Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

تف تو روی اونی که می گه کوزه گری کن ولی فوت کوزه گری رو یاد نمی ده

    و برای تاکید ویژه می خوام عنوان بالا رو (که تقریبا یکی از طولانی ترین عنوان هامه و بدم می آد از عنوان طولانی ولی نوشتمش چون فقط این می اومد تو ذهنم و شدیدا به این هم اعتقاد دارم که اینجا وقتی می آم باید هرچی که در اوّلین لحظه می آد تو ذهنم رو بنویسم،) تعمیم بدم به:

   تف تو روی همه ی اونایی که هی بهم می گن زندگی کن و ازم انتظارات بیجا دارن و هیچ وقت حتّی زحتمش رو به خودشون ندادن که بگن چه جوری. وای که حتّی خودم هم باورم نمی شه چقدر همه چی رو همیشه  در بدترین و سخت ترین شرایط ممکن خودم به تنهایی  کشف کردم و یاد گرفتم و هیچ وقت هیچ کسی رو نداشتم که فوت های کوزه گری  رو یادم بده.

   راستش زیاد این یه ماهی که برنامه ریزی کردم  اون جوری که می خوام پیش نمی ره ولی خب هنوز بی خیالش نشدم. :))) خب این رو نرومه. نمی دونم هر وقت سعی می کنم خوشحال باشم، تمام کمبود هام یا نداشته هام و احساساتی که در حالت عادی معمولا راحت بلوکه شون می کنم هجوم می آرن سمتم و نمی ذارن خوش حال باشم.


    امروز سر اینکه چرا مامانم برای ایزوفاگوس ساندویچ خریده ولی برای من نه، باهاش دعوام شد و خب اونم قاطی کرد و  کلی بهم فحش داد و جیغ جیغ کرد و هی بهم گفت "تو چقدر بنده ی شکمی" "با این هیکل مثل خرس گنده ت" و " ولی مغزت قدر فندقه" و "بچه موندی هنوز" و "چه قدر نفهمی و با یه بچه ی سیزده ساله حسودی می کنی بد بخت بیچاره" و  امثالهم و خوشبختانه این بار تونستم زبان در کام بگیرم تا هر چی دلش می خواد نق بزنه به سرم هر چند با ذرّه ای از حرفاش موافق نبودم. باورم نمی شه که این هفته هر وقت رفتم بشینم پای لپ تاپم به بهانه ی اینکه من تعطیلم هر بار یا بهم خونه داده طی بکشم، یا گفته بیا جا رو کن، یا گفته بیا سیب زمین پوست بکن، پیاز رنده کن یا نمی دونم برو بالکن رو تمیز کن و بیا گوشت چرخ کن و برو اینا رو ببر انباری، برو اینا رو بخر بیار برام یا حالا هرچی... عموما هم هرچی خودش دلش می خواسته درست کرده داده به خوردمون با وجودی که بیگاری صد در صد ازم کشیده و همه ی مواد اولیه غذا هاش رو من خریدم و آوردم آماده کردم و تازه هر اردی هم که دادن  چون  به قول روژان وسط پروژه ی شادی یک ماه قبل تولدم بودم نه نیاوردم تو حرفش،  الآن روز آخر تعطیلات اینجوری باهام برخورد می کنه. فرض کن باورم نمی شه که سه روز پشت سر هم آش رشته و کو کو و کتلت و خوردم هی به خودم گفتم :"تو الآن باید خوش حال ترین نوزده ساله ی جهان باشی، بخورش و گند نزن به حال بقیه..." و با لبخند بقیه ی خانواده رو همراهی کردم و آخ نگفتم و حالا که نوبت به ساندویچ رسیده دورم رو این قدر راحت خط کشیده  به بهانه ی اینکه تو بیرون بودی!!!


   البتّه می دونی خوش حالم که دغدغه هام در همین حدن و خب اکثر دل گیری هام از خانوادمه، گاهی آدمای هم سن و سال خودم رو می بینم با یه سطحی از دغدغه های فکر و جسمی و ذهنی که واقعا خوش حال می شم و آرزو می کنم تا آخر عمرم همین جوری بمونن ناراحتی هام.

