Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

پسا خودکشی

دیشب بالاخره فرصت کردم و دلم خواست با یکی از دوستام راجع به اون جوون، علیجانی ک خودشو کشت حرف بزنم. هم دانشکده ای بودن.


می دونی چی بهم می گفت؟

اوّل ک برگشت گفت کجای کاری مال یه ماه پیشه. گفتم اکی باشه می دونم.


و بعدش گفت طرف افسرررررده بود کیلگ...! بدجور. باز خوبه دانشگا خوب هندلش کرد که عواقب نداشته باشه. 


همین. 

و با یه لحنی می گفت انگار ک بخواد بگه چشمش کور دندش نرم، مشکل خودش بود افسرده بود. چه خوب ک دانشگا هندلش کرد و ما ها چیزی احساس نکردیم و فازمون عوض نشد.


یا مثال دیگه چستر بود کی بود وکال گروه لینکین پارک ک سنگشو به سینه می زدین که وااااای اسطوره ی لینکین پارک چشم از جهان فرو بست و ما با آهنگای لینکین پارک بزرگ شده بودیم و حالا با صدای کی آرامش بگیریم و صبح تا شب مغزمونو تلیت کردین با لیریک آهنگاش و فلان و اینا! چند وقت پیش دوس دخترش نامزدش هرکیش حالا،  یه عکس آپلود کرده بود رو اف بی یا نمی دونم کجا، از روز آخر زندگی چستر. طرف مثل دیوونه ها می خندید. بعد خانم زیرش هشتگ کرده بودند: #فاک_دیپرشن. لعنت به افسردگی. 

جدّی کاش می شد براش کامنت کنم فاک خودت عیزم ک نفهمیدی اون بد بخت چی کشیده و هنوزم سعی می کنی نفهمی و می خوای همه ی کم کاری هاتو بندازی رو گردن بار معنایی دو تا کلمه و یه شارپ کنارش!


کلا ببین این رفتار های بازمانده ها رو می بینم دلم می خواد... هیچی بی خیال. جاش نیست بگم دلم می خواد چی. :))))

همه ک مثل ما قوی نیستن به هر حال. دیپرشنم هیچ وقت خدا خود به خود خوب نمی شه. بیشتر از دارو هم طرف به یه دستی از بیرون نیاز داره که عمدتا دریغ می کنین ازش. 


و من می گم که به عنوان یه انتخاب دوس دارم روان پزشک بشم چون حس می کنم می تونم تو این فیلد مردمو کمک کنم، هی باز چپ چپ نگام می کنن همه، انگار که گفته باشم می خوام طی کش دستشویی عمومی بشم! 

؛

نظرات 2 + ارسال نظر
شن های ساحل پنج‌شنبه 2 آذر 1396 ساعت 16:35

دقیقا عکس العمل پدر من وقتی میخواستم خیاطی و ارایشگری یاد بگیرم خدا بیامرزتش پدرم بود در هر صورت دوستش داشتم ولی حمایت صفر دقیق بگم منتظر بود من بگم میخوام یاد بگیرم ساز مخالف بزن یا وقتی که ژاپنی یاد می گرفتم میگفت به چه دردت میخوره یا وقتی کتاب میخوندم. یادم اول دبستان بودم دیکته 15 گرفتم بهم میگفت تو هیچی نمیشی.نتیجه من الان باید تعداد مدرکای مختلف بشمارم هنوزم دارم یاد میگیرم تا اخر عمر هم این مدلی می مونم ولی تو یکی از اشتباه های من نکن تو هرچیزی که یاد میگیری منسجم باشه اگه روان پزشکی دوست داری تا اخرین مدرکی که داره بخوون کاملا تخصصی شو تا یه حدی که رسیدی فکر نکن کافی دیگه برم دنبال یه تخصص دیگه.....موضوع دوم اینکه تو واقعا می دونی که روان پزشکی دوست داری؟می دونی همیشه تصور توی ذهنمون با واقعیت یکی نیست....تو باید با دو یا سه نفر که توی اون رشته کار میکنن حرف بزنی باید بری یک هفته توی اون محیط بمونی ببینی طاقت می اری؟....باید با چهار یا پنج تا از دانشجوهاش حرف بزی ..از نقطه ضعف و قوت اون کار بهت بگن...کیلگ تو تا حالا توی تیمارستان رفتی؟نمیگم خوبه یا بد فقط میگم رفتی؟اون فضا رو باید حس کنی بعد من نظرت ببینم

وای من نیز خیلی فرد این شاخه اون شاخه ای ام. دوست دارم همه ی فیلد ها رو تجربه کنم. تو دبیرستان هم این حالت رو داشتم. دوست داشتم تو هر مسابقه ای که دم دستم می آد شرکت کنم. یعنی راضی م نمی کنه برم تا ته دنبال یه چیزی و بی خیال بقیه ی علاقه هام شم. اینکه بخوای بری ته یه چیزی رو در بیاری مستلزم اینه ک از بقیه ی علایقت بزنی. من این قدر ایده هام و علایقم وسیع اند، گاه با خودم فکر می کنم چرا باید در این قالب به وجود می اومدم که فقط شصت هفتاد سال شاید بسی هم کمتر وقت داشته باشم.
ولی در کل چیزی که دستم اومده اینه که روان پزشکا خوداشون هم راضی نیستن، با دانشجوش ک هیچی، با دو سه تا فارغ التحصیلاش حرف زدم. نچ نه راضی نیستن. پول در نمی آد همچین.
این دید البتّه فوق العاده از بیرونه ک مثلا می ری و روانی میشی و خودت مشکل پیدا می کنی. خودشون اینو تایید نمی کنن در صورتی ک بقیه همچین دیدگاهی دارن درباره شون.
تیمارستانم ایشالّا همین امروز فردا گذر خودم می افته، نیازی ندارم واسش برنامه بچینم. :))))

ایگناسیو شنبه 4 آذر 1396 ساعت 09:43

شاید نشه اینقدر راحت قضاوت کرد. شاید خیلی هم از ماها قویتر بودن ولی شرایط طوری شده که به زانو دراومدن.
تو ۴ سال لیسانس ما، ۳ بار خودکشی اتفاق افتاد تو خوابگاهای دانشگاهمون.

آه گااااد بالاخره یکی اومد درباره ی این پستای خودکشی نظر بذاره.
بقیه که قفلن کلا!

ببین من واقعا بهش نیاز داشتم که یکم درباره ش بحث کنم، ولی هیشکی یعنی حتّی تو دنیای خارج از کامپیوتر پا نذاشت جلو!!! :))

منم دقیقا مسیر ذهنی م این شکلیه که نمی شه قضاوت کرد. اصلا نباید قضاوت کرد. اون قسمتی که نوشتم همه که مثل ما قوی نیستن سوء برداشت نشه. از بیان این جمله منظورم این بود که گاه فشار های روانی اجتماع به قدری بالا هست که همه در معرض خود کشی کردن و فکر کردن بهش قرار بگیرند و ما داریم می جنگیم که شکستش بدیم هم چنان ولی اون طرف نکشیده دیگه.

کلا حرفم اینه ک بیشتر به جای انگ زدن به اون فرد، کاش به این فکر کنیم که ما چه کار هایی می تونستیم براش انجام بدیم و دریغ کردیم.

این دوستم که کلا حالمو تا یک روز به هم زد با همچین تزی که بهم ارائه داد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد