Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

به نام خداوند رنگین کمان

تخت کنار شوفاژه.
در اتاق رو ببندن اتاق در عرض پنج دقیقه هوا می گیره.
وی یک آدم وحشتناک گرمایی. اون قدر ک حس می کنه گرمای هوا "بو" داره. چون واقعا داره. بوی گرما خفه ش می کنه همیشه. درست مثل بوی کتلت.

بار هزارم و تجربه ی این سناریوی ابدی:

در بسته، شوفاژ روشن بغل گوش، بوی تهوّع آور گرما. به انضمام یقه ی خیس تی شرت که اساسی رخنه کنه تو اعصابش.
ساعت فوق فوق ش ماکسیمم هشت صُب جمعه!
اعصاب به هم ریخته ی اوّل صبح.
پتو. پتو ی اضافه. که هی با پا لول شه، شوت شه. ولی باز از یه گوری تو دست و پاش بیاد. تهش لاش ساندویچ شه. مثل مومیایی ها که باند پیچی می شن. نفس نمونه. فقط بوی گرما.
پاهاشو مثل ننو تو هوا تکون تکون می ده و به ملحفه می کشه. رفت و برگشتی. یه حرکت ریتمیک مثل لالایی خوندن که یعنی هیش باو چیزی نیس الآن خوابت می بره دوباره. الآن خوابت می بره. رفت و برگشت. الآن.

جهنّم. یه چشمو یواش باز می کنه. چوون که خواب نباید بپره. کجاس؟ باید یه چیزی باشه. دوا. چاره. راه حل.
آهان کتاب. مثل باد بزنه. ولی سنگین نباشه. سبک. در حد چند برگ. مثل ورق روزنامه.

می بینتش. اون جاست. طبقه ی سوم کتاب خونه یه چیز به درد بخوری هست. یکم باید بالا تنه شو بکشه بالا تا دستش برسه بهش. نترس باو خوابت نمی پره...

کتاب گرماس اسمش. نارنجیه و بلند و پهن. عمرش از چهارم ابتدایی تا حالاس. ازین نشر فاطمی های نازکِ علم محورِ خوش چاپه. کاربرد های زیادی داشته، مثلا دیشب قرار بود زیر دستی نقاشی باشه. الآن ولی قراره یه باد بزن مشتی شه.

دستشو تو مستی به سختی دراز می کنه از پایین. سمت طبقه سوم کتاب خونه. چقد دوره. بکشش تا بیاد تو دستت و بعد راحت می شی.  نترس باو خوابت نمی پره...
بکش. عح. آهان. گیر کرده؟ چه مرگشه؟ خب جون بکن از گرما تلف شدی. خواب داره می پرهههه. محکم بکش دیگه نون نخورده...

و کشیدمش خب.
و نمی دونید چی شد ک.
چهل و هشت عدد مداد رنگی فابر کستل، دونه دونه به نوبت از بالا ریختن رو کلّه م.
تنها کار مثبتی ک از زمان قول دادن کردم همین بود که جعبه ی مداد رنگی ها رو در آورده بودم و گذاشته بودم رو طبقه ی سه تا ببینم طی یک واکنش تعادلی خود به خودی با کیو منفی، خودش تبدیل به نقاشی می شه یا نه.

و افتادن مداد رنگی ها این قدر زیاد و طولانی بود و هی تموم نمی شد ک حس می کردم داره بارانی از رنگین کمان می باره رو سرم.
خوابم ک کامل پرید،
ولی اوّل صبحی دنیام رنگی رنگی شد. الآنم دارم با لبخند اینجا پست می ندازم و بهتون می گم: "ببین منو به چه بدبختی هایی ک نمی ندازین..." ؛)
صبح رنگین کمانی تجربه نکرده بودم ک کردم. در فاصله ی میلی ثانیه سبز لجنی شدم، زرد قناری شدم، قرمز لاکی شدم، آبی نفتی شدم، خاکستری تیره شدم، فیروزه ای انگشتری شدم، قهوه ای سوخته شدم، پلنگ صورتیییی شدم حتّی!

با ما همراه باشید دراپیزود امروز: چگونه به دنیای خاکستری خود رنگ بپاشیم؟
جواب: یه بسته مداد رنگی فابر کاستل چهل و هشتایی رو بذارید رو طبقه ی سوم کتاب خونه ای ک زیرش می خوابید. بقیه ش رواله. صبح تون رنگین کمانی می شه. بیا و ببین. اوووف. O.o


# اگه نقّاشی می خواید، ناموسا خودتون بیایید مداد رنگی هایی که رفتن زیر کتاب خونه رو بکشید بیرون!!! چی کنم؟


# شن های ساحل، فک کردی تا وقتی خودم هستم همچین نقّاشی ای رو می فرستم واسه اینا؟ مگه دلم درد می کنه؟ احتکار می کنم واس خودم باو. مثل گنجه. :))) بفرست بازم اگه داری یا کامل تر شد.


# ببین فقط پروسه مداد رنگی بیرون کشیدنم یه هفته طول کشید. تازه هنوز سر تکنیک نقّاشی با خودم به نتیجه نرسیدم. شاید این هفته خواستم آبرنگ بکشم بیرون اصلا. هولم نکنید تا ببینم چی می کنم. یواش. یواااااش عاقا جان. 


# حس می کنم تهش که همه ی اینا تموم می شه، یهو اون ضد حاله می آد کامنت می ذاره: عه. پس مال من کووووو؟ من اوّل شده بودم. :-"

نظرات 26 + ارسال نظر
استامینوفن جمعه 8 دی 1396 ساعت 11:50

نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ نچ شن ها نقاشی فرستاده برات؟؟!!-_-
ثیوووووووو بیا ببین این داره تقلب میکنه..تا الان به گفته ی خودش ب سه نفر گفته که نقاشی بکشن..بیا نذار این ضحکا پیر حقت رو بخوره نذاررر بی خوابیات بی نتیجه بموننههه

الآن شد چار تا دیگه. تازه یکیش ک خودتی استاد نزن جادّه خاکی بی خود!
نه باو نقّاشی ش خیلی خفن بود به هیچ کدومتون نمی دم مال خودمه.
*ضحّاک

استامینوفن جمعه 8 دی 1396 ساعت 11:59

کیلگارا بنظرت من ادمیم که تشدید و اینا رو بذارم؟!!؟نه واقعاااااا!؟؟جدا فکر کردی من اینقدر ادم با حوصله ای هستم؟!!؟؟-___-

نه نیستی،
ولی آدمی هم نیستی که دیگه ضحّاک رو بنویسی "ضحکا" و منتظر باشی ک من بهت تذکّر ندم.

[ بدون نام ] جمعه 8 دی 1396 ساعت 12:01

سیاه قلم بکش براش:))

ولی جدی کی میخوای نقاشی این بچه رو بدی دیگه؟!!؟!

فعلا ک مرحله یکیم. انتخاب تکنیک نقّاشی.
هر وقت ک شد... می شه ولی به هر حال یه روز.

شایدم مرحله صفر باشیم. هنوز مطمئن نیستم با اراده ی خودم دارم می رم سمتش یا نه. اینو مطمئن شم اوّل...
شاید کشیدم ولی هیچ وقت آپلود نکردم اگه حس کنم زورکی بوده...

Bluish جمعه 8 دی 1396 ساعت 12:07

کیلگ دیشب (در واقع امروز صبح) خوابتو دیدم
نه یعنی درستش اینه که توی خواب من داشتم از زاویهٔ دید تو خواب میدیدم
ایزوفاگوسم بود
خواب جالبی بود
متأسفانه باید بگم بخشی از زندگی خصوصیتو دیدم چون خودم نقش اول خواب بودم ر:
ولی متاسفانه چهرهٔ هیچکدومتونو یادم نیس :/

هعیییییی بلووووووو. :[]
می بینی به چه وضعی افتادم؟ :))))
می گم احیانا نقّاشی اینا حوصله نداری بکشی؟ خیلی خووووبه قشنگ آدمو آب بندی می کنه ها...!

خوب، مبارکم باشه. چرا متاسّفانه؟ خاک و جوک. تا چه حد از خصوصی جات زندگی م رو دیدی؟ لخت نبوده باشم؟ :-" فرار کنم الآن یا زوده هنوز؟
با ما باشید در اپیزود امروز: آبی ای در لباس اژدها. اژدهای آبی. هرچی.

* ولی واو ببین تاثیر گذاری خیلی عمیقی می خواد ک بتونی بری تو مخیله ی کسی ک درباره ت خواب ببینه. مفتخرم واقعا. تاثیر گذار کی بودم من؟ واااو. خیلی وااااو.

* تو خواب به جای من با دست ماست نخوردی؟ اگه نخوردی همین الآن برو یه کاسه ماست بیار بذار جلوت، با دست بخور ک عوضش در بیاد. حتما ها. واقعنی. فوری.

[ بدون نام ] جمعه 8 دی 1396 ساعت 12:12

عح!اره چرا همچین نوشتمش.....

Bluish جمعه 8 دی 1396 ساعت 13:36

نح لخت نبودی :))))
ببین یه تیکه‌ش بود استخر و اینا داشت، تو داشتی به ایزوفاگوس یاد میدادی تو استخر گوشهٔ امن خودشو داشته باشه و بره ته ته ته آب و در کف استخر یه سری چیزا رو خیلی حرفه‌ای مخفی کنه :))))))) ینی این تیکه‌ش خیلی خفن بود! خودم تو خواب تعجب کردم با اینکه خودم داشتم این‌کارو انجام میدادم!!!! (لازمه بگم خیلی لاکچری‌طورانه این استخره استخرِ توی خونه‌تون بود یا می‌دونی خودت!؟)
البته خوابم اینا نبود فقط، خیلی طولانی و پیچیده بود، اندازهٔ چند روز بود :)))))
حالا شاید کم کم اومدم برات تعریف کردم!!!
خواب خیلی جالبی بود فقط نمیدونم واقعا چرا اسم و چهرهٔ هیچکدومتونو یادم نیس!!!! چرا آخه!!!!!!؟؟؟؟؟ ر:
نه اون تیکهٔ ماستو تجربه نکردم، غروب میرم تست میکنم ولی قبلش حتماً دیتمو هزار بار می‌شورم د:

من مسئولیت قبول نمی کنم آقا! سخت شد. استخر؟ این همه مکان هست. من باید تو استخر نداشته ی خونه مون به خواب ملّت بیام؟
چه بهتر که یادت نیست بلو جان. چه بهتر. :-"

هشدار. کلیّه ی حوادث و خاطرات این خواب، ساخته و پرداخته ی ذهن بیننده ی آن است و هرگونه مشابهت با موارد حقیقی یا حقوقی نفی می گردد. هرگونه اقتباس مادی و معنوی بدون اجازه ی بیننده ی خواب مورد پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت.

Bluish جمعه 8 دی 1396 ساعت 13:37

دستمو* د:

دیت هم بود بد نمی شد حالا. :))))) :-" :-" :-" با وایتکس.

تایپیست جمعه 8 دی 1396 ساعت 15:57 https://www.typemype.ir

سلام و تقدیم احترام
وب زیبایی دارید.
با آرزوی موفقیت.

سلام. منم بیام تایپ کنم بهم پول بدین؟

شن های ساحل جمعه 8 دی 1396 ساعت 16:10

کیلگ بنظرت یعنی توی تصورت یه اژدها چه رنگیه؟

دندونه دار نروژی ک سبزه (سبز بود دیگه اشتباه نمی کنم؟ شک کردم.) ،
خود کیلگارا هم ک تو فیلم زرشکی بود،
شاخدم هم سیاه نقره ای بود.
با این اوصاف نمی دونم.
ولی اوّلین رنگی ک به ذهنم اومد زرشکی بود.
بوی اژدها کشیدن می آد. :-"

Thio جمعه 8 دی 1396 ساعت 16:37

:))))))))))))))))))))))))))
وای وای وای دارم میمیرم از خنده....میبینی کیلگ؟ اینجوریه که آه منِ مظلوم دامن تو رو میگیره :)))))))
اصن از تصورش نیشم تا بناگوش باز شد.که دم در اتاقت ایستادم و نگات میکنم که داری زور میزنی و جون میکنی و شااارپ همه چی رو سر و صورتت آوار میشه :)))))))
خیلی حس خوبی داشت.قشنگ دلم داره یه خنکای عمیقی رو احساس میکنه تهش.آب رو آتیش میگن؟چیه؟همون‌.
ولی شرمنده واقعا :) با اینکه دارم میمیرم از خنده ولی شرمنده م :)))
همینکه بلند شدی و رفتی مداد رنگی ها رو آماده کردی خودش کلی ارزش داشت.ارزش معنوی البته‌.منتظر ارزش مادی ش میمونم !
و اینکه همین حرکتت رو به عنوان جایزه برمیدارم واسه خودم و به قولم عمل میکنم.مداد رنگی ها باشن ولی.اون نقاشی رو هم بکش‌ و روزی روزگاری بذارش توی وبلاگ و از ما هم اگر خواستین یادی کنین :)
کلا امروز صبحت رو تقدیم میکنم به خودم از همینجا و با خوشحالی به نتیجه زحماتم نگاه میکنم :)) پستت رو هم اسکرین گرفتم یادگاری.
الوعده وفا خلاصه...خوبی بدی دیدین حلال کنید دیگه.کاری بود که از دستمون برمیومد :) این ظرف موزا رو هم من با اجازه میبرم خونه واسه خانوم بچه ها.موز خیلی دوست دارن.
+ هر چند میخواستم یه جنگ روانی دیگه راه بندازم و روی سر شن ها آوار شم ولی ایشونو دیگه به شما میسپرم و نتیجه ی خیانتشو بذارین کف دستش.نامبرده ی عزیز دل ، استامینوفن ، نارنجی ، و کیلگ !! :)
خداحافظ.
از شلوار شایان هم مراتب قدردانی رو اعلام میکنم و فحش های بسیار میدم که مرد حسابی دیشب ما رو کاشتی؟ :| چه زندگی ایه برادر من :| کجا بودی؟ :| و الخ.

وعده ای هم اگه بود من باس وفا می کردم، ک گویا با این لحنی ک کامنت گذاردید الآن دیگه لزومی نداره هوم؟
دیدی من بردم تهش؟ :))) دیدی نتونستی بکنی ببری. :)))

نامبرده هم طی یک کامنت به علّت روحیات لطیف من، از خیر جایزه گذشت.
گرفته بودید ما رو خلاصه. فقط من باید می رفتم جعبه مداد رنگی پیدا می کردم انگار. :-"

ولی خوش گذشتا. این مدّتی ک واسم کامنت می نداختی این رو قطعا یکی از فان ترین و خوش حالانه ترین دوران کیلگارا نویسی م بود. انگار ک واقعا اژدها بوده باشم. انگار ک واقعا تو یه دنیای فانتزی زندگی کنیم و بی خود و بی جهت شاد بزنیم و به کسی مربوط نباشه. دورم شلوغ بود. منم ک عاشق شلوغی ام قطعا. :)))

الآن، این وضع، این لحن، حس خوبی نداره برام همچین.
چ بگویم. هاعیییی.

Thio جمعه 8 دی 1396 ساعت 16:46

دچار جراحت شدم ولی از خنده :)))
هی میخونم سیر نمیشم ؛)))) میدونم ضربدرو بزنم دیگه اومدنی در کار نیست و هی میگم این بار آخره بخون که بریم به سلامت دیگه و هی باز خوندنم میاد :)))
آقا ما رفتیم واقعا :) نزنید...خدانگهدار

هوم، واقعا تو چه جور دنبال کننده ای هستی، ک نمی دونی من از خداحافظی کردن به شدّت و به قول یکی با تشدید فراوان روی دال م ت ن ف ر م؟
یا شایدم می دونی می خوای زجرمون بدی. ؛) چ م دانم والّا.
خوشم نمی آد خلاصه، خدافظی اینا نکن. بی اغراق اعصابم ریخت به هم. هی هم تاکید می کنه روش!

[ بدون نام ] جمعه 8 دی 1396 ساعت 20:47

کلا به کپی رایت اعتقادی نداری نه؟!؟
ینی یع کاری میکنی برم "درباره ی من "رو حذف کنم-_-

خب. همین ک گفتم به قول استامینوفن خیلی رعایت حق کپی رایت کردم تازه.
ببین من از کلامی خوشم بیاد، این قدر قشنگ می دزدم و استفاده ش می کنم ک صاحب اصلی اثر بی خیال شه و جیک ثانیه حقوق استفاده از کلامش رو به من منتقل کنه. کلا هر کلامی می بینی رو من از یکی دزدیدم ! :-"

[ بدون نام ] جمعه 8 دی 1396 ساعت 20:57

اکی..اما بیا دزد با انصافی باش و هروقت از این اصطلاح و ایضا "وژدانا"استفاده کردی یاد من بیوفت و برام دعای خوب کن:)))اینجوری کلا دیگه مشکلی ندارم و تا میتونی هعی اینو برا خودت تٓکرار کن؛))

نیازی به گفتن نبود، همیشه بای دیفالت یاد کسانی ک عبارت رو ازشون می دزدم می افتم. شاید دزدیه هم قصدیه حتّی، چوون که دوست دارم بیشتر یادشون بیفتم.
اصلا یک پست نیمه کاره دارم خوراک همین موضوعه. به زودی منتشرش می کنم. می بینی حالا.

ولی دعا نمی کردم یاد می کردم تا الآن. می گی دعا کنم جدّا؟ شور بخت نشی بیای بگی از دعاهای تو بود؟ من نمی دونم خدا با دعای اژدها جماعت چه جور تا می کنه.

Shayan جمعه 8 دی 1396 ساعت 21:15 http://Www.florentino.blogsky.com

من دیگه اینجا نمیام...
خیلی کسشر شده
مرسی؛ عح

نمی فهمی نمی فهمی؟ دارم می گم وقتی می خواید چس کلاس بذارید و افتخار ندید قدم مبارک رو بذارید رو تخم ما (البتّه ک تخم چشم!)، هی زرت و زرت اعلام نکنید و بیانیه ندید واسش و مثل پتک زااارت نکوبونید پس سرم. چوونکه روانم می خراشه، اعصابم داغون می شه هی حس می کنم یکی داره می میره.
بی سر و صدا تو افق محو شید، تئاتری تر هم هست.

هی باز می آن اعلام می کنند. عح.

Shayan جمعه 8 دی 1396 ساعت 22:39 http://florentino.blogsky.com

نه خب واسه خاطر تو که نیست..
.
.
انقد ماجرا درست شده زیر این پستا ان تا ان تا کامنت میاد آدم حس آشفتگی میکنه نمیفهمه خودت داری چی میگی.
یه جوری شده که اصلا مهم نیست چی میگی..مهم اینه که یه پست آپ شده حمله کنید زیرش :/
.
.
یه نرو میگفتی نامرد :(

می گن ک باس عشقت رو ول کنی ک بره،
اگه برگشت یعنی واقعیه. ؛)))

+ آره دیگه، تروریست زده شدم این اواخر. اصلا به خواب هم نمی دیدم چنین وضعی رو. بسی حال داد. :{
خودم هم نمی فهمم ک چی داره می شه. تو هپروته وبلاگ، همینش باحاله. توهم شده کلّش. بعد ببین من واقعا رو کامنت زیاد کراش دارم. روی چت روم ها هم همین طور. روی ادمین چت روم بودن که دیگه اوووف. خودت تا تهشو برو. یَک هَمچو حس هائی. مرکز جهان بودم این یه هفته. (آیکون کول دماغ به آسمونِ عینک دودی دار با کفش های برق زننده ی سیاه)

acetaminophen جمعه 8 دی 1396 ساعت 22:56

اقای دعای خوب چرا شور بخت شم اصلا!!؟بیا این مدتی که از این عبارت استفاده میکنی دعا کن که صبورتر و اروم تر باشم،یا اینکه توانم برای مقابله کردن با چیزایی که دوستشون مدارم رو خدا زیادتر کنه...
حالا بهار و تابستون هم میام دعاهای دیگه ای رو بهت پیشنهاد میدم.
٨٤٨٦٨

نه خب زیاد به دعا اعتقاد ندارم، بگیر نگیر داره انگار واس ما.
شاید که خداوندگار این دیوایس ترجمه ی زبان اژدهاشو آف کرده باشه.
ولی باش. انرژی مثبت می فرستم واست.

acetaminophen جمعه 8 دی 1396 ساعت 22:59

اقا با دعای خوب چرا شوربخت شم..

:-"

Shayan جمعه 8 دی 1396 ساعت 23:06 http://florentino.blogsky.com

شفاعکم عند الداروین

داروین نگه دارتان.

acetaminophen جمعه 8 دی 1396 ساعت 23:37

شن ها به گمونم به شوخی گفته بود جنگ روانی و این چیزا...وگرنه که از کامنتات کاملا مشخصه شخصیت پخته ای داری و با کامنت دو ه تا بچه ی بیست ساله ناراحت نمیشی:)))چه بسا حتی بخندی؛(

چرا وضعیت همه اینقدر بده!:/فقط مرغ و خروسا الان خوشحالن ب گمونم

حالا درسته این کامنت قرار بوده حال خوب کن باشه، ولی هیچ وقت به یه اژدها نگو بچّه. هیچ وقت. :)))

شن های ساحل جمعه 8 دی 1396 ساعت 23:52

اره می دونم تقصیر کسی نیست فکر کنم خودم دلم پر بود.
ممنون استامینوفن.
کیلگ اون کامنت پاک کن لطفا.

بعله بعله، موردی نداره، بریز بیرون اصلا. راحت می شی.
ولی موافقم واقعا شوخی بود. ؛) من خودم شوخی گیرم آن و آف داره مدام. ولی مطمئن باش... خیلی مشخصه راستش.
اصلا خیلی یهویی آستانه ت کشید پایین.

Shayan شنبه 9 دی 1396 ساعت 01:04 http://Www.florentino.blogsky.com

خو ادمین چت روم کامنت هایی که از اون کامنت حرف زدنم باید پاک کنی..
مرسی عح

عه؟
خوب کسی به من چیزی نگفت.:-"

[ بدون نام ] شنبه 9 دی 1396 ساعت 11:32

به اژدهایان نه باید گفت بچه نه پیر..کلا هیچی نباید بهشون گفت:)))

آورین آورین داره دستت می آد کم کم.

مرد پاییزی شنبه 9 دی 1396 ساعت 13:52 http://unheardarias.blogsky.com/

مسابقه نقاشیه بچه ها ؟ جایزه ش چیه ؟

یوسف؟ لیلی؟ زن؟ مرد؟ شیب؟ بام؟ :))))

می خواستم مزاحم تو عم بشم، ولی دیگه تیر آخر ترکشم بودی. ذخیره ت کرده بودم. :))) الآن دیگه گویا پرونده ش بسته شده.

مرد پاییزی دوشنبه 11 دی 1396 ساعت 12:15 http://unheardarias.blogsky.com/

حس خیلی خوبی دارم از اینکه ذخیره روز مبادا بودم برات

Bluish سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 03:39

نه ببین فقط استخر نبود دریا هم داش د:
حس تعریف کردن نیس
عاهان راستی! صادقانه بگم ماست خودن با انگشتو نتجربه‌ایدمش د:
بجاش با انگشت کوکوسبزی ناهار دانشگاهو تیکه تیکه کردم دادم بچه‌گربه‌های خوابگاه، یه جاش بود صبر نداشتن اومدن از رو دستم بخورن کوکوئه رو، بعد این دندونای نیش کوچولو و تفی شون میخورد به انگشت آدم اینقد بامزه بود! اینقده ملوسن، فقط حیف که ترسوئن دستی نیستن. (این تیکه‌ش ربطی نداش ولی همینطوری نوشتم یه جا نوشته شه ثبت شه!) #رددادگی

با انگشت؟ آقا من دارم می گم دست! تا مچ. عسل ک نمی خوای بذاری دهن دوماد. :)))
بریز تو دستت بخور، حال خوب کنه.

ببین من حداقل تو پنج تا دانشگا مختلف بودم تا الآن و همه ی گربه هاشون بسیار دستی و حتّی دیگه هار شدن. رو بدی می آن تو ظرف غذا حتّی. :))) جلو پات غش می کنن ک یعنی بمال منو! نازم کن! :/
مخصوصا گربه های کنار سلف ها. حالا نمی دونم شاید گربه های شما یکم رعایت آبرو می کنن جبران این تهرانی دریده ها در بیاد.

Bluish سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 03:42

نام‌برده فردا ۸ نمره امتحان ترم دو واحدی و یک سمینار درس ۳ واحدی دارد و پس فردا هم امتحان ترم کل بیست نمرهٔ یک درس تخصصی اختیاریِ دو واحدیِ زودتر از موعد امتحانش‌برگزارخواهدشد دارد :/ #عمق‌رددادگی

برو از خدا بترس. به عمرت درس پنج واحدی دیدی که میان ترمم نداشته باشه؟ :))) من پاس کردم! هاهاها.

ولی عه چرا ما سمینار نداریم؟ من علاقه دارم به پرزنت کردن. ولی یه موضوع باحال ها. نه مثلا بهم بگن بیا برو درباره ی انقلاب اسلامی و ریشه ها پرزنت کن. خودم موضوع بدم. خیلی باحاله واسم.

ولی رد دادن واکنش دفاعیه بلو. #پذیرش رد دادگی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد