Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

وقتی ای سی یو هست ولی کم هست

مامانم می گه من می ترسم امشب یه بلایی سر عموت بیارند تو بیمارستان.

گفتم چی؟

گفت می ترسم امشب بگن تموم شد و دستگاهش رو بکشند.

گفتم یعنی چه چی می گی؟

گفت تو این کمبود آی سی یو همه چیز انتخابی می شه. خیلی از بیمار هایی که پیش آگهی ضعیف دارند رو از دستگاه شبانه جدا می کنند تا جا برای جوان تر ها که امید به زندگی بالایی دارند باز بشه. و این عمو چون بیماری مزمن داره، بعید نیست انتخاب نشه و یواشکی مسیرش رو به سمت اون دنیا تسهیل کنند.

و دیگه واقعا من مخم به این یه رقم قد نمی داد! البته اینو بگم که ناموسا تو کشیک های ای سی یو که ایستادم تو بیمارستان خودمون تا حالا ندیدم چنین رفتاری و به نظر تئوری مامانم هست. همینکه انتخاب کنند و بیمار های ضعیف رو از دستگاه جدا کنند. ولی رو راست باشم، این رو دیدم وقتی بیمار ای سی یوئی ارست می کنه، بهش می گند نو سی پی آر. یعنی احیا نمی شه. تو این روند پرستار ها و در وهله ی بعدی پزشک های تنبل خیلی نقش دارند به نظرم. چون خودشون حال ندارند و حالا نگران جونشون هستند و خیلییی هم فشار روشون هست این روزا طبیعتا یه ادم سن بالای کرونایی که ریه هاش با خاک یکسان شده رو تلاشی برای برگردوندنش نمی کنند دیگه چون خب منطقی هم بگیریم این محکوم به مرگ هست راهی نیست برای برگشت و اگه برگرده دوباره بعد یه مدت می ره، و خلاصه وقتی یه بیمار می میره می گن خوبه این راحت شد ختم احیا قبل شروع احیا! ولش کنید بمیره اذیتش نکنید. خیلی وقتا ها دست دست می کنند حتی در اطلاع دادنش که قشنگ تموم کنه. به وضوح بالای سر مریض هایی بودم و وقتی داشتم جون می کندم با رزیدنتم که بیمار برگرده (و شما نمی دونید سی پی آر کردن چه انرژی وحشتناکی از آدم می بره واقعا خسته می شی) دیدم پرستار اومده بهمون گفته دکتر ولش کنید راحتش بگذارید بره.یا یه بار خود نرس تخت گفت این مریض رفتنی نیست، من یک ربعی کامل  رهاش کردم دست دست کردم ببینم میشه بر‌ه؟ ولی خیلی عمر داره به دنیا برگشت! و ما هیچ ما نگاه!


و ما امشب می ترسیم یک همچین بلایی سر عمو بیاد. که تختش رو خالی کنند برای کسی که امید به زندگی بیشتری داره. خیلی تلخه.

والا من که دارم مفتکی به کرونایی ها خدمت می کنم هر روز و تو حلقومشونم. زورم میاد الان بالا سر عموی خودم نیستم. کاش می شد تله پورت کرد به اونجا. الان کل فامیل گرخیدن هیشکی نمی ره پیشش و البته درستشم همینه. ولی کاش من امشب تو اون بیمارستان کشیک بودم!! من دیگه برام عادی شده و نمی ترسم و شرط می بندم بودنم می تونه تفاوت ایجاد کنه. حداقل این جونی که می گذارم وسط پای فامیل خودم بره! این همه غریبه رو سی پی آر کردم. و الان باید نگران این باشم که آیا پرستار ها و پزشک های اون بیمارستان تا چه حد مثل بیمارستان خودمون خسته هستند و دوست دارند بیمار رو راحت بگذارند تا بره.


پ.ن. خواهش می کنم اینایی که می نویسم رو به عنوان کسی که از روند این روز های بیمارستان هیچی نمی دونه و عمرا تو باغ نیست، تحت عنوان کم کاری کادر درمان تو ذهنتون شمشیر نکنید و  باهاش قلب پزشک و پرستار رو نشونه برید و فرو کنید داخل. اینا قضیه اش جداست و حال ندارم توضیح بدم برای آرامش خودم نوشتم فقط. کادر درمان کم نمی گذارند.