Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Giving a fuck is also such a feeling

وقتی از کسی ناراحتی، این یعنی هنوز بهش اهمیت می دی  چون هنوز براش احساس داری وگرنه در وهله ی اول اگر احساسی نداشتی اصلا ازش ناراحت نمی شدی. و ازین کسشر های روان شناسانه ی مشابه..

من... واقعیتش  ناراحتم که هنوز ناراحتم. که هنوز نتونستم اون جور که می طلبه بی خیال یه سری آدم های زندگیم بشم.

و بحث جذاب اژدهایی که حرف هاش رو تبدیل به سکوت می کرد.  سکوت گرد!

من می تونم اون  آدم احساساتی ای باشم که اینقدر بنویسم از احساساتم که یا دنیا تموم شه یا قلمم یا خون تو رگ هام. ولی وقتی مطمئنم کسی نمی فهمه از چی حرف می زنم... همیشه فقط خودم رو خسته می کنم. معلم هندسه ام می گفت.. خسته نمی شی اینقدر توضیح می دی؟ کسی نمی فهمه. این یکی از احساسات منحصر به فرد انسانیه که تو یک خروار آدم میشه پیداش کرد ولی باز خیال برمون می داره که احساس مون یکتاست. سکوت گرد. او احساساتش را تبدیل به سکوت می کرد. شاید که آدم ها کد مورس رو بهتر بفهمند.

و مهم نیست کی باشه، با بیرون کردن هر کدومشون از قلبم، زجر کشیدم. شکنجه شدم. مسخره است... اشک ریختم. من دقیقا به مثابه فرایندی که در مغز یک معتاد به تریاک و هروئین اتفاق می افته خودم رو بار ها ترک دادم. از آدمایی که عاشقشون بودم. و این فرآیند درد ناکه. زجرآوره. مغزت رو می خوره. با این تفاوت که برای ترک دادن احساسات هنوز هیچ متادونی کشف نشده. و هر بار... یه تیکه از قلبم رفت. پرید. خیلی ساده.

وقتی اونا می خوردن... من خودم رو ترک می دادم. وقتی شبا می خوابیدن... من خودم رو ترک می دادم. وقتی می رفتن پی خوش گذرونی... من خودم رو ترک می دادم. وقتی درس می خوندن. من خودم رو ترک می دادم. وقتی می رفتن سر کار... من خودم رو ترک می دادم. وقتی راحت زندگی می کردن و شاید یه تیکه کوچیک از وجودشون ناراحت بود، من بازم خودم رو ترک می دادم. و وقتی بر می گشتن.. که من ترک کرده بودم!!

برای همینه که یه پیام هیچی رو عوض نمی کنه. چون همیشه بدون اینکه بقیه بفهمند، من اون ادم شدیدا احساساتی داستان بودم و قلبم چنگ خورد و از یه جایی به بعد دیگه قلبی نمونده بود برای تیکه شدن. تو حق نداری وقتی من در حال ترکم و با بدبختی ادای کسایی که هنوز قلبی براشون باقی مونده رو در می ارم، یه پیام بدی و انتظار داشته باشی چیزی درست بشه.

برای همین ناراحتم که هنوز ناراحتم. 

برای همین ناراحتم که چرا باید ذاتا اینقدر عمیق عشق بورزم که دیگه تهش قلبی واسه خودم باقی نمونه.

مسئله ی شکستن چرتکه!  امروز بعد از یک ماه تصمیم گرفت برام پیام بفرسته. و باورتون می شه برای اولین بار من دیگه اون عاشق پیشه ی جونت رو فدای رفاقت کن داستان نیستم. چند خطی بود پیامش. احساسی به خوندن نوشته هاش نداشتم. سطحی خوندم، اونقدر سطحی که یادم نیست چی گفته بود. فردا امتحان دارم، و امتحانم خیلی مهم تر از رفاقتیه که سه سال اخیر زندگیم رو به خاطرش به فاک دادم ولی پشمش هم نبودم! شاید فردا یکم رو نوشته هاش عمیق شدم. می بینید حتی الانم دارم وقت خودم رو می ریزم تو جوب با نوشتن این متن... و از همین ناراحتم. چون سرعت افتضاحی توی تیکه کردن قلبم و ترک دادن خودم دارم که با این پیام ها همچنان گند می خوره توش.

بترسید... از سکوت گرد یک اسفندی عاشق پیشه بترسید. سکوتاشون یه لا چنگ و دولا چنگ نیست. بترسید که سکوت این آهنگ گرده.

اونا همه ی قلبشون  رو به شما می دن، و یهو وقتی به هوش می ایید که پریده همه اش از بیخ پریده.. متاسفم.

.Im sober now.