Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

شما نمی فهمین

شما نمی فهمین.

شما ها هیچ وقت نمی فهمین ارادتی که ما ریاضی ها به این بشر داشتیم رو.

نمی فهمین که برای ما خیلی بیشتر از نابغه ی قرن ریاضی جهان بود.

ما از نزدیک لمسش کردیم. برای ماها مثل اسطوره بود.

نمی فهمین که ما کتاباش رو خوندیم، مساله هایی که حل کرده بود رو می زدیم تو سرمون حل کنیم که بعدش افتخار کنیم اونم اینا رو حل کرده زمانی...

نمی فهمین چقد چشم استادامون وقتی ازون دختر باهوشه ی سال هفتاد و چهار فرزانگان حرف می زدن برق می زد...

نمی فهمین وقتی یکی شون می گفت بالاترین افتخار زندگیم این بوده که هم کلاسی این دختر بودم تو شریف چه کیفی می کرد.

نمی فهمین حس اون لحظه رو وقتی می گفتن ببینین، دختریه که روی همه ی پسرا رو برده! خجالت بکشین، ایران قبل این دو تا طلا جهانی پشت هم نداشته.

نمی فهمین وقتی که تو تاریخچه ی المپیاد کار ها، بار ها بار ها از این و اون اسمش رو با حسرت آمیخته به حسودی و ذوق از زبون همه می شنیدیم و ته صحبت همه شون به این ختم می شد که می گفتن شوخی نیستا، طرف شاخه! فول مارک جهانی همین یدونه بود، نه قبلش و نه بعدش تیم جهانی المپیاد ریاضی همچین عضوی به خودش ندیده.

شما عکس روی دیوار مدرسه شون رو ندیدین که هر دفعه هم لیدر هاشون ببرن نشونتون بدن:

بیایین بیایین... آها اینجا! ردیف پایین، سومی یا چهارمی از چپ.

"اینم که خودتون می شناسین، مریم میرزا خانی مونه."

شما هیچ حسّی ندارین به اون نوار سیاهی که می خواد بالای اون عکس بیاد ازین به بعد.

ای کاش همه ی رسانه ها به مدّت حداقل یک هفته جمع شه. ای کاش دیگه چشمم به هیچ کدوم از خبر هایی که می خواین چپ و راست نشر بدین نیفته. ای کاش از افتخاراتش چاپ نزنین. ای کاش مثل قبل وانمود کنین وجود نداشته. 

شما نمی فهمین من ازین به بعد قفسه ی کتاب المپیاد هام رو با چه غمی باید نگاه کنم.

نمی فهمین...

نمی فهمین...

نمی فهمین وقتی اون روز بابام از توی تلگرام تازه نو نوار شده ش خوند که میرزاخانی سرطان گرفته، اون قدری ازش مطمئن بودم که بهش گفتم ببین پدر من یاد بگیر تو تلگرام بخونی و باور نکنی و اسکرول کنی فقط. 

نمی فهمین این حجم از تو خالی شدن دل آدمو وقتی تو تابستون می آد خونه زیر باد خنک کولر و همچین چیزی رو می فهمه.


نظرات 3 + ارسال نظر
شن های ساحل یکشنبه 25 تیر 1396 ساعت 18:54

خدابیامرزتش جوون مرگ شد:(

شن های ساحل... آره. خیلی آره. :(

پروفسور یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 13:38 http://otagham.blogsky.com

ببخشید میشه بدونم این نوشته رو از کجا اوردین؟

از توی مغز اسیدیم.

پروفسور یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 17:35 http://otagham.blogsky.com

بالاخره پزشکی میخونی یا ریاضی بودی؟

خوب هر دوتاش. :)))
ریاضی بودیم، قاطی پزشکی هامون کردن. ناراضی هستیم هم اکنون.
شفاف سازی که: کنکور تجربی شرکت کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد