Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

عنوان دو ونیم نصفه شبی

   من هر وقت فهمیدم یه روز در میون چه مرگی م می شه می آم مثل لشگر شکست خورده ها اینجا پست می ذارم بعد دوباره روز بعدش تا سه برابر بیشتر از اون چیزی که لب هام می تونن کش بیان، نیشم رو باز می کنم می آم واستون می نویسم دلیلش رو.

   یعنی روی کاغذ هم که حساب می کنم خیلی راحت الف رو می آرم و باید خییییییلی بد شانس باشم که استادا اون نمره ای که حقمه رو بهم ندن و بد بخت شم که اونم اگه شد می رم لشگر کشی می کنم رام شون می کنم. دیگه ازین یارو که عوضی تر نیستن! من با همه ی ترمکی بودنم رفتم نمره م رو از حلقوم پیرش کشیدم بیرون. قورباغه م رو همون ترم یک قورت دادم. تازه استادای اینجا حیوونکی ها خیلی مهربون ترن.

   اصلا نمی دونم چرا اون روز این قدر قاطی کرده بودم. خب امتحان سخت بود سی تا غلط زدی فدای سرت! می شه هفتاد درصد دیگه. :)) فکر کنم مشکلش این بود که هی اشتباه ضریب یه درسی رو حساب می کردم بعد معدلم یه چیزی می شد دهشت ناک که خودم هم بودم هیچ مهمانی رو با همچین معدلی تو دانشگاهم نگه نمی داشتم! بعد همه ش فکر می کردم تقصیر این امتحان آخریه س.


   خلاصه فعلا در امن و امانیم. هر چند که روزی حدود سه یا چهار بار سما ی کوفتی رو چک می کنیم و بعدش یه بار دیگه برای معدل گیری ماشین حساب سبزمان را در دست گرفته و انحراف معیار از معدل الف را به دست می آوریم ضرب می کنیم و تقسیم می کنیم و شاید باورتان نشود ولی یک بار کشف کردم که حتّی وقتی وارد بلاگ اسکای هم می شوم به جای شماره ی رمز پنل کاربری م، شماره دانشجویی وارد می کنم و هی با خودم می گم این احمق چه مرگش شده چرا وارد نمی شه؟


   هاه! تازه نمره های یه امتحانی مون رو اعلام کردن رو برد! بعد اسم من تو هیچ لیست کوفتی ای نیست. اصلا نمره هه مال خودشون. به کفشم. خوشم نمی اومد از گروه شون از اوّلشم. فکر کردن کین آخه؟ میکروسکوپ با پوینتر گذاشتن جلو ما بعد می گن باید نام لام می نوشتی پوینتر نکته انحرافی بود! :| واسم مهم نیست.( الکی مثلا من تو این دو روزی که دانشگاه تعطیله از استرس نمردم و زنده نشدم که بفهمم چرا اسمم تو لیست نیست! :|)


   امروز خوش گذشت. راضی بودم کلا. یه رمان داشتم می خوندم درباره ی یه پسر بچه ی اوتیسمی که البتّه هنوز دلم نیومده تمومش کنم و پنجاه صفحه ی آخرش مونده.

   می دونی کیلگ مشکل من اینه که خیلی وقتا مرز بین واقعیت و تخیل رو نمی فهمم و دنیاهام رو در زمانی که نباید با هم شیفت می دم. بعد یکی دیگه از مشکل هام هم اینه که به شدّت از هرکی دم دستم بیاد تاثیر می پذیرم که البتّه شدیدا هم از این حالتم متنفرم و اصلا هم نمی دونم چی باعثش می شه که درستش کنم. یعنی مثل خمیر می مونم. از خودم ثبات و خلاقیت ندارم. فقط می تونم تقلید کنم و البته اون قدری خوب تقلید کنم که صاحب فنّ اصلی ازم جا بمونه. مثلا تا فوری یه دوست نسبتا صمیمی پیدا می کنم همه فکر می کنن با هم نسبت فامیلی ای چیزی داریم بس که لحن حرف زدنم و رفتارم شبیه طرف می شه. حتّی به شدّت خوب می تونم لهجه ای رو که تا حالا نشنیدم در عرض دو ساعت هم صحبتی با یه نفر تقلید کنم و دست خودم هم نیست. مکث بین کلمات، اینکه شین ت بزنه یا سین ت، اینکه کی باید پلک بزنی یا موقع ادای چه کلمه هایی باید با ابرو هات ور بری و کلا ازین جور حالات.

   حتّی الآن نمی تونم براتون روشن کنم که اینی که اینجا داری می خونیش، خودم هستم یا یه تقلید گنده از همه ی اونایی که دوستشون دارم و هر لحظه یه تیکه از وجود یکی شون رو جذب کردم چون خودم هم هیچ ایده ای ندارم که این فرضیه م درسته یا نه. ولی الآن که فکرش رو می کنم به ندرت بوده که بنیان گذار یه رفتار یا حالتی خودم بوده باشم بدون دخالت هیچ عامل خارجی ای! یعنی حتّی بگیر رنگ ها، غذا ها، عدد ها و خیلی چیز های دیگه که واقعا باید خودت از روی علاقه ی خود تایینشون کنی واسه ی من همچین حکمی ندارن. اکثرا به خاطر یه عامل خارجی دوستشون داشتم و یه تقلید پذیری گنده بوده.


   خب اگه دو تا  مشکلی رو که نوشتم با هم جمع کنیم این می شه که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه که از یه شخصیتی تو یه رمانی خوشم بیاد و این رفتار تاثیر پذیری م رو روش پیداه کنم. تمام امروز فکر می کردم یه پسر بچه ی اوتیسمی ام مثل شخصیت اوّل کتابم و اصلا هم نمی فهمیدم که اینا صرفا تو مخیله م هستن و واقعی نیستن. و وقتی می گم نمی فهمیدم یعنی واقعا نمی فهمیدم و شوخی نیست. :| الآن که نصفه شبه و یکم مستی کتاب از سرم پریده کم کم داره یادم می آد که چند درصد از کارای امروزم تحت این تاثیر پذیریه بودن و هیچ ربطی به خودم نداشتن!


   این تاثیر پذیریش یه روزه بود. و اون قدری واضح بود که خودم هم می دونستم یه مرگیمه ولی نمی تونستم از تو نقشش بکشم بیرون و اوتیسمی بودن رو بذارم کنار. می دونی از چی می ترسم؟ از تاثیر پذیری های بعضا بلند مدّتی که مدّت ها پیش از آدمای مختلف و با دلایل منطقی یا غیر منطقی گرفتمشون و اون قدر وانمودشون کردم که الآن تبدیل به خودم شدن بدون اینکه دیگه یادم بیاد اینا تاثیر پذیری بودن نه شخصیت واقعی م. واقعا نمی دونم کدوم تیکه از شخصیتم مال خودمه. دوست ندارم پیر بشم و یه روزی برگردم به خودم بگم راستی چرا من یه عمر فلان جور رفتار می کردم در حالی که خود واقعی م نبودم و حتّی دیگه اسم اون کس یا چیزی که رفتاره رو ازش گرفتم یادم نیاد ولی هنوز رفتارش تو وجودم نهادینه باشه. ترس ناکه، نه؟


   پ.ن: بزرگترین موفقیتم در زمینه ی خرید تو این نوزده سال زندگیم رو می خوام ثبت کنم که یادم نره. مداد نوکی م خراب شده بود، رفتم سه تا عین عینش پیدا کردم دونه ای دو تومن! :)) و باحالش اینه که متاسّفانه یا خوش بختانه ازون ده تومنی بیست تومنی ها اصلا خوشم نمی آد و تو دستم اون طور که باید چفت نمی شن و گلوم پیش همین یدونه ارزونه گیر کرده. اینا عالی ان. یعنی الآن به شما با دو تومن "هوای بسته بندی شده" هم نمی دن. بعد من رفتم برای تا ماکسیمم شش سال آینده ی زندگیم با شش تومن ناقابل مداد نوکی خریدم و برگشتم. بکش هوووووووف. نمی دونم فکر کنم اشتباه قیمت زده بودن روش. خود صاحب شهر کتاب دو سه بار زد تو سیستمش مطمئن شه دو تومنه. :))) می ترسید بیست تومنی باشه که البته امکانش هم کم نیست. آخه لامصب خیلی خوشگل و خوش فرمه و حتّی زودم خراب نمی شه که بگیم به خاطر جنسش هست.

نظرات 7 + ارسال نظر
maloosak جمعه 8 بهمن 1395 ساعت 17:46 http://fars.coxslot.com

سعادت و خوشبختی رو براتون آرزومندم...خوشحال میشم به منم سر بزنین نیومدی هم اشکال نداره بازم ممنون موفق باشی
1658

متقابلا...

استامینوفن/ایدا/مهرزاد:)))) جمعه 8 بهمن 1395 ساعت 18:08

کاش عکس اتد/مدادنوکیت رو میذاشتی.ادم رو کنجکاو میکنی ببینه چ مارکیه
+پست قبلی الف لیاقت رو نذاشتی

اصلا چیز شاخی نیست خوب. :))) صرفا شبیه یه لوله ی فلزیه که هیچ برآمدگی خاصی روش نداره.
فقط اینکه حس خیلی خوبی بود اقتصاد خانواده رو به فنا ندادم و اصلا حس بدی نداشت اتود دو تومنی خریدن کما اینکه از ریختش هم کاملا راضی بودم.

*پست قبلی چی :-؟
پ.ن: آهان فهمیدم، چرا اینقدر دیر می گیرم حرفاتون رو حالا انصافا؟ درست شد. مرسی کلی! :)))

نگین جمعه 8 بهمن 1395 ساعت 20:22

Owner ؟؟؟

هان :-؟
پ.ن: آهان مارک اتود رو فرمودید؟ :))))
نمی دونم الآن حضور ذهن ندارم، نگاه کردم می آم می گم هر چندقطعا ازین معروفای شاخ و دم دار نیست.

استامینوفن/ایدا/مهرزاد:)))) جمعه 8 بهمن 1395 ساعت 21:36

پست قبل تو خط یکی مونده ب اخر نوشتی "لیقات" الف ش رو جا گذاشتی.گفدم درستش کنی:)

آره پی نوشت زدم برات که فهمیدم. دیر فهمیدم ولی. :)))
مرسی غلط یاب جان. به شدت می پسندم این عمل غلط یابی رو.

شن های ساحل شنبه 9 بهمن 1395 ساعت 09:12

خوبه که خودت تاثیر پذیریت تشخیص میدی چون کمتر به سن تو متوجه تاثیری که از اطراف میگیرن میشن برای همین برای اطلاعات ورودی به مغزت احتیاج به فیلترینگ داری هر مطلبی نباید بخونی هر برنامه ای نباید ببینی فقط اونایی که توی مسیرت بهت کمک میکن و مثبته....
البته این موضوع بعدا کمتر میشه الان بخاطر سنت و اینکه موضوع هویتت هنوز برای خودت مجهوله در طول زمان که هویت مستقل و مخصوص خودت پیدا می کنی که کار راحتی هم نیست چون زمانبر دیگه این برات مشکل حساب نمیشه...و نمی تونم زیاد وارد این موضوع بشم چون هم خودت باید پیداش کنی هم این بحث برات زود شاید.....
پدر دیگری ان خوندی؟کتاب جالبی ولی بنظرم زیاد با واقعیت جور نیست هرچی باشه اتیسم هم درجه های مختلف داره...

اون کتابی که پایین کامنت نوشتی چیه؟ پدر دیگری؟
تا حالا اسمش هم نشنیدم. درسته همین رو گفتید؟
من داشتم کتاب نوجوان می خوندم. "ماجرای عجیب سگی در شب"

و در مورد اون خط بالایی هایی که نوشتی با دو تا چیز نمی تونم موافق باشم.
اوّل اینکه بدون اینکه بری سمت چیزی از کجا می دونی که تو رسیدن به هدفت کمکت می کنن یا نه؟ تو گفتی فیلترشون کنیم، در حالی که نمی دونیم خوبه یا بده و چه جوری فیلترش کنیم. درسته یه سری مسائل فیلترینگ شون راحته و بدون اینکه بری سمتش می دونی که قرار نیست به دردت بخوره. ولی هوار تا راه دیگه هم هست که کسی نرفتشون و تو هیچ اطلاعاتی نداری و باید بری سمتش تا بفهمی خوبه یا نه پس نمی تونی فیلترش کنی!
دوم اینکه کلا با پاک کردن صورت مسئله موافق نیستم و حس می کنم این یه جورایی همون پاک کردن صورت مسئله س! یعنی من می گم باید اختیار داشت نه اینکه از اولش بگی ممکنه این کتاب یا فیلم یا حالا هر راهی یا چیزی روی من تاثیر منفی بذاره پس نمی رم سمتش! باید اون قدری قوی باشی که وقتی رفتی سمتش فقط بخونیش و تاثیر نپذیری و رد شی! من اینو می خوام. اینکه اون قدری قوی شم که با همه ی سطوح جامعه در ارتباط باشم و فقط از اونایی که دلم می خواد و برام مفیدن تاثیر بپذیرم.

شن های ساحل شنبه 9 بهمن 1395 ساعت 15:51

(پدر دیگری آن) یه کتاب در مورد یه بچه اوتیسمی....و منم ماجرای سگی در شب نخوندم :).....
برای قسمت اول خب اول باید هدفت مشخص کنی که بدونی دقیقا چه چیزی به کارت می اد و چه چیزی نه...ببین دنیا به معنی سفید و سیاه نیست خب توی مسیرت نیاز به مهارت داری نیاز به پشیبانی ذهنی داری تو میخوای این راه بری خیلی اطلاعات مفید سر راهت هست که جالب و خوب هستن ولی مفید از چه نظری ؟می تونن توی مسیرت کمکت کنن ؟نه پس با اینکه مفید هستن ولی به درد تو نمی خورن ...قسمت مجهولی که در موردش اطلاعات نداری بزاریم کنار خیلی از موضوع هایی هستن که می دونی بد هستن ولی برای پایششون چی کار می کنی؟تو می دونی به هر حال ناامیدی یه نکته منفی ولی چقدر تلاش میکنی سمتش نری یا سعی می کنی راهی پیدا کنی که ناامید نشی؟این میشه فیلترینگ...مثلا تلویزیون چه نکته مثبتی داره بجز اینکه بهش عادت کردیم یا تبلیغاتی که توی جامعه هست نود درصد مارو دچار مصرف گرایی میکن تبلیغات حرفی از تغذیه سالم و ورزش نمی زن فکر می کنم خودتم بدونی چه چیزهایی بد هستن...ببین بیشتر زندگی که احتیاج به فیلترینگ داره همین قسمتی که روزانه داخلش زندگی میکنی نه اون قسمت های مجهولی که چون واردش نشدی نمی دونی. چی هستن....تو هنوز به این قسمت های زندگی نرسیدی چون ارتباطاتت محدود تر ولی بعدا مجبور میشی افراد اطرافت هم فیلتر کنی و اونایی که پشتیبانیت می کنن تلاش می کنن و انرژی مثبت دارن اطراف خودت نگه داری...
برای قسمت دوم برای همین میگم این بحث ها برات زود...ببین یه موردی مثل هویت اصلا به انتخاب تو بستگی نداره که فکر بکنی می تونی نری سمتش اون در هر صورت شکل می گیره وقتی زمانش برسه تو تا وقتی ندونی دقیقا کی هستی چطور. میخوای تاثیر پذیر نباشی..تو باید همه مرحله های رشد شخصیتت طی کنی تا انقدر قوی بشی که بتونی بگی کنترل بیشتری روی خودت داری ولی این یه واقعیته قوی ترین افراد هم تا حد زیادی اطلاعاتی میخوان انتخاب می کنن سمت هر موضوعی نمی رن....
در ضمن تو زیادی آرمان گرایی و ارمان گرا بودن هم خطرناک چون دنیا واقعا ایده آل نیست و بعدا اذیت میشی وقتی می بینی دنیا در حد انتظارت نیست
ببین می دونم در هر صورت بعدا مسیری که باید تجربه کنی میکنی سمت موضوع هایی که برات کشش داره میری فقط میخوام کمتر اذیت بشی :)...اگر هم این جور بحث ها اذیتت می کن بهت حق میدم چون شاید زود شروع کردی اگه بخوای دیگه در موردشون نمیگم

نگین یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 23:41

اره اره.... مارکش منظورم بود... نه بابا همچین مارکی هم نیس... ولی اتدش خوش دسته...

نه اون نیست مارکش. :))
راستش الآن جلو دستمه و هرچی نگاش می کنم روش عبارت خاصی که نشونه ی مارک و اینا باشه پیدا نمی کنم. در همین حد بی در و پیکره.
ولی یه چیزایی روش نوشته بود که سرچش دادم تو گوگل عین عین خودش رو برام آورد:
Mechanical pencil OFFICE 0.5mm
"Centrum"
اصلا خیلی حال کردم رفتم عکسش رو از تو اینترنت پیدا کردم. مرسی. به خاطر این کامنت بود. :)) قیمتش رو هم 1.25 یورو زده! یه سایت مبدل ارز پیدا کردم، زدم توش. به پول خودمون می شه چهار هزار و سی صد تومان. در حالی که من دو تومن بیشتر نداده م واسش. اصلا یه شور و شعف وصف ناپذیری! :))) مرسی مرسی مرسی! یوهاهاهاها.
اینم عکسش:
http://www.eurobiuras.lt/media/dynamic/img/preke_307905/14028_large_pies-a-83899.jpg
اینم لینک سایت خارجکی فروشنده ش:
http://www.eurobiuras.lt/en/automatiniai-piestukai/piestukas-automatinis-05mm-office-centrum.html

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد