Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کیسه ای پنش تومن

ایزوفاگوس عزیزم،

برادر شفیقم،

مرا ببخش که بیش از این حوصله ی چالش های جدیدی که داری در حوزه ی ارتقا دانش جنسی خودت برگزار می کنی و این عالم کشف و شهود نوجوانانه ات رو نداشتم،

و مثل سگ فروختمت به مامان.

به خدا! خیالت راحت مامان هم اینا براش جدیده، واسه هر دوتاتون تجربه می شه. :)))))

می دونم که باید رابطه ی ما دو تا خیلی خفن تر از این می بود،

و زیاد دیدم دوستام با خواهر برادرهاشون رفیقن، رفاقت خفنی که ما عمرا نداریم...

ما هیچ وقت همچین چیزی نداشتیم، احتمالا مشکل اصلی از منه، من با همه محترمانه تر از مدلی ام که کلا بشه کمترین صمیمیتی ایجاد کرد،

ولی اگه منم هنری در روابط بین انسانی داشتم دیگه اسمم کیلگ نبود،

می دونی از تربیت بچه و کلا سر و کله زدن با بچه متنفرم،

عمرا تا یاد دارم بچه ای به دنیا اضافه نخواهم کرد،

تو  هم به تصمیم من به جهان اضافه نشدی،

پس درستش همینه اونی که مسیول اصلیه جمعت کنه جیگر. چون اون این مسئولیت رو قبول کرده...

بهترین کار رو کردم برات عزیزم و 

سپردمت دست ملکه ی پایتخت تا هر طور که خودش مورد علاقه اش هست شمشیر بکشه روت!


بله. ایزوفاگوس داره جا پای بابک خرمدین می گذاره و همین روزاست که یا من یا مادر یا پدر خانواده، ریزریزش کنیم بگذاریم دم درب آشغالی بیاد ببره. 


حالا امروز خانم همسایه طبقه سه منو تو آسانسور دیده، می گه:

- وای شما انلاین نیستید دکتر؟

- نه نیستیم.

- اون روز همسرم میگه این طبقه ی پایینی ها بچه ی ارشد  محترمی دارند. منم بهش گفتم همین کوچولو می دونستی دکتریه واسه خودش؟ 

(در این لحظه من داشتم هر لحظه عصبی و عصبی تر می شدم و دوباره دنبال چینش واژه هام می گشتم.)

- ممنونم لطف دارید.

- بعد همسرم بهم گفت آخه مگه این دور و زمونه هنوز هستند همچین جوون هایی؟ 

-  یعنی چی؟ معلومه که هستند.

- اخه خیلی خوبی تو! نه دیگه این روزا واقعا کسی مثل تو نیست. 

- پس باید حسابی قدر خودمو بدونم؟ (مکانیسم دفاعی شوخی)

- واقعا احسنت احسنت به تربیت پدر مادرت قدر خودت رو بدون.

و من واقعا خوشحال شدم که آسانسور رسید و مثل فشنگی که با بند مهار شده باشه، جهیدم بیرون!


حالا این خانم همسایه معلوم نیست دوباره چه خوابی برای من دیده، واقعا مکالمه ی بالا خلاصه است، خیلی داشت از من تعریف می داد که اصلا عادی نبود. منتها خوبه خانم همسایه نمی دونه ایزوفاگوس این روزا چی کار می کنه وگرنه که می گفت ریدم به تربیت خانوادگی تون لاشه های کثافت. خلاصه، اینم دردیه... دوران بحران بلوغ خودمون کم بود، ایزوفاگوس اضافه شده.. و چه می کنه این بازیکن.

انصافا قلبم درد گرفته. :((( برای همین لوش دادم. چون اعصابشو ندارم.


تفاوت ژنتیک رو از روی ما دو تا می شه فهمید.

سال چهار دبیرستان بودم، سر فصل رفتار گرایی و این ها، استاد زیستم آقای جونور می گفت، تفاوت ژنتیکی واقعا خیلی اعجاب انگیزه! مثلا من دو تا پسر دارم، یکی به شدت آروم و درون گرا و علمیست، اون یکی مخ ما رو می خوره و خیلی شر و شیطونه و معلوم نیست اینده اش به کجا می ره. می گفت هرجا بگی باور نمی کنند اینا برادر باشن و یک مدل تربیت دریافت کرده باشند. اینه که دیدگاه رفتار گرایان رو زیر سوال می بره!

اون زمان نمی دونستم در اینده ای نه چندان دور من و ایزوفاگوس هم همینیم. از دو ور بوم خیلی به هم ارادت داریم!


پ.ن. می دونی به مادر خانواده چی گفتم؟ گفتم هر چی سریع تر به هر نحوی که در خاطر داری جمع کن پسرت رو. بعد جالبه با من دعواااا دعوا می کنه که نه غلط کردی به من بگو قضیه چیه باید همه چی رو بگیییی تا بتونم کمکش کنم. منم به هر حال اصل کانفیدنشیالیتی رو مجبورم رعایت کنم و زیاد دستم باز نیست! مادر خانواده باید نمه نمه بفهمه یهو بفهمه ورنه درجا سکته می کنه! جالبه، گندشو یکی دیگه می زنه، دعواشو هم این وسط من می شم.  به هرحال، از آدم فروشی ای هم که انجام دادم در حال حاضر بی نهایت خوشحالم عزیزان. 

اح دیگه حال هیچ کدومشونو ندارم، ولم کنید من می خوام درسم رو ادامه بدم.

مرسی عح.