Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ستاره ها رو بشمار و بمیر

کوچک تر که بودم در دوران ابتدایی یک بار آرتیکلی را در کلاس زبان خواندیم که درباره ی خواب ها بود.

در باره ی خواب ها مختلف و سوال های روتین ولی ممتنع چرا خواب  می بینیم و مغز ما موقع خواب چگونه عمل می کند و ...

اتفاقا در اون آرتیکل گفته شده بود که انسان ها معمولا خواب چیزی رو می بینن که  ذهنشون بیشتر از همه در طول روز روی اون موضوع خاص مشغولیت داره و یا اینکه موقع خوابیدن بیشتر از همه چی بهش فکر می کنن.

و همین یک جمله برای من یکی کافی بود. مدتی بعد از اون زمان تصمیم گرفتم این فرضیه رو امتحان کنم و هر شب موقع خواب سعی می کردم روی یک موضوع کلید کنم و اونقدری بهش فکر کنم تا خوابم ببره. کار جالبی بود ولی سخت. مثل یک جور تمرین خالی کردن حافظه ی کوتاه مدت.

اول ها به نتیجه ی به خصوصی نرسیدم. و خیلی نزدیک بودم به این که بی خیال این فرضیه بشم و بذارم به حساب یه چرت و پرت دیگه ای که فقط تو کتاب می شه دیدش.


ولی بعد از یه مدّت نسبتا بلند...

موفق شدم! و از اون به بعد تقریبا می تونستم اختیار خواب هام رو به دست بگیرم. حس می کردم خیلی آدم خاصی هستم که می تونم چنین کاری انجام بدم.

مثلا تو مدرسه با یکی دعوام می شد و شب تو خواب طرف رو به فحش می کشیدم و کلی مشت می زدم بهش. تلویزیونمون برفکی می شد و من سریال مورد علاقه م رو تو خواب می دیدم. حتی سوال المپیادم حل نمی شد و وقتی از خواب بیدار می شدم جوابش رو می نوشتم. 

دیگه برام روتین شده بود این کار. بدون هیچ تلاشی. مثل یه کار خیلی عادی که همیشه انجامش میدی و دیگه دست خودت نیست. مثل چک کردن اسکرین اسمارت فون به صورت ناخوآگاه.


یادمه سال سوم دبیرستان بودیم که امتحان نهایی داشتیم و من به دلیل المپیادی بودن هیچ چی از درس های حفظی نمی دونستم. شب تا صبح نمی خوابیدم بدون اغراق و سعی می کردم چرت و پرت های کتاب دینی رو یکی بعد از دیگری به خورد مغزم بدم. و فقط در فاصله ی ساعت شش صبح تا شش و ربع صبح که سرویس مدرسه می آمد دنبالم فرصت خوابیدن پیدا می کردم. به قدری تبحر پیدا کرده بودم که در اون یک ربع به اندازه ی کل شب رویا می دیدم. و سعی می کردم رویا هام رو طوری بسازم که هیچ ربطی به امتحان نداشته باشن و استرسم رو کم کنن. اون زمان از شبکه ی پی ام سی سریال مرلین پخش می شد و من در خواب های یک ربعه ی صبحم مرلین می دیدم. خیلی هم زیاد. به طوری که وقتی بیدار می شدم باورم نمی شد فقط یک ربع گذشته. من با مرلین کل دشت ها رو اسب سواری می کردم و کلی جادوگر رو ملاقات می کردم و شکستشون هم می دادیم و باز هم فقط یک ربع گذشته بود. وقتی بیدار می شدم از خواب اصلا استرسی رو احساس نمی کردم و این بهترین اتفاق ممکن بود برای آدمی به شدت استرس من.


 زمان در دنیای رویا ها مفهومی نداره. یا حداقل مفهومش متفاوت با مفهومیه که ما ازش می شناسیم. دقیقا مثل یک دنیای موازی با دنیای ما. که اتفاقا قابلیت هاش خیلی بیشتر از قابلیت های این دنیاست و خودت خیلی بیشتر از اونچه که بخوای می تونی روش تاثیر بذاری.


 یه مدتی بود که وارد یه فاز جدید از خواب هام شده بودم. خواب چیز هایی رو می دیدم که تقریبا نمی دونستم از کجا اومدن. معنی کلماتی رو که می شنیدم نمی فهمیدم. موضوع اصلیش رو خودم نمی ساختم. نمی دونستم از کجا میان و با چه هدفی این خواب ها رو می بینم. موضوعاتی که هیچ درگیری ذهنی ای روی اون ها حس نمی کردم و حتی نمی دونستم خیلی هاشون چی هستن...

اولین خواب این مدلی م درباره ی بیماری ای بود به اسم سیاه زخم. یه بیماری که نمی دونم بچه ی دوم راهنمایی از کجا باید اسمش رو شنیده باشه. مضمونش این بود که مدام چاه آشپزخونه رو می دیدم و یه موجود سیاه عامل بیماری که سعی داشت از چاه بیاد بالا. اطرافیانم تو رویا اشاره کردن که این موجود عامل بیماری سیاه زخمه. بماند که وقتی بیدار شدم فهمیدم که سیاه زخم واقعی هیچ ربطی به خواب من نداره و حتی راه انتقالش هم از طریق چاه آشپز خونه نیست. ولی این خودش موضوع جدیدی بود که تا حالا به گوشم هم نخورده بود و همینه که برای من عجیبش می کنه!

حس می کنم این واژه های جدید حتما باید قبلا به گوشم خورده باشن. مثلا در زیر نویس تلویزیونی یا تکه روز نامه ای در مطب دندان پزشکی. یا حتی روزنامه ی زیر بسته ی سبزی خوردن ها. یک جایی که من یادم نمونه که دیدمشون و وقتی تو خواب می بینم این موضوعات رو برام جدید باشن و فکر کنم که یه چیز تازه می شنوم. این که ضمیر خود آگاهم گول بخوره که برای اولین بار این موضوعات رو تو خواب شنیده. این حدسیه که خودم در باره ش می زنم. چون قبلا هم برام پیش اومده که داستانی نوشته باشم یا شعری که موضوعش نا خواسته تکراری در می آد و خودم خبر ندارم که از روی فلانی تقلید کردم. ولی بحث پیش میاد وقتی اصلا به این چیز ها فکر نمی کنم چرا باید تو خواب این اتفاق های عجیب و غریب رو کشف کنم؟


و خب. چرا این همه این ها رو تا اینجا به هم بافتم؟ می خواستم خاطره تعریف کنم آیا؟ خیر! هدف این بود که غُر بزنم!

حدودا سه هفته ای می شه که اصلا نمی تونم هیچ کنترلی روی خواب هام داشته باشم. برگشتم به همون دوران اول... تلاش می کنم ولی تهش هیچی به هیچی. حتی محتمل ترین خوابم که درباره ی هری پاتر بود رو نمی تونم ری لود کنم. خوابی که از شدت علاقه، بسیار متبحر شده بودم تو دیدنش و هر وقت اراده می کردم چوب دستی خودم رو داشتم و شنل دراز پشت سرم رو. من حتی دیگه نمی تونم این خواب رو ببینم. و این بیشتر از همیشه عصبی م می کنه. حس می کنم یه توانایی ای داشتم و حالا دیگه ندارمش. حس می کنم از قابلیت هام کم شده. قابلیت های یک شکست خورده ی محکوم به شکست. من آدم به درد بخوری نبودم تا الآن. یا حداقل حسم اینو بهم می گه. ولی توی این یه مورد به شدت احساس غرور می کردم. فکر می کردم خارق العاده هستم. نمی تونم به کسی ثابت کنم که چنین قابلیتی قبلا بوده و حالا نیست. چون با کسی درباره ش حرف نزدم و یحتمل فکر می کنن من روانی شدم که الان این حرف ها رو می زنم. یه مشت حرف چرت از نظر بقیه. خرافاتی طور و خیال بافانه... ولی من مطمئنم که این حالت وجود داشت و الآن دیگه وجود نداره.