   ولی از ظهر تا حالا که اونا رو پرت کرده تو صورتم دیگه حالم حال نشده. تو قوطی شدم خیلی. اعتصاب غذا هم کردم و فقط یواشکی یه بسته پفک و کف دست لواشک خوردم که از گشنگی نمیرم و اصلا هم دیگه دلم نمی خواد غذاهاش رو بخورم. نمی دونم الآن شام بخورم یا نه، یعنی دلم می خواد همین جوری به حالت اعتصاب غذا بمونم تا بیاد بگه :"خب باشه کیلگ من اشتباه کردم، تو گناه داشتی..." ولی فکر نمی کنم زنده بمونم با پفک.

   از ظهر تا حالا هم همه ی وقتایی که حس می کردم مامانم کم گذاشته واسم می آن جلو چشمم که البتّه خودش فکر می کنه خیلی شاخ بوده که جوونیش رو گذاشته به پام و این حرفای کلیشه ای ولی خب از نظر من زیاد شبیه بقیه ی مامانای بقیه نیست و کلّی کم گذاشته واسم.



dear God really how


راستی از اونجایی که خب تقریبا اینجا از همه جا راحت ترم، می شه بهم بگین چه جوری باید از هندزفری های تو عکس بالا استفاده کنم؟ گوشام رو اذیت می کنن و خیلی به درد نخورن و دارم به عقل طراح صنعتی ش شک می کنم اگه نیایین یادم بدین چه جورین اینا!

نظرات 5 + ارسال نظر
الهام شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 00:16

یادمه توی دفتر خاطراتم منم همین طوری می نوشتم
این که مثلا چرا مامان بابا فقط برادر بزرگمو دوست دارن
چرا اینقدر فرق میزارنو چرا اینقدر به من کار میگن
(البته الان برادر بزرگم میگه بچه بودیم بابا مامان فقط تو رو دوست داشتن)
ولی حالا که 30 سالم شده
وقتی به اون روزا بر میگردم اینو می بینم که شاید یه وظایفی هم به گردن من بوده
ببین فرض کن تو یه شهر دیگه بری دانشگاه و مجبور بشی تو خونه یا خوابگاه زندگی کنی
دقیقا تمام این کارا رو باید خودت انجام بدی
و اینم در نظر بگیر که این چند روز اینقدر تو رو اذیت کرده ولی مامان بابا ها اینا کار هر روزشونه
تازه استرس پول و آینده ی شما ها رو هم دارن
بعدم منم این جوری بودم
مطمئنم خیلی های دیگه ام این جوری بودن که فکر می کنن فقط مامان بابای بقیه خوبن و مامان بابای خودشون سرشون منت میزارن
ولی این موضوع تو همه ی خونواده ها هست
حداقل برای من و دوستامم این جوری بوده و الان فهمیدم شاید اون چیزایی که فکر میکردم منته
یه جورایی مثل غرغرا و بهونه گیری های الان ما بوده

آیدا شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 00:41

+ساندویچ رو میگرفتی از برادرت نصف میکردی.
+بعد اصن ب مامانت گفته بودی برات ساندویچ بخره؟؟؟؟
+اعتصاب غذا کار چندان جالبی نیست خدایی
+گرسنه ای بعد پفک میخوری با لواشک؟؟؟؟!!!!!!!

شن های ساحل شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 09:59

https://www.brandwayshop.com/product/samsung-ehs61asfwe-handsfree-headset-headphones-s5660-s5670-s5570-non-retail-packaging-white/
والا نحوه استفاده رو جایی ننوشته بود...اینم تنها عکسی بود که یه نفر ازش استفاده کرده بود و فکر کنم اونی که سیم بلندتری داره باید از پشت سر رد کنی و نوشته بود گوش چپ و راستش فرقی نداره و حدودا دقت کنی توی عکس زاویه قرار گرفتنش توی گوش مشخص...راستش من ازهدست و هندزفری مارک جبرا خوشم می اد یکم گرون ولی کیفیت خیلی خوبی داره و نرم هم هستن کارکرد خوبی دارن دفعه بعد پولت رسید جبرا بگیر jabra.......
انقدر هم تف نکن غرق شدیم اینجا:))))
همیشه همین زندگی باید خودت یاد بگیری کسی وظیفه نداره زندگی بهت یاد بده حتی پدرو مادر...خیلی زرنگ باشی یه مقداریشو از روی کتاب یاد میگیری...وگرنه مسولیت صددرصد زندگی خودت فقط با خودته....
این موضوع ها توی خانواده ها عادی زیاد خودت ناراحت نکن...اگه یه زمانی برای خودت میخوای به مادرت بگو مثلا این ۲ ساعت عصر باهام کاری نداشته باش خودم کار دارم..شاید روز اول قبول نکن ولی وقتی روزهای بعد با خونسردی تکرار کنی کم کم قبول میکنه و سعی کن بگی که کار داری و بگی که بعد از اون ساعت کمک میکنی تا بدونه که الکی نمی پیچونیش چون اونم تا نگی بهش نمی دون که کار داری....
در مورد ساندویج حق با تو ولی شاید تند بهش گفتی که گارد گرفته....اگه تو ام توهین نکردی همون بهتر که جواب ندادی چون سروکله زدن با کسی که توهین میکن درست نیست فقط خودت الکی کوچیک میکنی کسی که توهین میکن منتظر که توام خودت در اون حد کوچیک کنی وقتی جواب نمیدی بیشتر حرصشون میگیره که حدت بالاتر از اونا هست اعصاب بیشتری داری شخصیت بیشتری داری...

فائـــــــزه شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 23:48


تا حالا ندیده بودم هندزفری این شکلی
باحاله

چیش باحاله آخه؟ :((( داری اینا رو می گی دلم خوش بشه؟ تف بهش خیلی به درد نخوره، خوبه حالا پول ندادم بابت یه همچین چیز احمقانه ای. اگه هر وقت خواستید گوشاتون کنده بشه به اینا رجوع کنید. اینگار که یه تیکه سنگ داری می ذاری تو گوشت. :| واقعا هنوز هم نمی تونم بفهمم هدف سامسونگ، از ساخت همچین شاهکاری چی بوده؟ احتمالا می خواسته مردم رو از موسیقی متنفر کنه!

فائـــــــزه سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 11:39 http://koocheye8om.blogsky.com

این ضربالمثله رو شنیدی که میگه "آواز دهل شنیدن از دور خوش است"؟؟
حالا من نمیدونم منظورش چیه ولی از اونجا که طبق اصل یادم نمیاد چی(!) همه چیز به هم ربط داره من ربطش میدم به اینجا(عای عم رابط:|)
که از این هندزفریا فقط عکسش باحال است
انگاری یه قسمتش با حرارت آب شده اومده پایین:))
آها برو گرمش کن برش گردون
ولی قول نمیدم که بعدش دیگه قابل استفاده باشه

خب اتفاقا به نظرم درست به کارش بردی ضرب المثل رو، با وجودی که می گی مطمئن نیستی ربط داره و مفهومش می خونه یا نه!
دی روز رفتم پرسیدم، گفتن اینا سری جدید هندزفری های سامسونگه و مثلا شاخ هم هست و هر مغازه ای نمی فروشه ش. ولی هیشکی هم نتونست قانعم کنه در مورد نحوه ی استفاده ش، یکی می گه باید بذاری ش بیرون گوشت، اون یکی می گه دور گوش بپیچونش، نمی دونم یکی می گه اون قلمبگی ش رو بذار سمت لاله بین اون دو تا استخون چه ی گوش. هم چنان هیچ کدومش جواب نمی ده و هم چنان پدر گوش رو در می آره. گلش بگیرن نسل جدید هندزفری سامسونگ رو. و البتّه تبریک می گم به طراح صنعتی احمقش که یه بار هم رو گوش خودش تستش نکرده این کوفتی رو!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد