Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اعتراف نامه ی کتاب محور

بیایید اعتراف کنیم که لذّتی که در ساعت دوی نصفه شبی کورمال کورمال رمان خوندن هست، هیچ وقت نمی تونه با کتاب خوندن در نور عادی و کافی در روز برابری کنه.

هر چه قدرم که بگن هی تو! احمق جون! چشماااات.

هر چه قدرم که نمره ی عینکت دو شماره دو شماره بره بالا.

این جزو عادت هایی م بوده که هنوز نتونستم سر منشا اون رو کشف کنم. حس می کنم قبل تر ها روی همین وبلاگ نوشته بودم که تقریبا مطمئنّم تمام واکنش های ما و کار هایی که انجام می دیم (طبق خیلی از فرضیه های روانشناسی که منم باهاشون  کاملا موافقم) یه سر منشا مشخّصی دارن و قطعا یه علّتی پشتش هست که انجام اون کار به ما لذّت می ده.

من هنوز نتونستم بفهمم چرا شبیه موش های کور زور زدن در زیر نور اندک چراغ برای رمان خوندن تو تاریکی های نصفه ی شب بهم لذّت می ده.

قاعدتا مطالعه توی نور کافی باید خیلی مفید تر باشه، ولی نمی دونم چرا بدن من اینو نمی تونه بفهمه.

مثلا یه کتاب خفن که می آد زیر دستم تو کل روز خودم رو نگه می دارم که شروعش نکنم و همه ش دارم درباره ی اون یه ساعت نصفه شبی که قراره تو نور کم زیر پتو مطالعه ش کنم فکر می کنم. مامانم هم که هی چپ و راست می آد کارت می زنه دم در اتاق چند تا فحش آب دار می ده (که یعنی تو خیلی خری و نمی فهمی داری چشمات رو نابود می کنی...!) و می ره.


شاید به خاطر این باشه که ما انسان ها  شب ها از یک زمانی به بعد کلا مغزمون رو دایورت می کنیم و من راحت تر می تونم تو بحر کتاب خصوصا کتاب های فانتزی تخیلی فرو برم و عشق کنم.


خلاصه خصلتی ه که نمی دونم از کجا گرفته مش.

# یه سوال! آیا ناموسا می تونید با این قضیه کنار بیایید که اُردر تعداد پست های این بلاگ برسه به چیزی حدود پونزده شونزده تا در روز؟ اینایی که کانال تلگرام دارن از این نظر بسی خوشبختن.