Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

و غم ، تبسم پوشیده ی نگاه گیاه است

مخاطبان گرامی... مخاطبان گرامی... توجه فرمایید. اینجانب هم اکنون از حقیقتی باخبر شدم که اگر درجا با شما به اشتراک نگذارم شک ندارم که تلف خواهم گردید از شدت گرخایش.


بسم الله الرحمن رحیم...

"من موفق شدم هندونه سبز کنم!!!!"

صدق الله علی العظیم.




ای خدا چه هفته ی مزخرف قشنگی شده. :))))))) 

اینو در اثبات یکی از فرضیاتم کلید زدم. اون روزی که گفتم یعنی هر هندونه فقط از یک دانه هسته ی کوچک هندونه به وجود می اد؟ و کسی جواب سوالم رو نمی دونست. پس شخصا فرضیه ام رو آزمایش کردم. 

فرض کن اینا هر کدوم یک هندونه می شه. ناموسا خودم هم فکر نمی کردم در بیاد. شبیه لوبیا شده. هزار جور حرف شنیدم که تو ما رو نمودی با ازمایشاتت کیلگ! من کلا خیلی خونه رو به هم می ریزم با پروژه هاو همه از این رفتارم شاکی اند. مثلا اینا رو دو ماه هست ریخته بودم داخل نعلبکی پر اب و هی هرکی هندونه می خورد هسته هاش رو بهشون اضافه می کردم.. هسته های پر از تف ادمیزاد ها. ریشه هم نمی زد عین ادم... از طرفی فرصتش پیش نمی اومد بکارمشون. تا اینکه مادرم چند روز پیش از بوی کپکی که گرفته بود حالش به هم خورد التیماتوم داد که سریع یک خاکی بریز به سرت با این نعلبکی کپک زده. پس رفتم ریختمشون تو خاک و نعلبکی رو تا الان هر روز ده بار سابیدم تا رنگش درست بشه.


 ولی یس نگاش کن. می ارزید. خود زندگیه. اون پوسته های روی برگ ها رو می بینید؟ اونا پوست دور هسته ی هندونه ست. جالب اینجاست که ابدا برای این کشف  کار خاصی هم نکردم. فقط ریختمشون تو خاک امروز اتفاقی دیدم اونجا یک کپه گیاه سبز هست.

یا قمرررررر بنی هاشم یا به عبارتی هولیییی شعت!!!


پ.ن. پیکوفایل دیگه رسما جون می کنه تصویر اپلود کنه. هیج جا اینجور نیست.


پ.ن. میوه هایی که تا الان موفق شدم سبزشون کنم:

۱) پرتقال هایی که الان یک نهال چهل سانتی شدند و رسما ساقه ی چوبی دارند.

۲) انبه که دو ماه بزرگ شد ولی به علت مراقبت نکردن و نکاشتنش مرد.

۳) آناناس که یکم ریشه زد ولی برگ نداد.

۴) خیار که اول دوم دبستان بودم کاشتم و هیچ وقت تبدیل به خیار نشد فقط برگ داشت.

۵) هندونه های سال کرونا.



بازم هست، زیاد ازین غلطا کردم، اینا چند تا باحالش هستند حالشو ببرید.

حالا که این درومد، تصمیم گرفتم امسال الو و شلیل و هلو هم سبز کنم.

باورم کن که یک روز به مقام لوبیای سحر امیز هم می رسم.

مشکلش اینه که مثل پرنده ی کوکو ام در رابطه با این بدبخت ها. به اون صورت اصلا علاقه ای به گیاه داشتن ندارم فقط دوست دارم مطمین بشم سبز می شوند یا نه؟

 وقتی در می ایند دیگه شوقم می خوابه مراقبت نمی کنم مثل انبه میشه. پرنده ی کوکو هم وقتی بچه اش به دنیا می آد بچه رو بر میداره می بره می ذاره داخل خونه ی پرنده های دیگه. حالشو نداره لامصب خسته اس. اینم همونه، این بنده خدا ها اگه می خوان زنده بمونن با خودشونه. از یه زمانی به خودم اومدم دیدم هرچی بیشتر نگران یه چیزی ام، زودتر می میره. این شد که اینجور ولشون می کنم.


پ.ن. البوم جدید تیلور (که برای من خونده) واقعا خفنه.  بیشتر از لاور دوستش دارم.