Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

فندک بر پشته ی کاه

من طی دو روز گذشته صاف شدم.

صاف.

خدا نصیب نکناد.

سر گرگ بیابان هم نیاره حتی.


به قول اون چهراز که تا به حال گوش ندادم ولی اینقدر همه تان نوشتید از برم متنش رو،

در این پاییز بند دلم پاره شد. تسمه تایمم به عبارتی؟!

هاعیییییی.


ولی می دانی تنها چیزی که آرامم می کنه این هست که داخل مصیبت ها و بدشانسی ها به خودم بگم:

"هُش حیوان! آرام! مرگ که نیست."


و همین حقیقت که مرگ  نیست خعلی برایم ارزشمنده و دردم رو التیام می ده.

مرگ که نبود.

هر چند خسارت وارده به نظرم از لفظ مرگ هم بد تره، ولی بازم به هر حال مرگ که نیست.

رفقایی دارم که وقتی در اوج استیصال امروز داشتم با چاشنی بغض و ننه مردگی براشان شرح می دادم،

با شوخی و خنده از اون فاز خارجم کردند و دمشان گرم.


تصمیم گرفتم بهش فکر نکنم و وانمود کنم وجود نداره و اتفاق نیفتاده.

یعنی به داشته هام فکر کنم تا به نداشته هام.


به هر حال یک کپه کاه بود، فندک هم نمی افتاد روش، یک روز باد می آمد پخش و پلاش می کرد..



ما زنده به آنیم که آرام نگیریم...

موجیم که آسودگی ما عدم ماست.


یعنی حالا که دقت می کنم داخل خود نوار قلب هم همینه. این بیت مصداق عملی داره. داخل همان ارگانی از بدن که تو گذشته ها فکر می کردند سرچشمه ی احساسات ماست. کی یک خط ایزوالکتریک بی اتفاق را می خواد؟

آره.بیا بهش این طور نگاه کنیم کیلگ! هش حیوان. چیزی نیست،