Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

نظریه پردازی

هر چی بیشتر  تو زندگی جلو می روم و با نظریه ها و فرضیه های ادم های عصر های قبلی آشنا می شوم، حسم به خودم بهتر می شه.

چون یهو می فهمم چیزی که سال ها با منطق خودم پردازشش کردم و به عنوان یک اعتقاد فردی گوشه ی ذهنم داشتمش، یک اصل جهان شموله که باقی دانش مندان هم بهش رسیده بودند. این یعنی من کافی بود چند قرن زود تر به دنیا بیام تا یک تیوری پرداز بشم. این خیلی بهم حس خوبی می ده. حس زنده بودن. حس جلو رفتن. حس عدم پوچی.که واو من چه قدر شاخم.


اولین بار که خودم اتفاقی فهمیدم مجموع زوایای مثلث صد و هشتاده رو یادم نمی ره! درجا یکی تو کلاس بلند شد گفت هه هنر کردی... بعد که رفتیم جلو دیدم این یک قضیه ی اثبات شده ی هندسه ست اصلا و واقعا هنره اثباتش.

یا وقتی سوم دبستان بودیم و سر اولین جلسه ی ضرب فهمیدم هر عددی ضرب در صفر می شه صفر ضرب در یک می شه خودش.

می دونی از این به وجد می آم که اولین تئوری و اولین جرقه اش رو خودم از توی مخ خودم بیرون کشیدم. این واقعا حس بی نهایتی داره.

که مثلا مدافع حقوق بشر باشی مدافع فمینیسم باشی چه می دونم اتئیست باشی 

بعد خودت یک سری اعتقادات برای خودت ایجاد کنی با فکر هات ذره ذره باهاشون زندگی کنی

بزرگ تر که شدی بفهمی اعتقادی که خودت از خودت در اوردی سال هاست عقیده  و تیوری گروهی از آدما بوده و پیروانی داره و بحث ها سرش شده!


توی حیطه ی هندسه و روان و نورو زیاد از این تز ها دادم برای خودم

توی حقوق حیوانات و بشر هم یک سری رفتار ها در زندگی شخصی خودم تولید کردم که بعد ها فهمیدم مثلا وگان ها همه همچین کاری می کنند.


امروز یکی دیگه از تیوری هام بر من ثابت شد و خیلی جا خوردم وقتی فهمیدم نظریه ست

با نظریه ی شبیه سازی یا سیمولیشن تئوری امروز آشنا شدم

می گه که جهان وجود خارجی ندارد چرا که می توان تجربیات جهان عینی را با رایانه شبیه سازی کرد و سیگنال های آن را به مغزی فاقد حواس پنج گانه فرستاد و صاحب مغز هرگز فرق بین جهان مجازی و عینی را متوجه نشود

و من همین تیوری ام بعد پاس کردن واحد نورو اناتومی سه سال پیش ارایه شد،

که اگه هر تجربه حاصل تحریک ناحیه ای از کورتکس مغزه، 

پس ما بیاییم همه ی انسان ها رو بخوابونیم، تمام نقاط لذتشون رو تحریک کنیم،

بدون اینکه دیگه برای هیچ کس دردی باشه رنجی باشه غمی باشه اعصاب خوردی ای باشه

 و اینکه یک زندگی ایده آل تریه دقیقا با همون حس تجربه چون ادمه نمی فهمه یعنی زندگی بی معنا می شه. خیلی می شه یک زندگی ایده آل رو از طرییق تحریک های درست به همه ی مغز ها القا کنیم

و اونجاست که می فهمیم یکم به پوچی رسیدیم  چون وجود یک ادمیزاد هم کافی می شه



خوب دقیق نگاه کنیم این دو  تا ایده تعبیر یک مفهوم اند

و من خوشحالم 

از ایده پرداز بودنم.

از اینکه حس می کنم یه روز واقعا می اد که یکی از همین نظریه ها به اسم خودم می شه و اولین کسی در جهان هستم که بهش فکر کرده