
همین کارا رو میکنی دعوامون میشه دیگه! الانم خرجش یه اوپاله.بیار تا برگردم خونه.من یه تار موی نحسِ سیزدهم به دنیا اومده ی تو رو با صد تا از این دم فرفری ها عوض چیه؛ فکرشو نکن اصن! درنای سیبری ام من.سیستم تک همسری دارم. دو روز دیگه هم سالگرد هزار و دویست و بیست و یکمین سال مزدوج شدنمونه(12/21).خیالت راحت.کادوی این سالگرد میمون و مبارک رو جدا میخری واسم البته!

فقط اینکه الان من جنسیتم مونث شد؟تصویبه آقا؟قلدر بازیامو بزنم کنار ینی؟ :)) فقط بذا تکلیف نقاشی م مشخص شه بعد دیگه حله عزیز دلم!

آ قربون آدم چیز فهم.
ولی حالا یه راست نفرستش تو دهن اژدها ک! می دونی چه خواسته ی سختی ازش داری؟ منصف باش یکم.

# ستاد دست در دست گذاشتن کفتر های عاشخ پیشه میهن خویش را کنیم آباد

به فر های دم منم نگا کردی نکردیا. برو درنای گوگول مگولی. برو و اژدهای به گل نشسته ی خسته ی تو این تالاب رو ول کن. به اون امید احمقم بگو سر فرصت برگرده. بش بگو درسته آرزو مرد، ولی من هر سال می میرم زنده می شم تا تن لششو بکشه بیاره اینجا.

شن های ساحل شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 19:50

بنظرم این همه کامنت خوبه از جهت مثبت بخون همین که تنها نیستی خوبه توام که از مرکز توجه بودن خوشت می اد:)))
برای دعا هم نمیگفتی هم بود اونو شوخی کردم.
بشینم یکم نصیحتت کنم: هیچوقت کارهای مهمت برای اسفند نذار رسما نابود میشی مخصوصا خرید و فروش های مهم مثل ماشین و خونه. و حتما حتما حتما وقتی پدرو مادرت برای خرید و فروش رفتن همراهشون برو تا مراحل و کلک های کار یاد بگیری به دردسرش می ارزه

آره شلوغی همیشه خوبه. اولش که خیلی خوبه قبل از اینکه دچار احساسات متناقض بشی. اینو همیشه داشتم.
نصیحت صحیح، ولی پدر مادرم خیلی ترسو اند. اهل ریسک نیستن کلا. نمی خوام ازونا یاد بگیرم این جور چیزا رو. دل ندارن همچین. خیلی جدی می گیرن همه چی رو.
خب... به هیچ وجه من الوجوه قرار نیست اینجور عمل کنم فردا روزی که خواستم املاک جوی لند رو امضا بزنم. چیه دیگه. بسّه استرس. اینا دارن نابود می شن زیر استرس.

نامبرده شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 20:00

:)))))))
ای بابا،ای بابا...
ترکش روحیه لطیف کیلگ به همه اصابت کرده مثه اینکه!
همین تفاهماته که منو درگیر میکنه گاها :دی
جواهری در دشت!
نذار بیشتر از این عرق شرم از جبینم آویزون شه :دی
این اژدهای قسی القلب،حقوق بده نیست متاسفانه.
اوپال بی اوپال.دیگه به اینجام رسیده! [اشاره به دماغ]
صحبت کردم حالا با کارگردان "شیر شاه" اگه کفتاری چیزی خواستن برم واسه ایفای نقش...
در مورد سیزده هم؛ عدد اجتماع جادوگراس.ایمان میاری یا بیارونمت؟!
[کلا سیزده دو روی یه سکه‌س]
حالا دیگه بقیه برنامه های زندگی رو اینجا نریز رو دایره،عزب رد میشه. :)))


مثه اینکه :)))
خب پس منم از حالت عطوفتی ایم خارج میشم دیگه :دی
حله!

توضیحات تکمیلی سوال سه هزار و هفتصد و چهار: طرف سوم مثلث روحیه بخش خشنش بیشتره. لطیفش را نمایش می دهد. داستان نسازید.

ولی نه بیایید ببرید اوپالا رو! واستون پاپیون صورتی زده بودم روشون تا که خوشبخت بشید.

(تله ی شکار انسان را تست می کند و بر شکم خود دست نوازش می کشد...)
(شام شب عید دو نقطه دونقطه یک عروس و یک داماد. یامی.)

Shayan یکشنبه 20 اسفند 1396 ساعت 00:24

خدااا (توی سر میزند)
چرا باید حشمت بشناسی؟؟؟
حشمت یه اسمه وسط این جوک. ولی قبول دارم جوک شهرستانیه متوجه نمیشی. امممممم
تو فقط اون شلواره رو ببین. اون شوال جافیه

قیافه شم نباید می شناختم؟ رندوم بود؟ دوباره آذر جهرمی ای چیزی نبود؟ چون خب نشناختم!!! :)))

نمی دونم خب طبق معمول زیاد خنده م نیومد، گفتم حتما این حشمت که عکسشو گذاشتن یه آدم خاصیه که چون نمی شناسمش خنده هه نمی آد.
بیا دو تا هم بزن تو سر من شاید مداراش عوض شد یه روز بالاخره جوکاتو فهمیدم تهویه. به امید آن روز...

میم یکشنبه 20 اسفند 1396 ساعت 00:40

هماهنگ میکنید از قبل؟
چطور حرف همدیگه رو میفهمید کیلگ و ثیو و نامبرده؟
گره گور چیه؟
من دو فیلم آخر هری پاتر رو دیدم یه قسمتش رون حسودی میکنه به هری پاتر و هرماینی_نامبرده میخواست ادای اون رو دربیاره؟

خیلی باحالید واقعا^_^

هاعی.
ووو خواننده جدید؟!!
دیگه خود هری پاتریستاشم با دیدن دو تا فیلم تا این حد تو بحرش نمی رن! :))) ایول.

البتّه از قدیمم گفتن... دیوانه چو دیوانه ببیند... فلان. بیسار...

نامبرده یکشنبه 20 اسفند 1396 ساعت 01:46

@میم
نه والا،انعکاس دفاعی بود! :دی
به هر حال صحبتِ یه بشکه احساس رد و بدل شده بین منو Thio اسبقه!
آخه من خود به چشم خویشتن دیدم که جواهرم داره برده میشه :دی

عه برو... پس کیه تو تلگرام هی به من می گه کیلگ فلان جور بگم وبلاگ می ترکه یا نه؟
بشکه بخوره بر فرق سر من اصن.

نامبرده یکشنبه 20 اسفند 1396 ساعت 02:05

:دی
حالا که حقایق داره رو میشه...
منم از اون جی پی عه که به تحلیل وقایع وبلاگ می پردازه ؛بگم؟!
بگم؟

درووووغ نگی که یه بگم بگمی راه می ندازم احمدی نژاد رو آنتن شبکه سه بهم ایمان بیاره! سیاه نمایی ممنوع ممنون.

نامبرده یکشنبه 20 اسفند 1396 ساعت 02:21

نه دیگه!
این Thio مال منه! حق منه! با کسی شریک نمیشم اونو. :دی

واسه از میدون به در کردن رقیب،یه دونه سیمرغ واست در نظر گرفتم.
تو خونه ققنوس صداش میکنن،ولی اسم شناسنامه ایش همون سیمرغه.
به چشم خواهری خوب قطعه ایه ‌:دی

من شام شب عیدمو می خوام. بیایید اوپال ببرید خوشبخت می شید جون خودم!
ولی...
وایسا...
چی گفتی؟
سیمرغ؟
واییی سیمرغغغ؟
مثل فاوکس؟
برید دیگه همه تون. عشقم پیدا شد. عزیزم. فاوکس. شماره بدم بدی بهش؟
هیچ وقتم نمی میره دیگه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد