Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چنگ انداختن بر درخت

می دونید، خواستم یکی از حرکاتی که امروز به عنوان یه شیر زخمی وحشی برای دفاع از قلمروعم انجام دادم رو باهاتون به اشتراک بگذارم.

امروز چند تا از دوستام گفتند داریم امروز بعد بیمارستان برنامه می کنیم بریم بیرون می آی؟ داشتم تو ذهنم بالا پایین می کردم تخت خواب گرم و نرمم رو با اعصاب خوردی بعد بیرون رفتن با دوستام تاخت می زنم یا نه، چون کلا از بعد از کرونا من دیگه نه تنها حوصله ی بیرون رفتن رو ندارم بلکه بقیه رو هم به این دام دچار می کنم. به نظرم دورهمی ها مهمانی ها تولد ها پارتی ها همه و همه اش بیهوده لوس مسخره و چندش اور هست و اصلا حوصله شون رو ندارم و تقریبا تمام برنامه ها رو به زور از هم می پاشونم و پخش و پلا می کنم با بهانه های مختلف...

دوست دارم مثل ادامس خرسی بچسبم به خونه... فضای نرم و گرم و ارومش... قبلا که تست شخصیت داده بودم، نود و هشت درصد فکر کنم آی بودم، اینترو ورت. هه که از همین درونگرا با کلاسا. فکر کنم کرونا همون دو درصد رو هم کامل کرد و حالا مثل اون فیلمه یه گرینچ دایورجنت تمام عیارم!

خلاصه در حال محاسبات بودم که یه دوستم گفت راستی کیلگ فلانی و فلانی هم هستند اگه مشکلی نداری!!!!

اولش که اصلا داغ کردم می خواستم تک و پوزشون رو بیارم پایین، شاخ در اوردم که لامصبا شما که اصلا با اینا صمیمی نیستید بیرون رفتن تون چی می گه از کجا سبزشون کردید؟ اصلا در لحظه به هم ریختم. چون همین چند روز پیش همین دوستام نشسته بودند من رو معذب می کردند که تو با فلانی دیگه اکی نیستید؟ چرا اکی نیستید؟ چرا دیگه دوست نیستید؟ چی شده؟ مشکل دارید؟ و خدا می دونه چه قدر پیچوندمشون چون می دونند من روی یه سری مسائل حساسم  و اجازه پیشروی نمی دم و جرئت نمی کنند صحبت کنند ولی این بار خودشون رو زده بودند به پر رویی. خلاصه که چند شب پیش تو کشیک روابط من داشت شخم می خورد و من در حالی که داشتم به شکم چاق دیکاپریو توی عکس زیر دستم نگاه می کردم به زور از ته گلوم چند تا جمله که نمی دونم چی بود بلغور کردم و اونا هم از شخم زدن بیخیال شدند.

ولی امروز والا که تو دلم اینجوری بودم شما عجب بی شرفایی هستید، اول به این دو تا اعجوبه گفتید دعوتشون کردید (جالبه این ها اصلا بدون من جزو اکیپ دوستی ما محسوب نمی شن و سالی تا ماهی می بینیمشون!)، حالا بعد اینا دارید به من می گید بعد این همه که روابط من رو دو شب پیش شخم زدید که مشکل چیه و چرا جدا شدید و فلان؟

بعدش یکم عمیق تر فکر کردم. یادم اومد رفتار این دوست مسمومم که پرتش کردم به سطل اشغال از اول همین بوده. دوستام رو بی شرفانه ازم می دزدیده. 

و درسته که من با معیار های خودم هیچ کدوم ازین لعنتی ها رو دوست خطاب نمی کنم، و درسته که اینا اینقدری خرن که با کسی که حتی نمی شناسند قرار ست کردند انگار که آدمیزاد قحطیه، ولی دیگه نمی تونم تحمل کنم که کسی اینقدر راحت همین دو سه تا ادمی که تو زندگیم دارم رو ازم بدزده و کاری کنه که توی جمعی که متعلق به منه دوباره احساس غریبگی کنم و منم بشینم مثل ماست نگاه کنم!! این بازی کثیفی بوده که با من کردند و دیگه نمی گذارم این بار قربانی شون باشم. 

خلاصه این شد که با عصبانیت تمام و علی رغم اینکه حتی دوست داشته باشم تو اون جمع باشم و کهیر و ضایعات پاپولو ماکولو وزیکولو پوسچولار سر تا سر بدنم رو فرا گرفته بود، امروز سه چهار ساعت به حالت بغ کرده در رستوران لبنانی نشسته بودم، به این فکر می کردم حالم چه قدر از دو نفری که اون سمت میز به دور ترین فاصله از من نشستند به هم می خوره و به دوربینی که عکسمون رو می گرفت لبخند دندان نما می زدم و اجازه نمی دادم اون دو تا ذره ای از خط قرمز تجاوز کنند و با دوستام گرم بگیرند. 

این اسمش دفاع از خوده. دفاع از قلمروعه. واسه کسی که نمی فهمه یا نمی خواد بفهمه راه ما جدا شده.


اینا دوستای منن لعنتی. پاتو بکش بیرون از زندگیم. برو پیش همونایی که به اتفاقشون اعصاب من رو می ریدی بهش.

باورم نمی شه... باورم نمی شه. با دو نفری که امسال در صدر لیست تنفراتم هستند.... با دو نفری که اینه ی دق اخرین سال قرن من بودند، امروز رفتم نشستم ناهار خوردم!!!! فاک.


نازنین، وقت شامه. بیا عزیزم نگینی.