Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

تو واسه کی اشتباه کامنت گذاشتی حلزون؟

   یه روزی هم می آد، می آم واسه وبلاگ یکی تون نظر بذارم، به جای پیش فرض کیلگارا که همیشه تو اسم نظر دهنده می نویسم، اشتباهی دستم می ره رو اسم و فامیل واقعیم که همیشه ی خدا از طرف فایرفاکس زیرش بهم پیشنهاد میشه و بعد اینکه سند رو می زنم می فهمم چه گند عظیمی خورده.

احتمالا هم تا قبل اینکه پیام رو بخونین از ترس سکته می کنم. انصافا اگه اینجوری شد به روی خودتون نیارید و فقط شیک اسمم رو  سرچ بدین به گوگل، آدرس مراسم ترحیم و اینا رو می آره براتون احتمالا، بیاین سر قبرم به یادگار گل یاس بیارین.

آره دیگه،  کلا جمع می کنم مثل همین حلزون پست قبلی تا ابد می رم تو صدفم دیگه هم نمی کشم بیرون.


واقعا نمی دونم کدوم سایتی بوده که حاضر شدم با اسم خودم واسش نظر بدم که حالا این مرورگر باهوش یادش مونده اینو.

ولی با همین یدونه ش مشکل دارم فقط. وگرنه یک گل و بلبل های دیگه ای به غیر از کیلگارا بهم پیشنهاد می کنه که نگو. هر کدوم مال یه دوران از گم نام بودن من در فضای کوفتی مجازیه.


#گم نام_ به گور

#گم نام_به ابد

چه جوری درست می شی لعنتی؟

باید در اولویت قرار بدم درست کردن این فایرفاکس رو.


* نتیجه می گیریم اگه شما آدما تو واقعیت قدر سر قاشق همین رفتار های مجازی تون رو بروز می دادین، من این قدر آدم پنهان کاری نمی شدم که الآن بخوام سناریو بسازم، بهش فکر کنم، استرس هم بگیرم واسش. یعنی اینقدر این وبلاگ برام ایده آله که حس می کنم از دست دانش واسم مثل مرگ می مونه. من کجا اینقدر شبیه خود واقعیم بودم که الآن تو این محیط؟ هیچ جا قطعا.

نظرات 12 + ارسال نظر
استامینوفن یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 01:48

سکته نداره که.اگر چنین اتفاقی بیفته طرف از کجا باید بفهمه تویی؟؟تازه تو اینقدر مراقب این جور مسائل هستی که ادم نمیتونه فکر کنه چنین اشتباهی ازت سر بزنه..

آها خودم رو لو دادم. اگه راهی هم داشت که یک درصد نفهمین الآن دیگه قطعا می فهمین. :)))
آی پی چک به راحتی.
و از طرفی وقتی حواسم نباشه قطعا طبق لحن همیشگی م کامنت می دم و لحن کامنت مشخص می کنه که منم دیگه. :)))
امیدوارم هیچ وقت پیش نیاد...
چون بعدش دیگه واقعا نمی دونم چه اتفاقی می افته واسم و دوست ندارم که از دست بدم.

پروفسور یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 13:17 http://otagham.blogsky.com

هیستوری و کوکی و ازینجور چیزای مرورگرتو پاک کن خو. دیگه بهت پیشنهاد نده.

بحث اینجاست که فقط همین یه رقم اطّلاعات رو نمی خوام. بقیه ی کوکی هام رو که می خوام. هیستوری ش رو که صد درصد می خوام.
فرض کن من مرورگرم حافظه نداشته باشه، خود به خود رو فضای مجازی گم می شم باید بیایید پیدام کنید. حافظه ی درست حسابی هم که ندارم، عین آلزایمری ها.

شایان یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 16:07

یکی تو ذهنم داره میگه دیشب که داشتی واسه من کامنت میزاشتی نزدیک بوده سوتی بدی..!

اوه حالا فکر کرده کی هست. :)))
دیشب بالاخره همّت کردم بشینم پشت کامپیوتر یه حجم عظیمی از کامنت های فرو خورده شدم رو ارسال کردم بالاخره واسه این اون. ولی حالا خدا داند شانس در خونه ی کدومتون رو بزنه من جلو کدومتون رو سیاه شم. :))))

شن های ساحل یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 17:30

با چی این حالت پیش می اد؟موبایل یا کامپیوتر؟مرورگرت چیه؟فایرفاکس یا کروم؟ اگه با گوشی باشه کافیه وقتی اون اسم می اد انگشتت یک ثانیه روی اون نگهداری ازت می پرسه می خوای این ساجیشن فرم یا همون فرم پبشنهادی پاک بشه میگی اره و تمام.اگه کامپیوتری مرورگرت چیه و چه ورژنی؟

کامپیوتر ثابته. مرورگر موزیلا. فکر کنم خودم یه روشی برایش پیدا کردم. فقط اینکه امتحان کردنش مونده. تا شب انجام می شه اگه فید بک نگرفتم انصافا بعدش کمک کن درستش کنم.

شن های ساحل یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 20:16

حرف اولش که نوشتی وقتی اومد موس ببر روی نوشته ولی کیلیک نکن بعد دکمه دیلیت کیبورد بزن.دیگه فکرنکنم بیاد:)

آره دقیقا تو اینترنت هم خوندم همین روششه انگار.
فقط اینکه ترجمه کردنش به انگلیسی سخت بود، زود تر راحتم می کردید خب ای کاش. :)
حالا باید امتحان کنم که جواب می ده یا نه...

Bluish یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 21:42 http://bluish.blogsky.com

گوشیو امتحان نکردم ولی توی محیط ویندوز با دکمه های پیمایشی برو روی کلمه، سلکت نکن! دیلیتو بزن، یُحتمل درست شه

درسته، درسته. ممنونم کلّی. خوب زود تر کامنت می ذاشتین دیگه. سختی ها کشیدم در فروم های انگلیسی طور.

Bluish یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 23:41

:)
خب خداروشکر

البتّه هنوز امتحان نشده، ولی جواب می ده دیگه امیدوارم.

چوپیا دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 17:37

با اون ستاره خیلی موافقم

:{ البتّه اینجا هم اون قدرا خود واقعی م نیستم به شخصه، ولی واقعی تر از دنیای اینور مانیتوره واسم.

امیر سه‌شنبه 3 مرداد 1396 ساعت 15:36 http://seire-takamole-man.blogsky.com

عنوان پستت حسن تعلیل قشنگی داشت
خیلی حال کردم

میخواستم این روشی که دوستان گفتن رو بهت بگم که دوستان گفتن دیگه

می دونی من چند وقت بود همین عبارت حسن تعلیل رو نشنیده بودم؟ حتّی الآن چند ثانیه وقت لازم داشتم تا یادم بیاد کدوم آرایه ست. مزایای کنکوری بودن که می گن همیناست. دلم ادبیات می خواد. دلم سر و کلّه زدن با آرایه ها می خواد. درس های ما خیلی پوچن. کمترین لذتّی حس نمی شه.
چرا تو دانشگاه ادبیات نداریم؟ چرا مجبورمون نمی کنن هر هفته حداقل یه زنگ شعر و متن بخونیم کنار هم؟ مگه ما هنوز پارسی زبان نیستیم؟ چرا اینقدر حالم به هم می خوره از درس های بی معنی حفظی که باید ادای شاخ ها رو توش در بیاریم و باهاش پز بیاییم؟ چندش ترین درس های ممکن. و کلاس ادبیاتی که توش از دویست نفر پنج تا دانشجو حاضرن و هدف هم فقط بالا بردن معدّله. سه واحد بیست.
حیف دبیرستان.
ای کاش اگه قرار بود تهش اینجوری ول شه از اوّلش ما رو با ادبیات آشنا نمی کردن. ترجیح می دادم لذّت ش رو نمی چشیدم تا اینکه الآن اینجور بخوام حسرت بخورم.

حسن تعلیل می نوشتیم، وقتی کنکوری نبودیم. :)))

امیر چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 13:39 http://seire-takamole-man.blogsky.com

خب تو که خودت دوست داری ادبیاتو دیگه لازم نیست مجبورت کنن که
میتونی خودت ادامه بدی ادبیاتو (البته اگه درسا وقت بدن بهت)


راستی من فکر میکردم درسای رشته پزشکی خیلی باید جذاب باشن
عجیبه که میبینم الان یه دانشجوی پزشکی میگه درسامون اصلا جذاب نیستن

ببین قبول داری فرق داره؟ آره من می تونم الآن هر چه قدر که دلم می خواد خودم رو با ادبیّات خفه کنم حتّی بیشتر از قبل. ولی اصلا شبیهش نمی شه.
نه کلاسی داریم که دور هم شعر بخونیم، نه تخته ای هست که هر هفته روش شعرهای جالبی که پیدا کردیم رو به اشتراک بذاریم، نه معلّمی هست که موظّف باشه به سوال هام جواب بده و نه کتابی دارم که مطالب رو این قدر جالب و متنوع دست چین کرده باشه. دیگه خیلی بخوام مایه بذارم می تونم برم کلاس حافظ خوانی که اونم بعد یه مدّت برام خسته کننده می شه. من اون جو رو دوست داشتم. اون جو بود که منو سرحال می آورد. که ترغیبم می کرد شعر بخونم، کتاب های جدید ادبی رو به دوستام معرفی کنم. الآن اون جو از بین رفته. آدم درد می کشه می ره می بینه استاد ادبیات با پنج تا دانش جو نشستن سر یه کلاس درندشت! و استاده هم می گه نگران نباشین واسه همه تون بیست رد می کنم.

اون زمان با اون کتاب یک شعر از سهراب می خوندیم، پشت بندش یک شعر از علی رضا قزوه. بعد یه متن از حمله ی حیدری، چند خط از شاهنامه! من این حجم از گوناگونی رو دوست داشتم. اینکه حفظ کردن شعر ها زورکی بود رو دوست داشتم. الآن زور بالای سرم نیست.

دوست دارم حافظ رو حفظ کنم ولی انگیزه م کافی نیست. می رم غزل رو باز می کنم می بینم بلد نیستم عین آدم اعراب گذاریش رو متوجّه شم. می رم سرچ می دم برام متن صوتی ش رو می آره. بعد می فهمم که اعراب گذاری به کنار هیچی از معنیش حالیم نمی شه. می رم معنیش رو سرچ می کنم واسه هر بیتش هزار تا بحث تخصصی پیدا می کنم که هیچ کدوم در سطح درک من نیستن چون دانشجوی ادبیات نیستم و کسی هم نیست در سطح فهم خودم بهم حالی کنه. چند ساعت با چند تا بیت ور می رم و نهایتا خسته تر از قبل بی خیالش می شم. و این فقط در مورد حافظه! یعنی من باید این حجم از انرژِی و وقت رو بذارم و تهش هم خیلی مطمئن نباشم چیزی که بهش رسیدم درسته یا نه. نمی صرفه.
نصف شعر ها رو نمی تونی حتّی از توی اینترنت بفهمی شاعرشون کیه. آدم دلش می گیره دیگه. گاهی منابع خیلی محدودن. یه سری از شعر های سهراب رو هیچ وقت حتّی نتونستم درک کنم هدف از نوشتنشون چی بوده. رو اینترنت هم هیچی نیست. فقط نقل به مضمون ده باره و هزار باره از مطالب همیشه تکراری. گاهی هم مطالب آن قدر گسترده اند که آدم سردرگم می شه و دلش نمی خواد بره سمتش حتّی!

تکلیف چیه؟ هوم.
درسای پزشکی هم برای اهل دلاش جذابن احتمالا. :)) منتها من که دیگه خیلی خسته ام دیگه البته دیدگاه اوّلیه م هم همین بود و کلا از همون اوّل برام جذبه نداشت. نمی تونم پز بیام با این چرت و پرت هایی که دو ساله دارم تو مغزم می کنم. بچّه ها ولی اینجوری نیستن خیلی هاشون عشق می کنن با درسی که می خونن. ما سیم پیچی مغزمون اشکال داره لابد ولی تنها چیزی که تو این مدّت حس کردم اینه که تبدیل ماشین حفظ کننده ی جزوه های حجیم شدم که حالم شدیدا ازش به هم می خوره. آدم باید خیلی عاشق هدفش باشه که بهش بچسبه این درس خوندنا. من متاسفانه نیستم و دارم خفه می شم فقط.

امیر چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 14:43 http://seire-takamole-man.blogsky.com

آره واقعا
با اینکه مطالب کتابای ادبیات دبیرستان گلچین شدن موافقم
جای دیگه ای نمیشه چنین چیزی رو پیدا کرد

به هرحال منم الان از اون جو و اون فضا اومدم بیرون ولی هنوزم اون عشقی که با ادبیات مدرسه میکردم رو با رمان های خوب و روونی که میتونم بفهممشون دارم تا حدی ادامه میدم

خوبی رمان اینه که مستقیما تورو نمیندازه تو خط یه حجم انبوه از فکر و سردرگمت نمیکنه
خودت توی داستان به مرور و بتدریج متوجه یه سری چیزا میشی و گاهی پیش میاد که کتابو ببندی و بشینی با خودت درموردشون فکر کنی
مخصوصا رمانای کافکا که احساس نزدیکی زیادی میکنم از نظر فکری باهاش

رمّان رو موافقم. حسابش جداست. باز می تونی در حد خودت هر چه قدر بخوای درک داشته باشی ازش.
هر چند حالا مسخره نکن من از نظر سنّ باید رمّان بزرگ سال بخونم ولی خیلی هاشون بهم نمی چسبه و الآن دارم رمّان نوجوان می خونم دوباره. دلم هیجان و تخیّل بی حد و مرز می خواد بدون اینکه فکر کنم حالا هدف این رمّان از نوشته شدن چی بود یا تهش با تراژدی مواجه بشم. رمّان نوجوان بیشتر به این طبع می خوره. رمّان های بزرگ سال خیلی شبیه زندگی واقعی اند. حالم رو می گیرند تا حدی.

از کافکا فقط مسخش رو خوندم با ترجمه ی هدایت که بعدش هم قاطی کرده بودم تا یه مدّت دوباره با بدبختی خودم رو از اون فاز کشیدم بیرون. :)))
قلعه ی حیوانات خوندی راستی؟ بخووون اگه نخوندی. خییییلی خوبه.

امیر چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 18:22 http://seire-takamole-man.blogsky.com

اتفاقا قلعه ی حیوانات هم در دستور کاره :))

چندوقت پیش با رفیقم رفته بودیم انقلاب به پیشنهاد اون گرفتم

ماشالا همه ی تشدید هارو هم رعایت کردی (حتی شاید بیشتر )

رفیقت هم مثل خودت کارش درسته پس. حالا بخون می فهمی چرا بهت معرفی ش کردیم.
این سندرم تشدید منو تا کجا می بره. :{ اشک شوق.
برای واژه ی سن که غیر مختوم به کسره س تشدید اضافه گذاشتم. خداوندگار. :{ می تونم درستش کنم ولی دارم با حسّش مقابله می کنم که یادگاری بمونه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد