Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

آنجا که زمان مفهومی ندارد

عاشق این تیکه ام.

که نه بیست و نهمه، نه یکمه.

انگار یکی برات زمان اضافی خریده باش عشق کنی.

در عوض اون سال هایی که تو تقویم روز یکمه، ولی تحویل سال سر ظهره خیلی می خوره تو پرم.

حالا امسال که نخورد و هم اکنون ما در نقطه ای میان بیست و نهم و یکم شناوریم و از این تناقض زمانی و فرصت اضافه ای که استاد پارادوکس مهمانمان کرده لذّت می بریم.


می گم اگه یکی الان بمیره... به چه تاریخی مُرده؟ بیست و نه اسفند؟ ولی این تناقضه چون طرف تحویل سال رو دیده به چشم. بهارو حس کرده و بعد مُرده! این تناقض باید یه جور حل شه. حلّش کنید، من مخم نمی کشه بیشتر از این. فقط بلدم سوال طرح کنم.

جمله ی گند گاندی

ما جزوه هامون تو دانشگا اینجوریه که تهش یه شعر عاشقانه ای، جمله ی حکیمانه ای چیزی می نویسن فضا تلطیف شه بالا نیاریم از حجم کوفتی بودن مطالب.

ته این جزوه ای که الآن دستمه، از گاندی نوشته ک:


" شما می بایست مظهر تغییری باشید که می خواهید در جهان ببینید."


ببین مُخ ش خیلی می کشیده کاریش ندارم. لبخند تو عکساشم دوست داشتم همیشه. 

دیدگاهش وسوسه کننده س خب؟ ولی می شه یه دیقه بیاد اینجا من یه چیزایی رو تو گوشش بگم ببینم تا کجا می تونه پشت دیدگاه روشن فکرانه ش رو بگیره؟

بیا گاندی بیا، اون قبرو ول کن یه دیقه بیا اینجا. حریف می طلبم.

د لامصّب من اگه یه روز بخوام مظهر اونی باشم که دلم می خواد تو جهان ببینم، اگه کشته نشم و زنده بمونم و سرم زیر آب نره توسط بقیه ی انسان ها، به دو ساعت نرسیده سر از منکرات و گشت ارشاد و کلانتری و اوین و کمیته مدافع حقوق بشر و سی آی ای و پلیس بین الملل و  فدرال و اینترپل در می آرم! تهش تو آتیش کبابم می کنن، استخونامو  تو اسید حل می کنن، و خاکسترمو می ریزن تو رود یانگ تسه کیانگ.


اینقدر خودم نیستم. دقیقا همین قدر.

این قدر بعضی افکارم متناقض با جامعه ی بشری شکل گرفته ی امروزیه. دقیقا همین قدر.

...

در این حد دنیایی که تو رویاهام دارم این شکلی نیس. دقیقا همین قد...

این قدر حرفت چرته، پیرمرد ترور شده ی خوش لبخند.