می شه گفت تقریبا سه چهارم روز رو در خواب به سر می برم این روز ها. برای اینکه سعی کنم این حالت درست شه. برای این که بتونم دوباره خواب چیزی رو ببینم که دوست دارم. همه فکر می کنن که :عه چه خوب! بذار بخوابه. خستگیش در می ره. روحیه ش درست می شه. انتظار دارن اون یک چهارم روزی رو که بیدارم فوق العاده خوش اخلاق باشم و با روی خیلی خوش با بقیه برخورد کنم. و مشکل اینجاس که اون یک چهارم روز اون قدری پاچه ی این و اون رو می گیرم و بحث می کنم با این و اون که همه حالشون به هم می خوره. می گن مگه تو نخوابیدی این همه؟ چرا این قدددددددددددر بد اخلاق؟ و من هم دست خودم نیست اصلا. خیلی سعی می کنم لال بشم و دعوا نکنم با کسی. ولی به محض کوچیک ترین جرقه یا فریاد می کشم سر این و اون یا گریه می کنم! مثل یه بچه ی دو ساله ی دیوونه!

خیلی وقته دیگه کنکور برام مهم نیست دیگه. خیلی وقته که قبول کردم که گند بالا آوردم توش و با حسرت خوردن نمی شه کاری کرد. خیلی وقته...

ولی هنوز خواب هام درباره ی کنکورن. و این به علاوه ی دلیل بالا می شه بی اعصابی تمام عیار. نه می تونم بخوابم نه می تونم بیدار باشم. تو بیداری که با همه دعوامون می شه، تو خواب هم که رویا ی کنکور و دانشگاه می آد سراغمون. قبلا ها دلمون خوش بود که اگه این دنیا رو نداریم دنیای رویا رو داریم. می رفتیم اون جا آرامش می گرفتیم و با روحیه ای مضاعف بر می گشتیم به این دنیای جهنم وار. حالا هر دوتاش شده جهنم! یکی از یکی سوزنده تر.


چه جوری می تونم برم به اینایی که از اخلاقم گله می کنن بگم که تمام اون مدتی که خوابم دارم کابوس می بینم؟ و هر بار یه کابوس کاملا جدید؟ جیغ هم نمی زنیم تو خواب که بفهمن راست می گیم. فکر می کنن ادا اصوله و لوس می کنیم خودمون رو! فقط این که وقتی بیدار می شم گویی اصلا نخوابیدم. خیلی خسته تر هم هستم.


خواب امروزم چی بود؟ بوت رو می دیدم که دفترچه ی آزمون قلمچی دستش بود و می گفت باید برای دانشگاه توی قلمچی حتما ثبت نام کنی که مثل کنکورت خراب نشه. بعد من با خجالت تمام می گفتم به خدا برای کنکورم ثبت نام کردم توش! کلی هم چک کردم همه ی آزموناش رو. اوشون هم جواب می داد نه خیر. دیر ثبت نام کردی. همه هفت سالی قلم چی می رن کنکور قبول می شن. تو چی؟ می خواستی با یک سال چی کار کنی؟ و من هی زیر لب بهترین دوستم رو فحش کش می کردم و می گفتم تو اصلا نمی فهمی المپیادی بی درد مرفّه!


+یادم باشه از اطلاعات جدیدی که تو خواب امروز کسب کردم اینجا بنویسم. برای امروز تایپ کردن کافی ست...

نظرات 3 + ارسال نظر
Bluish دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 15:40 http://bluish.blogsky.com

برای دانشگاه قلمچی بثبتنامی؟
حق داری از دستِ این خوابا عصبانی باشی کیلگ... اینا واقعا کابوسن...

بله.
می تونی بفهمی همین یک سال هم چه قدر از قلم چی بدم میومد که الآن دارم این چیزا رو خواب می بینم.
می دونی برنامه شون بیسته بیسته ها!
مشکل اینجاست که من بدم می آد یکی دیگه به غیر از خودم برام برنامه بریزه... بهم بگه تو این هفته این کار ها رو بکن. خیلی رو اعصابه.

Dr.h پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 12:24

میگم شما توی کار نت و اینها هستی یک سوال
مثلا الان شما داری وبلاگ مینویسی . و این اشتراک اینترنت رو بالاخره به یه اسمی از یه شرکت خدمات دهنده خریدی. مثلا قلی قلی زاده :) میری شارژ میخری و استفاده میکنی یک هکر میتونه با هک وبلاگ شما نهایتا به اکانت اینترنتی که استفاده میکنید برسه؟ یعنی به همون اسمه؟
من یکبار دیدم این اتفاق رو برق از کلم پرید . این مگر میشه مگه داریم اصلا ؟ یا اون طرف فقط وب رو هک کرده بود و خالی بسته بود که مثلا این مشخصات نویسنده وب هست که از این اکنات اینترنتی استفاده میکنه.

از کجا فهمیدید من تو کار نت هستم؟
اتفاقا من تنها قسمتی از کامپیوتر که توش تبحر دارم کد زدنه صرفا و برنامه نویسی.
توی بقیه ی امور کامپیوتری مبتدی ای بیش نیستم.
بعد اینکه با گردن شکستگی تمام عرض می کنم که ما شرکت خدمات دهنده نداریم.:((( اینترنت آشغال مخابراته سرویس دهنده مون.
نکته ی بعدی اینکه درست نفهمیدم منظور سوال رو! تا جایی که فهمیدم یه هکر میاد هک می کنه یکی از اکانت های شما رو... بعد الآن شما نگرانین که اسم و نام اصلی تون که توی شرکت سرویس دهنده ثبت شده از طریق هک این اکانت، فاش شده باشه و یه جورایی به هویت اصلی تون رسیده باشن؟ درست فهمیدم آیا؟
اگه منظور این بود که باید بگم هیچ ربطی نداره! اگه یه وبلاگ هک شه صرفا تمام اطلاعاتی که روی اون وبلاگ هست میفته دست هکر. نه بیشتر نه کمتر.
یک مدل هک پیشرفته تر هم هست که من واقعا دوست دارم یه زمانی بتونم یادش بگیرم. چون این مدل هکه که هکر های واقعی ازش استفاده می کنن و در مقابلش هک ایمیل و وبلاگ تف هم حساب نمی شه. هک خود کامپیوتر کاربر.
به این صورت هست که طرف وقتی شما به اینترنت متصل هستید به کامپیوترتون وصل می شه و در این حالت کامپیوتره که هک می شه. این طوری کل اطلاعات به باد می ره. اعم ازهمون اکانت اینترنتی که استفاده می کنید. که البته خیلی سخت هست و من بعد از این همه تلاش نتونستم کسی رو پیدا کنم که ازش یاد یگیرم این مدل هک رو! :| :| خوشا به حال اونایی که بلدن.
مثلا می تونی وصل شی به کامپیوتر سازمان سنجش رتبه ت رو خیلی تا بهتر کنی که به پزشکی دانشگاه تهران برسه.
:-حسرت زده

mehrzad پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 21:14

من یه مدت مدیدی خاب دبیر ریاضیم رو میدیدم(مدیونی اگه فکر کنی ازش بیزار بودم):|به حدی این خابا کلافم میکردن که تا یه ساعت بعد از بیدار شدنم به شدت بد اخلاق میشدم

معلم ها خواه یا نا خواه بخش مهمی از خواب های یک دانش آموز رو تشکیل می دن.
در یه برهه ی زمانی من بچه مثبت نیز در خواب یکی از معلم های منفور تهوع آور رو به شدت فحش کش می کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد