Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اصلا باهاتون موافق نیستم

   امشب بعد از مدّت ها نشستم خندوانه رو دیدم. راستش بعد دعواهای مفصل تو خونه دیگه تصمیم گرفتم تا زمانی که امتحانام تموم نشده نرم سراغش. نه اینکه نتونم، ولی واقعا حوصله ی تیکه و کنایه نداشتم دیگه. یعنی انرژی ای که باید طی جنگ و دعوا از دست می دادم برای پرداختن بهای دیدن این برنامه برابر می شد با انرژی ای که ازش می گرفتم. بازده ای نداشت دیگه.

   فرض کن کیلگ  این بچه تمام مدّت سال تحصیلی هر وقت دلش می خواست پا می شد می رفت سراغ بازی های مجازی فوتبال کوفت زهرماری ول گردی، بعد من که مثل آدم های له افسرده ساعت یازده شب می خواستم تلویزیون ببینم، باهام برخورد می شد که تو داری وقت برادرت رو می گیری، نمی ذاری درس بخونه، نمی ذاری بخوابه. با صدای میوت به صورت پانتومیم طور نگاهش کردم سیخ کردن تو جونم که وقتی تو نگاه می کنی اینم دلش می خواد نگاه کنه نمی شه. یه مدّت آن لاین دنبالش کردم، باز بهم گیر دادن خودت امتحان داری، بد بخت، بی چاره، فلک زده. خلاصه آره. تهش یه جوری شده بود انگار من مسئول اینم اگه تیزهوشان قبول نشه این بچه. در همین حد بی منطق. من از ته دلم حقیقتا دوست دارم که برادرم  قبول بشه، ولی این رفتار ها گاهی آدم رو دل چرکین می کنه. خیلی ساده س که سمپاد دنبال دست چین کردن بهترین هاست تو هم خیلی ساده تر باید بپذیری اگه بچّه ت توانایی ش رو نداره. نه اینکه بقیه رو خون به جیگر کنی! واقعا عدالت و درک متقابل تو خونه ی ما موج می زنه.


    گاهی به شرایطی که خودم توش واسه کنکور درس می خوندم فکر می کنم، و فقط حسرت می خورم و خنده م می گیره. من کنکور داشتم، و جیک نمی زدم. با هیچ کس کاری نداشتم. سرم تو کار خودم بود و خودم به فکر بودم. به هیشکی تنش نمی دادم. و بله تکرار می کنم کنکور داشتم نه آزمون ورودی سال هفتم دبستان! اون زمان ها ما همه جور چیزی داشتیم تو  این خونه نمی دونم چرا الآن این جوری شدن! و این خیلی واسه من حل شده بود که مشکل خودمه که کنکور دارم و نباید خون بقیه رو بکنم تو شیشه. و چون کلا هم آدمی بودم که تو هر شرایطی بهترین تمرکز ها رو داشتم، هیشکی نفهمید که اون سال چه جوری گذشت. چون عملا واسشون فرقی نداشت با یه سال معمولی دیگه. دعوا هاشون رو داشتن، بزن بکوب هاشون رو داشتن، تلویزیون دیدن ها تا دو نصفه شب شون رو داشتن، بیرون رفتن ها و شادی کردن هاشون رو داشتن. این من بودم که خودم رو تطبیق می دادم نه اونا! و درستش هم همین بود، هرچند که حالا همین رو می زنن تو سرم به خاطر رتبه ی داغونم. دروغ چرا، ولی گاهی پشیمون می شم از اینکه چرا اون سال اینقدر آدم ماهی بودم. من می تونستم خیلی خودخواه باشم چون گویا حق طبیعی هر کسی هست که تو سال کنکورش مثل بلا نسبت سگ های هار رفتار کنه...! و من از این حق طبیعی م چشم پوشی کردم در صورتی که الآن خیلی بی منطق به عنوان یه آدم بیست ساله اجازه ندارم ناخونم رو به ریموت کنترل بزنم یا زمانی که احساس نیاز می کنم از خونه بزنم بیرون یا حتّی تو روز تولد بیست سالگی م که فقط یه بار تجربه ش می کنم خوشحال باشم! چرا؟ چون داداشم دلش می خواد مثل من باشه و من باید الگوی خوبی باشم، در صورتی که اصلا سن من با این بچّه قابل مقایسه نیست که بخواد همچین بحث هایی به وجود بیاد! چه قدر گاهی فرزند بزرگ بودن دیوونه کننده می شه.

   دقیقا در همین حد مسخره س که تو وقتی یه آدم فلج رو می بینی به دور و بری هاش بگی شما ها به چه جرئتی دارید رو پاهاتون راه می رید؟ اینم دلش می خواد... یالا همه تون بیفتید به زمین مثل مارمولک بخزید...!


   آره خلاصه گفتم یه امشب که زیاد حالم خوب نیست دلم رو بزنم به دریا و خندوانه رو ببینم، و چه قدر هم خوب بود و خوش گذشت. بعدش رفتم توی فضای مجازی  به دنبال کد یکی از این کمدین ها بگردم که بهش رای بدم، گذرم افتاد به پیج رسمی اینستاگرامشون! کامنت ها رو خوندم، حالم گرفته شد. آی فحش. آی فحش. آی فحش. 

که شما به چه حقّی وقتی هم وطنت شهید شده این برنامه رو فرستادی رو آنتن ای کثافت بی همه چیز فلان فلان شده ی خواهرت مادرت فلان فلان بشن.

   من به این می گم کور ذهنی. یعنی فردی که ذهنش کور شده و فقط این قابلیت رو داره که از یه زاویه ی مشخص به مسائل نگاه کنه. خوب آخه بردار من خواهر من که می آی چشمات رو می بندی گوهر افشانی می کنی، مگه همین یه روز بوده که آنتن رو بگیرن از برنامه؟ مگه فقط اینا شهیدن؟ مگه فقط اینا بودن که غریبانه و مظلومانه مردن؟ اینا فقط خوش شانس هایی بودن که تو حادثه ای مردن که انعکاس خبری زیادی داشته؛ اون قدری که خبرش تونسته به دست توی کور ذهن برسه.

اصلا بیاین یک ثانیه با هم بشماریم.

یک می سی سی پی.

بله تو همین یک ثانیه که شمردیم دو هزار نوزاد تو فقر متولد شدن. اگه فقط چهار ثانیه بیشتر می شمردیم(که فکر کنم تا خوندن این تیکه از متن طول می کشید براتون و الآن طی شده) ، یک نفر به علّت صرف گرسنگی می مرد. یعنی این قدر قوم و نژاد و وطن پرستی مهمه؟ اگه یکم باتری بذاریم تو وجدان هامون، اینا اگه بیشتر نباشن کمتر هم نیستن واسه لفظی که شما بهش می گین شهید. می دونین تا حالا چند تا پنج ثانیه نفس کشیدیم؟ اگه قراره عزا بگیریم هر روزمون باید عزاداری باشه. تا وقتی این آمار و ارقام وجود دارن باید عزادار باشیم. تا وقتی این پنج ثانیه ها از کفمون می گذرن باید لباس سیاه بپوشیم. نکنه از نظر شما اینایی که تو حادثه ی تروریستی می میرن شیک و پیک تر هستن از یه بچّه ای که از روی جبر توی سومالی آفریقا به دنیا اومده؟ یا نکنه چون اون آدم گرسنه رو مستقیم تفنگ دست نگرفتن بکشنش دلتون واسش نمی سوزه؟ شما با همین کور ذهنی ها در خط مقدم کسایی هستین که تفنگ رو غیر مستقیم نشونه می رید سمتشون. 


   گاهی حس می کنم فقط دو نفر می تونستن این تفکرات منو درک کنن، یکی جرج اورول اونم دقیقا همون زمانی که داشت قلم کوفتی ش رو روی کاغذ می رقصوند و می نوشت : "همه ی حیوانات با هم برابرند ولی برخی برابرترند." یعنی من با مرگ اسنیپ و سیریوس و دامبلدور گریه نکردم، ولی با این تیکه از کتاب قلعه ی حیوانات همیشه به گریه افتادم و فقط دلم می خواد یه دکمه ی سلف اکسپلود داشته باشم دقیقا مثل این تروریست ها خودم رو بفرستم رو هوا دیگه مجبور نباشم این فکر هام رو تحمّل کنم. دومی هم نیما در زمانی که داشت تو مخیله ش تکرار می کرد آی آدم ها آدم ها آدم ها...

   خلاصه که هرچی ما داد بزنیم آقا این نره، هی یه سری ها می دوشند و خشتک ها پاره می کنن که واااای پاریس هم به احترام ما چراغ های ایفل کوفتی ش رو خاموش کرده و حالا خودمون داریم برنامه ی خنده دار پخش می کنیم. اُف بر مااااا. تف بر هیئت رامبد جوان. لعنت خدا بر صدا و سیما! شم سیاسی تون کجا رفت؟ باز خوبه همین چند هفته پیش انگشت هاتون رو مهری کردید همه. یک سری واکنش هایی دیدم که هنوز باورم نمی شه. شاید هم به خاطر اینه که زیاد نچرخیدم زیرپیج ها فحش بخونم عادت کنم به مرور!


   تا اینجا دو مورد کور ذهنی رو براتون مو به مو شرح دادم تو این پست. یکی در خانواده و دیگری در جامعه. سومی  رو هم می نویسم و می رم کپه ی مرگم رو بذارم. کور ذهنی در دانشگاه. این یکی رو خیلی وقت هست قصد داشتم بنویسم و حالا که به محتوای این پست ربط  داره ضمیمه ش می کنم به این پست.

   کور ذهنی در کسانی که اون قدر به خیال خودشون پاک و با دین و ایمان اند که دارند برای یک کلاس دویست نفره تصمیم می گیرند و کسی هم جلودارشون نیست. کی گفته وقتی حس می کنید سختتون هست، روزه بگیرید و بیایید جار بزنید و برینید به برنامه های کلاس؟ چرا حاشیه بریم؟ واقعا این هنره که زیر باد خنک کولر از صبح تا افطار بخوابی و بعد اسم خودت رو بذاری روزه دار؟ باور بفرمایید که فرهنگ روزه داری برای این بوده که تو بتونی درک کنی کسی که غذا نداره بخوره و در عین حال مجبوره واسش سگ دو بزنه و از همون یه ذره جونی که براش باقی مونده استفاده کنه چی می کشه. اصلا چند نفر از روزه دار ها می رن زیر آفتاب داغ تا بفهمن امام حسین چی کشیده؟ هیچ کدومشونم به یک درصد تشنگی امام حسین و یاراش نمی رسن و افطار می کنن. 

   والا اینی که ما می بینیم روزه دار های امروزی در ماه رمضون بیشتر از بقیه ی ماه ها بهشون خوش می گذره و انتظار هم دارند همه چی تعطیل بشه تا این وظیفه ی الهی شون رو انجام داده باشن و خیالشون هم که تخخخخخخخت که از آتش جهنم در امان می مونن. هر وقت یه روایت برای من آوردین که حضرت علی به خاطر اینکه هر روز سال رو اکثرا روزه می گرفته از زیر کارش در رفته و ذره ای کم کاری کرده، منم دهنم رو می بندم و اظهار نظر نمی کنم. شما ها با تعطیل کردن زود تر از موعد کلاس ها به بهانه ی ماه رمضان هیچ کار خیری انجام ندادین که هیچ، حق منی رو که برنامه هام فیکس شده س رو هم دارین می خورین. افتخار هم داره؟ اینجوری وظیفه ی الهی انجام می شه؟ عجالتا هیچ اظهار نظری هم نمی کنم که روزه می گیرم یا نه. فقط در همین حد می گم که فکر نمی کنم پوچ بنویسم و در وهله ی اول خودم در کودکی و نوجوانی واقعا بر این حرف هایی که می نوشتم بودم و جالب اینکه اون موقع به سن تکلیف هم نرسیده بودم و عشق می کردم از اینکه با تابیدن آفتاب داغ ظهرگاهی به کلّه م می تونم شاید ذره ای حس کنم حسی را که تو رگ های امام حسین و یارانش جریان داشت. الآن هم دارم سعی می کنم کاملا بی طرفانه بنویسم. کور ذهنی یعنی تو اصل قضیه رو بریزی دور، با فرعیات برای خودت یه اصل جدید درست کنی و همون رو به اطرافیانت هم بخورونی!