Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کرونا یاب

به نظرم، معادل سه تا هفت سالگی توی بزرگسالی،

می شه بیست تا بیست و پنج سالگی!


می دونی چرا کیلگ؟ یک معلم نقاشی داشتیم،

می گفت توی فهم بچه "من نمی توانم" معنا نداره.

بهش هرچی بگی رو، نقاشی می کنه.

مثلا شاید اگه به یک آدم بزرگ بگی بیا یدونه تراکتور بکش، اصلا نتونه،

ولی به بچه ی پنج ساله بگی، همه شون بلافاصله بعد دستور شروع می کنند و بعد از مدتی بالاخره یک چیزی تحویلت می دهند حتی اگه شبیه تراکتور در نیاد. ولی هیچ وقت نمی گند ما بلد نیستیم تراکتور بکشیم و لاینحله.


بیست تا بیست و پنج، توی بزرگ سالی هم همونه.

تو حس می کنی، کارت نشد نداره،

و دنیا کفه مشتته،

به راحتی خوردن یک لیوان آب به همه ی مسائل نگاه می کنی،

و توی ذهنت همه کاری می تونی بکنی! :))))

مثل یک تئوریسین که روی کاغذش همیشه برنده است.


اینا رو گفتم،

که یادم بمونه،

یه روز تو پیری بر می گردیم این روزامونو مسخره می کنیم،

به هم می گیم یادته کرونا ترند جهان شده بود و همه ی محقق ها و صنعت گران رویش تمرکز کرده بودند و می زدند تو سر و کول هم،

بعد ما هم اون وسط توهم زده بودیم و خوشان خوشان کنارشون داشتیم دستگاه کرونا یاب می ساختیم؟ و اصلا میدون نمی دادیم به نوبلیست ها و مخترع ها و تحویلشون نمی گرفتیم؟

اینه اون توهم جوانی. که فکر می کنی همه کار می تونی بکنی و لقمه های هزار وجب گنده تر از دهنت بر می داری. و مزه اش هم می ره زیر زبونت.


بذار دو دقیقه تو توهماتمون خوش باشیم بابا.

اره. اعلام کردم خدمتتون، من دارم کرونایاب می سازم! :))))) یوهوووو. 




یک اپدیت دیگه ی خنده دار من باب "من می توانم های اسکلانه ی بیست تا بیست و پنج"، با یه جشنواره آشنا شدم،

داخلش باید پروژه قبول می کردیم،

اقا گفته بود هر کدوم رو که دوست دارید همکاری کنید، بردارید.

بعد من نگاه کردم، دیدم هه شریف که اصلا درخواست همکار پزشک نداده،

با علم به اینکه می دونستم از بیخ رد هستم، از اول تا اخر اولویت هام رو همه ی پروژه های شریف رو برداشتم چون دوستشون داشتم لامصبا رو.

گفتم کنکور که نشد لا اقل اینو علاقه ای بریم جلو!

والا خودم هم نمی دونم می خوام برم مثلا کنار مهندس صنایع و مکانیک چی بخورم دقیقا، ولی گفتم بیخ بابا  شاد باشم لختی با این انتخاب.

ولی خیالم جمعه، هر کاری هم که نکردم،  روان استادش شاد می شه وقتی داره لیست مصاحبه ها رو می خوانه.

مثلا می بینه یه دانشجوی پزشکی برای ساخت هیدرو کوپلینگ درخواست داده.


خب از خنده می پاچه به خودش، قربون صدقه ی اعتماد به نفسم می ره و بعدش هم احتمالا زنگ می زنه بهم می گه:

" واسه مصاحبه فقط یک سوال دارم ازت، تو یک نفر ساقی ات کیه؟"



پ.ن. می دونستید پاچیدن هم می تونه معنای پاشیده شدن بده و هم معنای پا شدن/بلند شدن؟

من امروز فهمیدم. خودم فقط در معنای اول استفاده می کردم تا حالا.

حالا بپاچید ببینم.