Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

دلفینی با شش های پر از هلیوم

آقا خیلی ببخشید ولی اکثرتون خیلی یُبس اید! نمی دونم گاهی به خودم می گم یعنی شما ها هم به  یبسی همین آدمایی هستید که من هر روز می بینم دور و برم؟

یعنی قدر سر سوزن ذوق ندارید. خب همین می شه افسرده اید همه تون و دارید خفه می شید.


امشب این داداش ما کلید کرده بود که بادکنک هلیوم دار (ازین ها که اگر نخشو ول کنی می ره به آسمان) می خواد ولی هیشکی واکنش نشون نمی داد. 

من حین اینکه داشتم با خانواده جر و بحث می کردم که چرا شما این قدر بی رحم و بی عاطفه اید و این ها، دست کردم و تنها ده تومنی جیبم رو دادم به بادکنک فروش.

بعد که پیروز مندانه اومد به سمتِ جمع، با بادکنکی که توی دستش بود، سیل انتقادات شروع شد.


 - اینو چند خریدی؟

- ده تومن.

- آره دیگه پول مفته.


- این همه رفتی تا اونجا بادکنک خریدی؟

- آره دیگه.

- یعنی همین فقط؟


- مگه بچه شیر خواره ای رفتی بادکنک خریدی؟

- پسرم، تو دیگه بزرگ شدی بابا جون.


- حداقل می دادی پفک که بشه خوردش.


- تو دیگه مردی شدی، بادکنک واسه چیته... صداتو نیگا!



خواستم بگم شاید اگه یکم شما ها هم تو زندگی تون سعی کرده بودید بادکنک دوست داشته باشید، الآن اینجوری کپک زده و افسرده نمی بودید اقلا. والا حس می کنم همه از دم حسودی تون می شد به بادکنکش.

حالا اند بچه بازیا و اخلاقای بچه گانه رو همین آدم بزرگ هاتون در می آرن ولی چشم دیدن یک بادکنک لعنتی رو ندارند. 

تازه بعدش همه هجوم می آوردن یواشکی همین یک بادکنک بد بخت رو لمس کنند. سیخشون می گرفت که موجودیت بادکنک رو بررسی کنن. شناور بودنش تو هوا رو مزه کنند با دستاشون. خب مگه خود شما نبودی می گفتی اخخخخه تفیه؟ چرا دستتو دراز می کنی سمت بادکنک ما شیرخواره ها؟ به چه حقّی این حجم از تناقض؟ دیش دیش‌.


بعد این وسط یکی اومد دفاع کنه، برگشت گل به خودی زنان گفت:

اینا فقط قد و قواره شون دراز می شه، وگرنه همیشه بچّه اند و حق دارند بادکنک بازی کنند.


ولی از نظر من... تو دیدگاهی که من برای خودم پرورش دادم طی این سال ها، این خودش تخریبی ترین جمله و دفاعیه ایه که عالم به خودش دیده!


چرا بازی کردن رو، شاد بودن رو حق آدم های بالغ نمی دونید؟ چرا به خودتون القا می کنید که دیگه بزرگ شدم و ازم گذشت؟

این دیگه چیه. خیلی درک نمی کنماااا! خییییلی.

آقا جان من یک آدم بالغم و نفی ش نمی کنم ولی هم چنان حق دارم اندازه ی یک کودک سه ساله شاد باشم و با بادکنک بازی کنم و از این کار لذت ببرم.

لذت بردن من از بادکنک بازی، بزرگ بودنم... عاقل بودنم... و بالغ بودنم رو زیر سوال نمی بره. ذرّه ای.

و اگر همچین تفکری دارید، بشینید با خودتون فکر کنید و روی کاغذ به این سوال جواب بدید که چرا دیگه روتون نمی شه نخ یک بادکنک رو تو خیابون بگیرید دستتون و باهاش راه برید. اگه یک دلیل منطقی پیدا کردید من خودم رو از زبان به سیخ می کشم. 

آخه لامصبا شرم آورانه ترین و کثافت ترین و حیوانانه ترین کارهای عالم رو به عنوان آدم بزرگ سال انجام می دید و افتخارم می کنید ولی از انجام همچین کاری ابا دارید. بشینید سنگاتونو وا بکنید با خودتون چون منم دیگه اعصابشو ندارم. 


اینم بگم، اصلا اصلش برای خودم خریدم... تمام مدت چشمم به بادکنک فروش بود ولی حالا به اسم ایزوفاگوس که دلش نسوزه. اگه بازم پول داشتم تو جیبم، دوتاش می کردم. اگه بیشتر پول داشتم کل بادکنک ها رو می خریدم. اگه دیگه خیلی پول داشتم، خود بادکنک فروش رو هم می خریدم می آوردم خونه! 

چقد به وجود مقدس حامیانه ی خودم افتخار می کنم و وجدانا اینقدر جیگرم حال اومد وقتی بهش پول دادم باهاش بادکنک بخره که نگو. ییی. وی عار د چمپیونز! /⊙-⊙/


من بچه تر بودم همچین کسی رو نداشتم دورم. رسما دارم یه نسخه کپی برابر اصل خودم تحویل جامعه می دم با یک تفاوت: مثل من روانی نمی شه دیگه و خوشحالم واسش.


.:. بی ذوق ها.

پ.ن. بنویسیم یبس. و نه یبث! :-"