Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

خودکار

   جوانک احمق. اومد تو سالن تشریح زل زد تو چشمام و گفت: "خودکار داری؟"

منم با این که هی دلم می گفت بگو نه بگو نه و تو دستم هم پر بود از جزوه و داشتم از کت و کول می افتادم و اصلا  هم حوصله نداشتم در کیفم رو باز کنم و از تهش همون یدونه خودکاری که سال به سال هم سراغش نمی رم مگه اینکه مجبور شم فرمی چیزی رو پر کنم در بیارم، برگشتم بهش گفتم آره. چون دلم نمی خواست دروغ بگم و اگه می گفتم نه در حالی که می دونستم یه خودکار ته کیفم هست یه حس مسخره ای بهم دست می داد. تهشم مجبور شدم بهش خودکار بدم.

موقع خودکار دادن برگشتم بهش گفتم:"فقط یادت باشه بهم پسش بدی برای امتحان ها خودکار دیگه ای ندارم."

یه خنده ی مسخره ی لوسی کرد و گفت:"اینجا امتحان هاش تستیه عمو."

بعدشم گذاشت و رفت.

الآن: منم و امتحان تشریحی فردام و خودکاری که ندارمش و شاید باورتون نشه ولی دیگه هم هیچ خودکار آبی دیگه ای تو اتاقم ندارم چون کلا  از بچگی با خودکار حال نکردم و همه چی رو با مداد نوشتم مگه این که مجبور بشم.

آدم به این بی شعوری دیده بودین؟ خب من افتخارش رو داشتم.

عاقا اصلا شما خونه تون پر خودکار، شما های کلاس، شما پول خودکار واستون چیزی نیست، شما با مرام، اصلا شما رو گونی خودکار نشستی. اگه به نظرت این قدر عجیبه که من روی خودکارم حساس باشم، چرا خودت گشادیت رو نذاشتی کنار و خودکار نیاوردی با خودت؟ من ابدا اینجوری نیستم و الآن خودکار آبی روونم رو می خوام که موقع انتخابش تو شهر کتاب حدود یه ربع داشتم خودکار های مختلف رو می کشیدم روی کاغذ تا ببینم کدومش اونیه که می خوام. بی شعور زده ست خودکار پنترم رو نابود کرده. قرمزش هست، مشکی ش هم هست، آبیش نیست. تازه خودکاره نوعه نو بود. شاید بیشتر از ده کلمه هم باهاش ننوشته بودم. که چی؟ من زیاد از حد حساسّم؟ به کسی چه مربوط؟ عشقم می کشه!!! وقتی می آی از من خودکار بگیری، باید با هرچی گفتم کنار بیای. وقتی می گم خودکار دیگه ای ندارم، یعنی واقعا ندارم و اصلا مثل شما ها نیستم که پشت هر حرفم ده تا نیش و کنایه و ضرب المثل قایم کرده باشم. چرا فکر کردی که مثلا باهات شوخی کردم و به کفشت هم نبود بیای خودکارم رو پس بدی؟ کاملا جدی بودم و الآن هم ابدا نمی بخشمت.


   نمی دونم شاید واقعا یه "خودکار" تا اون حدی که من دارم شورش می کنم موضوع مهمی نباشه... ولی از رو همین شخصیت خیلی ها رو می شه شناخت. شعور چیزی نیست که فقط با خوشگل حرف زدن و وراجی های بی جا و داف بودن و شاخ بودن بشه ساختش. عوضی.


+همه ش یاد خودم می افتم که همین چند روز پیش یه خودکار رو از یکی از بچه ها گرفتم تا برم باهاش فرم حضور غیاب پر کنم و بعدش اون بالا موقع حضور غیاب یکی دیگه اون خودکار رو از من گرفت و تقریبا من بعد حضور غیاب هیچ چی از کلاس درس نفهمیدم تا مطمئن نشدم که خودکار به دست صاحب اوّلش برگشته.


+هیچی دیگه الآن رفتم به ایزوفاگوس التماس کردم که بهم خودکار بده. بر عکس شده ها!!! همیشه  کوچیکه از خواهر یا برادر بزرگش چیز میز می گیره. الآن من دارم از ایزوفاگوس لوازم تحریر قرض می کنم. تا همین حد ندار و بد بخت...


پ.ن: هر کسی که اینو خوند، لطف کنه دفعه ی بعد که از جایی خودکار برداشت/ از کسی خودکاری قرض کرد حتما برش گردونه به صاحبش. شاید از نظر شما کوچیک و بی اهمیت، حتی اگه در حد یه دونه ی ارزن هم بود باید امانت رو برگردونید به صاحبش. این یه قانون خیلی واضحیه در جوامع انسانی که متاسفانه نمی دونم چرا خیلی ها حالیشون نیست!!!!


پ.ن بعدی: خب از اونجایی که ایزوفاگوس هم خودکاراش رو حاضر نشد بده به من (یعنی در این حد روابطمون قویه ها. خیلی شیک گفت نمی دم.)، رفتم رو انداختم به مامانم. حالا تا براش قصه ی رستم و سهراب تعریف نکنم، حاضر نمی شه بهم خودکار بده.

می گه: "طرف کی بود حالا؟"

- نمی دونم!

- یعنی نمی شناختیش؟

- خوب یکی از بچه های کلاسمون بود دیگه.

- اسمش رو هم نمی دونی؟

- نه! ولی چهره ش آشنا بود یکم.

- خب معلومه نباید می دادی خودکارت رو. مشکل خودته بکش حالا. مگه هر کی پیدا شد خودکار خواست، تو باید واسش تامین کنی آخه؟

- یعنی دروغکی می گفتم خودکار ندارم؟

- خب الآن که راست گفتی خیلی حال کردی نه؟


شما هم مثل من پوکر فیس شید، خوب؟ :|

نظرات 3 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 7 دی 1395 ساعت 21:58

خب الان یه حماقت رو که من 2 سال بود فراموش کرده بودم رو به یادم اوردی.... اونم نه سر خودکار بلکه بر سر جزوه ویروس باکتری آغازیان پیش.... اونم تو سال کنکور. . . دادمش به دختره تا فتو بزنه.... نه تنها پس نداد... بلکه وقتی من ازش خواستم جزومو بهم برگردونه بعد چند روز گفت بیا خودت بگیر.... منم واقعا عصبانی شدم و هرچی میتونستم فحش دادم بهش.... ولی تابستون همون سال باهاش آشتی کردم و هنوزم که هنوزه جواب سلامشو با مهربونی میدم.... واقعا که که احمقم.....وای کیلگ وقتی یاد اون جمله میوفتم که گفت بیا خودت بگیرش میخوام پیشم باشه تا با ساطورنصفش کنم......

نگین سه‌شنبه 7 دی 1395 ساعت 22:00

سوالی که پیش میاد اینه که تو چطوررررر پست طولانی میذاری.... این حرفا رو کجا ذخیره میکنه.... رم اضافی داری که اتفاقات روزانت اونجا ذخیره میشه؟

خواننده ی جدید؟ یا خاموش؟
در هر صورت اولندش خیر مقدم عرض می کنیم. :{
دومندش به نظرم کوتاه نوشتن و خلاصه نویسی هنره. ولی زیاد نویسی و هرز نوشتن رو اکثرا بلدن. مثلا حتی یه جمله رو می تونی با اضافه کردن کلی حرف زائد کش بدی.... انصافا کار خاصی نیست.
سومندش اینکه یکم تو بلاگ ها بچرخید خواهید دید که وبلاگ هایی هستن که هر پستشون به اندازه ی ده تا پست من روی همه! مثلا طرف شروع می کنه از صبح که بیدار شده و رفته دستشویی می نویسه تا شب که مسواک زده و خوابیده. تک تک مکالمات حتی! فلانی بهم گفت فلان من جواب دادم بهمان! اونا رو من خودم هم درک نمی کنم. ولی من که زیاد نمی نویسم... یه حالت بینابینی دارم.
از کارهای روزانه م هم سعی می کنم زیاد اینجا ننویسم زیاد یکی به دلایل امنیتی و یکی هم اینکه روزانه هام خسته کننده تر از چیزیه که فکرش رو کنی. صرفا مطالبی که حس می کنم می تونن جذابیت داشته باشن واسه ی شما ها رو می نویسم. یا مثلا اونایی که دیگه خیلی رو نرومه و راهنمایی می خوام یا دوست دارم نوع دیدگاهم رو به اشتراک بذارم و متقابلا نوع دیدگاه خواننده رو بدونم.برای همین رم اضافی هم نمی خوام. رم خودم جواب می ده واسش. بعد به محض اینکه می نویسمش دیگه خیالم راحت می شه و از حافظه م پرت می شه بیرون. یه حس خالی شدن و اینا. :-"
چهارمند هم بگم؟ زیاد حرف نمی زنم تو دنیای حقیقی خودم. حرفام گیر می کنن ته حلقومم اینجوری می زنن بیرون. :))))

نگین پنج‌شنبه 9 دی 1395 ساعت 23:04

خواننده خاموش

:{

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد