Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

ته واژه هاتان کجاست؟

می دانی مشکلم چیست؟

که هر ده قرن یک بار به افراد مخصوصی ابراز احساسات کردنم می گیرد و جریت بیانش را پیدا می کنم،

و چه در چنته دارم بگویم؟ 

همان "دوستت دارم"ی که هزار ماشاالله اینقدر چپ و راست روزی ده وعده نثار هم می کنید، از دهان افتاده و مثل ماکارانی پر روغن و چرب، بدجور ماسیده است.


می بینید؟ شما با "دوستت دارم" هاتان، فقط واژه ها را افول ندادید. 

شما مرا هم بی واژه کردید. 

آن ها نخواهند فهمید. آن ها هرگز نخواهند فهمید... که این واژه های لامصب،"دوستت دارم" های من بود. نه دوستت دارم های توی کوچه و خیابان.

و این وسط دوستت دارم گوسفند بسملی بود که خونش روی دست و پای من ریخت، بدون آنکه بلد باشم حتی چگونه کارد را دستم بگیرم.



دوستت دارم. 

ادب ادب صد تومن، ادب سفید سی صد تومن

- کیلگ یه عدد از ۳۵ تا ۳۶۷  بگو می خوام برم تست بزم.

- ۲۸۵.

- هییییی!!!! بی ادب! خیلی بی ادبی! خودم می رم یه عدد دیگه پیدا می کنم.

- نفهم دو داشت اوّلش.

- هه فک کردی. اونو گذاشتی منو منحرف کنی ولی من بازم می فهمم تو چقد بی ادبی. 


آقا یکی این داداش لطیف منو بگیره. گلبرگاش پر پر شد. 

ینی عدد ها رم به گند کشیدین. کلا دنیا رو به گند کشیدین بعد به من گفتین تشریفتو بیار زندگی کن. عح. اینقد هشتاد و پنج هشتاد و پنج می کنم گلبرگای همه تون بریزه اصن. 


بگیم هشتاد و پنج یه دردتونه... بگیم هشتاد و هشت یه درد دیگه تونه... باز بگیم آقا اصن اون دو تا رو بی خیال؛ نه سیاست نه شهوت، هشتاد و شیش... باز آب روغن قاطی می کنید اون چماقو می کوبید بر سرمون. بعد می آییم درستش کنیم می گیم گُه خوردم، غلط کردم، می کشم پایین اصن (عددو طبعا!)، بیا هشتاد و دو. یه نگا به این چشمم می کنید، یه نگاه به اون چشمم، و برام آرزوی سوختن توامان در آتیش جهنّم می کنید. 


اصلا به من بگید از رده ی هشتاد هنوز کدومش سابقه دار نیست من ازین به بعد همونو انتخاب کنم راحت شیم!

حالا درسته شوخیه و فلان، ولی خیلی حالم گرفته می شه واژه ها رو، عدد ها رو، حتّی یک سری رفتار ها رو بی خود جهت دهی می کنید. از قبل براشون قالب می ذارید. 

اگه این کارو کرد، ینی منظورش فلان بوده. اگه اون یکی کار رو کرد ینی منظورش اون یکی فلان بوده. بهمان. حالم رو به هم می زنه. بعد حتّی باید بشنوم ک: " وای نه این کارو نکن، اونایی ک فلان منظورشونه فقط این کارو می کنن." یعنی ...م به این طرز تفکّر. 


والّا راهنمایی بودم از دست همه تون فوبیای انگشت گرفتم. تو مدرسه از یه مدّت به بعد دستام همیشه تو جیبام بود.  صد در صد و بی شک همیشه یه معنایی از پشت حالت دست هات در میومد داستان می شد. حالا نمی دونم ویژگی درون گرا ها هست یا نه، اینم نمی دونم اصلا ک درون گرا هستم یا نه. ولی خیلی وقتا ناخودآگاه می فهمیدم ک دارم با دستام ور می رم  و شکل های بدیعی ایجاد می کردم ک بیخ پیدا می کرد. هاه. تازه ما مدرسه خفناش بودیم! بی حاشیه ها، خرخونا، هر چی همون.


یه روز این قدر عصبی شدم ک رفتم ویکی پدیا ی تمام فحش انگشتی ها و دست و پا دارهای جهانو جویدم. مو به مو. جزء به جزء... نع. فیلترم نبود. چون فیلتر چی ها یکم مغزشون در حد همون انگشت وسطی قد می ده فقط! من الآن اگه بخوام آموزش بدم از کلّ هم سن هام  بیشتر فحش انگشتی بلدم حتّی. می فهمی اینو؟ از یونان باستان بگیر تا ایتالیا یا چه می دونم پاناما یا چین!  حتّی می تونم بگم کدومش تو کدوم کشور با کدوم معنا! 

حتّی می تونم وقتایی ک دلم می خواد تو روی طرف در حالی ک دارم لبخند بی گناهانه و ملیح می زنم، دستمو استغفراللّه شکل اون فحش محبوبم بکنم حالا بازم هرچند اکثرا می دونم عملی نیس روش و لازمه ش رو نداره، بازم تو ذهنم فحش بالا و پایینشو بدم با دستام و نفهمه چون داره به چشام نگاه می کنه. نه به دستام و حرکت نا محسوس شون.  پس ناموسا بی خیال من یکی بشید، خب؟ دیگه خیلی پرم ازین چیزا.


یه متن کوتاه بود سه سال پیش  تو پروفایل یکی از بچّه های خیلی قدیم خوندم. اون قدری ک این جمله ی پیشکشی رو دوست دارم، از خود طرف  دل خوشی ندارم:


" ما اسلحه ها را ساختیم...

ما سینه ها را دریدیم...

به واژه ها تهمت نزنیم؛

جنگ شاید دلش می خواست

نام گُلی باشد."


هه راستی! در راستای کلنگ پروژه ی اختراع فحشی ک زدم، امروز اینو دیدم. به طرز غریبی قانع کننده س، دیگه گفتم موضوع پست همچین هم خوانی داره باش:



عملیات

بعد از مدّت ها گوشی تلفن رو خودم برداشتم ببینم دنیا دست کیه. دلم حرف زدن می خواست! فرض کن کیلگ. حرف زدن. شیب. بام. آخر دنیاس دیگه. :)))

دایی م بود. وسط حرفاش رسیدیم به اونجا ک پرسید آخرین امتحانت چه خبر؟

گفتم سخت بود و فلان.

برگشت گفت عه مگه چی بود ک سخت بود؟

گفتم فلان درس عملی!


یک هو با چنان هیجانی بر گشت گفت:

" عه چرااااا کیلگ؟ تو که عملیاتت همیشه خوب بود!"

"عملیاتت."

"عملیاتم." :)))))


یک لحظه کف و خون قاطی کردم.  مونده بودم تایید کنم یا نفی کنم هم زمان هم از خنده داشتم می مردم به خودم می گفتم : " واو پس گویا عملیاتت خوبه خودت خبر نداری."


ولی  لعنت به همه تون ک زدید از بیخ همه ی واژه ها رو به گند کشیدید یه نفس راحت نمی شه کشید. واسه هر میوه ک یه داستان درآورید. واسه صابون تو حموم هم یه داستان. به لامپ لوسترم ک رحم نکردید.  اینم ک از عملیات من. حلّه دیگه؟ الآن فهمیدید من عملیاتم خیلی خوبه؟


.:. والا ما ها موندیم بین دو نسل قدیم و جدید. اونا از اون ور ساده و عین کف دست. اینا از این ور هفت خط و ور پریده. خوب آدم این وسط نمی تونه خودشو انطباق بده متلاشی می شه یهو.