Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

let's shift to plan B

   اوضاعم قاراشمیشه. خیلی. نه تنها از نظر درسی، بلکه از نظر عاطفی، خانوادگی و حتّی روحی و جسمی!

   این ترم داریم ژنتیک پاس می کنیم. من هر وقت جزوه ی ژنتیکم رو باز می کنم کلّیییییی فکرای عجیب می آن سراغم. تو ژنتیک می خونیم که هر بچّه ای نصف صفاتش رو از باباش می گیره و نصف دیگه ش رو از مامانش. و من هر دفعه دارم به این فکر می کنم که کدوم صفاتم به مامان یا بابام رفته که با هر دوشون تا به این حد سر ناسازگاری و دعوا دارم. واقعا دیگه برام غیر قابل کنترل شده، خودم هم ازین وضعیت متنفرم. من در هر روز کم کمش حداقل دو الی سه تا درگیری لفظی کوچیک با پدر یا مادرم دارم و در طول هفته هر دو روز یه بار یه دعوای خیلی گنده بینمون اتّفاق می افته... تازه اینا در شرایطی هست که ما به زور هم دیگه رو می بینیم و من دانشگاهم و اونا تا بوق سگ سر کارن.

   مگه نه اینکه باید تو یه سری موارد به مامان یا بابام رفته باشم؟ مگه من بچّه کوفتی شون نیستم؟ پس چرا تو هیچ موردی هیچ اشتراکی باهاشون پیدا نمی کنم؟ چراهمه ش اختلافه، همه ش جنگ و دعوا و هوار های بلند بلند ماست؟ همه ش تناقضه...


   کجا رفتن اون پدر مادرایی که با افتخار می گن بچّه مون مثل یه دوسته برامون؟ چرا هرچه قدر من سعی می کنم نمی تونم باهاشون دوست شم؟ حتّی به همینم راضی ام که دوست نباشیم ولی یه خانواده ی خیلی عادی باشیم با روابط عادی بین خودمون.

   مشکل اینجاست که واقعا نمی دونم کدوم مون عامل بروز این همه بدبختیه... از نظر احتمالاتی که نگاه کنیم، مشکل منم. چون من یک نفر با دو نفر مختلف سر جنگ و دعوا دارم و احتمال اینکه من جنس خراب ماجرا باشم دو برابر حالت های دیگه س. ولی  خب... هیچ کسی خارج از این گود نیست که بتونه نظر بده. شاید اونا با هم مشکل ماجرا باشن و من این وسط فقط از نظر احتمالاتی خیلی بدبختی آوردم!


   این اواخر ما سر مسخره ترین چیز ها هم با هم دعوا می کنیم. مثلا شما تا حالا با مامانتون دعوا کردین سر اینکه چرا دونه های انار اینقدر بی حال و سفید و خشک بد مزه ان؟ من همین دی روز انجامش دادم. تا حالا شده وقتی سر یه موضوع خیلی منطقی و با آرامش با باباتون صحبت می کنید و از طرفی انتظار منطقی بودن  و حتی راهنمایی گرفتن دارید، صرفا تو دهنی بخورید که:"تو چی می فهمی آخه که قیافت رو برای من اون شکلی می کنی، برو از جلو چشمام گم شو!" یکشنبه ی این هفته بعد از امتحان ژنتیکم که خیلی خوب داده بودمش و انتظار داشتم بابام به خاطرش خوش حال شه و یکم کم تر استرس بکشه، این اوّلین و آخرین مکالمه مون بود! حتّی نرسیدیم به اون تیکه ش که بخوام بگم احتمالا رنک کلاسمون می شم تو ژنتیک. صرفا رفتم از جلوی چشماش گم شدم. :))

   ای کاش می شد بفهمیم مشکل چیه و حلّش کنیم. به خدا اگه من تنها مقصر این ماجرا ها باشم، و یکی خیلی منطقی برگرده بهم بگه که آتیش همه ی این دعوا ها از گور خودم بلند می شه، قطعا سعی می کنم خودم رو درست کنم، همین طور که این چندین ماه خودم به خودم این حرفا رو زدم و واقعا سعی کردم اوضاع رو درست کنم. ولی الآن دیگه واقعا فکر نمی کنم مشکل از من باشه. مسخره س، یه وقتایی چنان به پدر و مادر بقیه رشک می برم و حسادت می کنم و حتّی گاهی آرزو می کنم اخلاق پدر مادرم با اخلاق پدر مادر اونا شیفت شه، که خودم هم باورم نمی شه اینایی که تو ذهنمه فکر های خودمه.

   واقعا باورم نمی شه، اون وقتایی که تهران نبودم به شدّت دلم تنگ می شد. افسرده شده بودم، دلم می خواست برگردم خونه. ولی الآن فقط نمی تونم تحمل شون کنم. نه دیگه بیشتر از این. دلم می خواد هر روز در حد پنج شش ساعت مسالمت آمیز پیش مامان بابام باشم، غذا بخوریم، حرف بزنیم و تهش جمع کنم برم خونه ی خودم و تنها باشم. خونه ی خودم؟ ما رو چه به این حرفا؟ یعنی دیگه من اینجا رو خونه ی خودم نمی دونم؟ می دونی الآن و دقیقا همین الآن از یه دعوای خیلی گنده بیرون اومدم. برای همین احتمال می دم اینایی که دارم می نویسم مقادیر زیادیش چرت و پرت بافی محض باشه. ولی حقیقتش اینه که الآن دلم می خواد بنویسم :"من دیگه نمی تونم حجم بیشتری از مامان یا بابام رو تحمل کنم." واقعا نمی کشم دیگه.

   دلم می خواد برم! دلم می خواد سریع تر مستقل بشم و رو پای خودم بایستم و کاملا از پدر و مادرم بی نیاز باشم. این چندمین باره که دلم کنده شدگی می خواد؟ دلم می خواد تنها نیازی که باقی می مونه محبّتی باشه که قراره ازشون بگیرم: احساس پدر داشتن و مادر داشتن. این پلنی ه که برای آینده م می بینم و خب... این طور که بوش می آد، انگار منم بالاخره یه هدف کوتاه مدت پیدا کردم واسه زندگیم. هدفی که هیچ وقت نداشتمش و حتّی ازش فوبیا داشتم و خیلی وقتا بوده که به خانواده م گفتم: "عمرا دلم نمی آد اینجا و شما ها رو ول کنم. هر چی هم که بشه تا آخر عمر همین جا زندگی می کنم." ولی الآن هیچ چیزی از اون ایده های قدیمم باقی نمونده. همه ش فوت شده رفته هوا! باقی مونده ولی به شرطی که ما همون خانواده ی قدیمی بچگی هام باشیم که اون طور که واضحه هیچ جوره نیستیم. هرچند بی عرضه تر از اونی ام که بتونم به این زودیا عملی ش کنم و حداقل خیلی هنر کنم ده سال دیگه می تونم به این هدفم برسم ولی الآن که اینا رو ثبت کردم احساس بهتری دارم. خیلی بهتر. پس شد: من در اوّلین فرصتی که دستم بیاد، دست و پامو جمع می کنم و دیگه متّکی به هیچ گونه آدمی از جنس مامان بابا نخواهم بود. فکرش هم شیرینه. هاه. اولش که داشتم این متن رو می نوشتم حالم واقعا خراب بود و یه بغض مضحکی تو گلوم گیر کرده بود. ولی الآن، واقعا حالم خوبه و حتی یه نیشخند کوچیکی رو گوشه لبم هست. :))))

نظرات 6 + ارسال نظر
dokhi پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 21:11 http://love24.shop.tm/

سعادت و خوشبختی رو براتون آرزومندم... خوشحال میشم به منم سر بزنین نیومدی هم اشکال نداره بازم ممنون موفق باشی
9618

استامینوفن جمعه 28 آبان 1395 ساعت 00:07 http://Codein.blogsky.com

سر دونه های انار جدا با مامانت دعوا کردی؟:)))))))))))مگه داریم اخه؟؟؟

شن های ساحل جمعه 28 آبان 1395 ساعت 10:17

هدف خیلی خیلی خوبیه موفق باشی :).....
ببین هیچوقت توی هیچ دعوایی همش تقصیر یه نفر نیست تقصیر همه هست که بحث به اون مرحله می رسه پس همش خودت سرزنش نکن.....وبلاگت می خونم یکم یاد خودم می افتم من ۱۹ سالم بود می خواستم مستقل باشم خب تلاشم کردم ۸ سال بعد من مستقل بودم البته توی اون مسیر خیلی اذیت شدم ولی ارزشش داشت می تونستم مسیر بهتری انتخاب کنم الان می دونم ولی مسیر سخت تر انتخاب کردم...پس تو مسیر درست انتخاب کن مهم این که هر چقدر. سخت میشه جا نزنی و مثبت نگاه کنی و فکر کنی داری برای هدفت تلاش می کنی پس ارزششو داره...باید خودتو مجهز کنی مهارت هاتو زیاد کنی زیاد یاد بگیری درست یاد بگیری فکر کنی در اینده به چی احتیاج پیدا می کنی چه مهارتی ..یکیش همون رانندگی بود یکی آشپزی یکی اطلاعات اقتصادی...چطوری تنظیم کردن پولت یا روش های سرمایه گذاری...باید یاد بگیری چطوری خودت مدیریت کنی هم زندگیت هم احساسات همه اینا دست خود آدم...من برای رفتار درست با پول کتاب خوندم خیلی مفید بود همین طور برای کنترل احساسات برای خوشحال بودن کتاب راه بهت نشون مید اجرا کردن با خودت دیگه
برای مشکلت با پدرو مادرت بهترین کار اینکه بری مشاور باهاش مشورت کنی خودم زیاد از روانشناس و روانپزشک خوشم نمی اد ولی مشاورها خیلی خوبن حتی اگه اونی که باهاش حرف زدی حرفت نفهمید می تونی با یکی دیگه حرف بزنی حالا یا یه راه حل معقول بهت می گه یا نه ..خودم یه بار بخاطر یه مشکلی که با مادرم داشتم با مشاور حرف زدم راه حلش اصلا برام منطقی نبود ولی می دونی اجرا کردم و جواب داد یا دست کم باعث آرامش خودم شد..

عربگری دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 20:25 http://500sal.blogsky.com/

سلام
خانم کیلگارا
فکر می کنم نزدیک به یک سالی باشه که از مطالبت خبر نداشتم
ولی حدود یک ماهی هست که در گروه علمی تلگرامیم و همچنین وبلاگم داریم در مورد یه کتابی بحث می کنیم که در مورد ژنتیک و نظرات جدید مولف که از دوستان ناشناس بنده س نوشته شده
نظریه ای شدیدا تکان دهنده که تمام مقالات و نظریات علمی بنده رو که مغیر با معارف و دانشهای رسمی است که داره تو مدارس و دانشگاهها به خورد موردم داده میشه.
تا یادم نرفته از اینکه دارم محاوره ای می نویسم باید ازت تشکر کنم روش جالبیه که به خاطر جواب دادن باب میل شما روزی مجبور شدم اونو تجربه کنم و معترفم که در گروه تلگرامی می طلبه که اینجوری بنویسم و الان دیگه سختم شده کتابی بنویسم و گاهی می بینم که مقالاتم تو وبلاگم هم به شکل محاوره ای شده و برای ترجمه ش به لاتین به مشکل می خورم و باید از اول ویرایش کنم.
باید بگم خیلی خوشحالم که ثابت و استوار و با اراده ای چون کوه آهنین، به نوشتن به همان سبک و سیاق اصلی خودت مشغولی و اجازه نمیددی که افکار بداندیشان، اندیشه سیالتو مغشوش کنه.
اما بنده دیگه ازت انتظاری ندارم که دیگه بتونی از فرضیه مرده تکامل، حتی به اندازه ذره ای دفاع کنی بلکه تنها انتظاری که دارم اینه که وقتی چنین مباحثی در دروست مطرح میشه چون پتک بر سرشون بکوبی و بگی که چرا اینهمه دروغ می بافن دروغی که هیچ مبنای علمی و عقلی و منطقی نداره
خوب این سوالو همیشه مطرح کنی که اگه تکامل واقعیت داره چرا پس مورچه ها هزاران ساله مورچه هستن و چرا انسانها هزاران ساله انسان هستن و چرا میکروبها هزاران بل ملیونها ساله میکروب هستن و همه موجودات هیچ تغییری نکردن.
بگذریم داشت یادم میرفت که چرا به یادت افتادم...
عرض می کردم که کتابی از دوستم به دستومن رسیده به نام «ریشه مشترک» که بسیاری از سوالات بدون جواب بنده رو که شاید 30 سال بود باهاشون کلنجار می رفتم جواب میده
در این کتاب با توجه به چند روش علمی بررسی اسناد تاریخی و پزشکی و ... مساله آلبینیسم(زالی) رو بررسی کرده و ثابت کرده که سیاه پوستان مردم اصلی دنیا و ساکنین اصلی و اولیه تمام قاره ها از افریقا و امریکا و آسیا و اروپا و اقیانوسیه هستند و این سیاهان تازه در همین یکی دو قرن اخیر به وجود اومدن و به دلیل البینه یا زال بودنشون که یه بیماری ژنتیکی محسوب میشه اقدام به از بین بردن اجداد خود که سیاهان باشه کردن و اقدام به تاریخ نویسی در تمام زمینه ها از علم و تاریخ و فرهنگ کرده و امروزه طوری به ما قالب کردن که فکر می کنیم سفیدها انسانهایی کامل هستند و سیاهان ناقص.

این کتابو بنده نزدیک به دو سالی بود داشتم و لی فکر نمی کردم چنین کتاب تکاندهنده ای باشه و وقتی اخیرا خوندم بسیار از مسائل و تئوریها رو مطرح کردم مثلا متوجه شدم که از قضا سیاهان(نه دورگه ها) اصلا و ابدا بیماری سندرم داون(منگولیسم )ندارن و این بیماری خاص سفیدها و د. رگه هاست بیماری های قلبی و مالاریا و سرطان پوست و خیلی از گستره وسیع بیماریها رو سیاهان ابدا دچار نمیشن
سپس یکی از دوستان بنده بررسی کرد و گفت در بین سیاهان هرگز و هرگز آزمایش ژنتیک برای ازدواج وجود نداره و اونا در واقع هیچ مشکلی در ازدواج های فامیلی ندارن و...
تازه بنده متوجه شدم که چرا علم پزشکی مدرن برخلاف پزشکی سنتی اینهمه تضاد در درمان داره و اینهمه مشکل داره و هنوز با اینهمه پیشرفت باید دنباله رو طب سنتی باشه....
سرتو درد نمی آرم می خوام خواهش کنم اگه به گروه تلگرامی علمی بنده که صدها مرتبه از دانشگاه مهمتره تا به حال ملحق نشدی از طریق لینک زیر پیوند بشی

https://telegram.me/joinchat/CCdPlj_2k4NnAOemd-VYuw

و اگه نمیخوای پیوند بشی برای تویی که رشته پزشکی می خونی داشتن دو کتابی که در این زمینه این دوست بنده نوشته و هر چه زودتر خوندنش از نان شب واجب تره.
البته می تونی به گروه بیای و کتابارو دانلود بکنی و مجدد خارج بشی.
(نمی خوام این پیام منتشر بشه بلکه می خواستم خصوصی باشه ولی گزینه ارسال خصوصی نیست)

دلم تنگ شده بود واسه ی کامنت های یکتا تون. :]
منور نمودید، روزنامه وار نگاهی انداختم. در اولین فرصت دنبالش می رم.
و نکته ای در مورد کتابی نوشتن! من خودم این مشکل رو دارم، عجیبه که از من یاد گرفتید. :))) شاید اینجا تنها جایی باشه که نسبتا راحت می نویسم، وگرنه تو همه جا مشکل بیش از حد کتابی نوشتن رو همیشه داشتم و حتی گاهی برای رعایت ادب هم که شده نمی تونم کتابی ننویسم. متن هام خنده دار می شن حتی. :))) فعل های جمع با ضمیر های مفرد... کار سختیه کلا. ای کاش مجبور نبودیم لحن نوشتن رو بسته به افراد مختلف عوض کنیم جدی.

عربگری دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 20:26 http://500sal.blogsky.com/

ای وای!!!
چرا بخش تایید مدیر فعال نیست؟

من تنبلی بودم بی همتا. قرار شد اینجوری باشه که دیگه دوستان مشکل تایید کامنت و اینکه آیا کامنتشون رسید یا نه رو نداشته باشن.
پیغام خصوصی بفرستید اگر مایل نیستید اینجوری بره رو وبلاگ. هر چند از نظر من واقعا مقوله ی خاصی نیست که بخواد خصوصی بشه. بذارید شاید یکی دیگه هم اینا رو خوند و استفاده کرد...

عربگری دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 20:41 http://500sal.blogsky.com/

اصلاحیه متن بالاتر:

1- نظریات علمی بنده رو که مغیر
درست: نظریات علمی بنده رو که مغایر

2- دانشگاهها به خورد موردم
درست: دانشگاهها به خورد مردم

3- خوب این سوالو همیشه مطرح کنی
درست: خوبه این سوالو همیشه مطرح کنی

4- کتابی از دوستم به دستومن
درست: کتابی از دوستم به دست من

5- اقیانوسیه هستند و این سیاهان
درست: اقیانوسیه هستند و این سفیدها

6- و این بیماری خاص سفیدها و د. رگه هاست
درست: و این بیماری خاص سفیدها و دورگه هاست

بنده معمولا غلط تایپ نمی کنم ولی الآن کیبوردم کمی جاش ناجوره و مدام از دستم فرار می کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد