Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

دانه ی برتی بات با طعم استفراغ

والا من نمی فهمم چرا وقتی موقع غذا خوردن در مورد چیز های چندش آور حرف بزنی، 

حال آدم ها به هم می خوره.

دانشگا هم یه بار سکانس های saw رو آورده بودن بچه ها، 

اونجایی که دل و روده ی زنه  رو می کشه بیرون داشتیم می دیدیم،

خب هم زمان زنگ ناهار بود من داشتم ناهارم رو میل می کردم،

هی همه می گفتن چه جور می تونی کثافت؟ :)))

خلاصه خیلی درک نکردم دیگه.

یعنی بقیه کانال های بینایی و چشایی شون قاطی می شه؟

اصلا چه دلیلی داره من وقتی عکس خون و دل و روده می بینم نتونم چیزی بخورم؟ تازه وقتی اونم واقعی نیست؟

بگذریم.

به هر حال می خوام یکی از تجربه هامو به اشتراک بذارم الآن،

اگر حالتون به هم می خوره ازین جا به بعدشو نخونید! خود دانید. 

___________


کنسرو خوراک بادنجان داشتیم می خوردیم،

مزه ی چی بده خوبه؟

مزه ی استفراغ می داد.

خود استفراغ.

نه ترش آبلیمویی.

ترش استفراغی.


بعد من این حقیقت رو بلند اعلام کردم، 

همه به عق زدن افتادن الآن،

می دونی چرا؟

چون می دونن حرفم درسته. 


والا تا حالا همچین چیزی نخورده بودم.

دوست دارم بشه نگه دارم و بدم از نظر ترکیبات بررسی ش کنن.

قطعا مزه ی کیموس معده می ده.

قطعا!


نه این که حالت تهوع ایجاد کنه ها!

مزه ی وقتی رو می ده بالا آوردی،

و ته گلوت چیه؟

خوراک بادنجان ی هست که ما امشب داشتیم می خوردیم.

یامی.


پ.ن. خب بچه ها،

مشکل حل شد!

دیگه لازم نیست بدم ترکیباتش رو بررسی کنن.

تاریخ مصرفش گذشته بود،

اردیبهشت بود (۲) مادر ما فکر کرده بود اسفنده (۱۲). شاهکار ها. شاهکار.

بدی ای خوبی ای دیدید حلال کنید واقعا!

از سرماخوردگی درومدیم افتادیم تو مسمومیت. 

یهو دیدی فردا صبح دیگه هیشکی پا نشد.

ولی ایزوفاگوس زنده می مونه. نخورد هیچی.

بقیه نفری سه چهار قاشق خوردیم ...

تازه چی؟ من امتحان هم دارم. چه شود فرداااااا

مادرم با بطری آبلیمو افتاده دنبال بقیه ته حلق ها نفری سه قاشق آبلیمو می ریزه.

و حالا که فهمیده واقعا خراب بوده، بی ابا رفته تو دستشویی عق می زنه.


بوتولیسم نگیریم؟

آقا من حوصله بوتولیسم اینا ندارم،

حوصله اینم ندارم فردا صبح که پا می شم بگن بدن مامان بابات ضعیف بود پیر بودن توکسین روشون اثر کرد تو چون جوون تر بودی زنده موندی.

به غیر از این دو حالت،

اگه سه نفری قراره بمیریم هستم.

خیلی هم حالت ایده آلیه.


پ.ن. هی من گفتم این مزه معمولی نیست! هی می گفتن عزیزم این سیر و رب گوجه فرنگی ش زیاده فقط! انگار من خرم نمی فهمم غذای مسموم فرقش با سیر چیه. یعنی دقیقا همه شون قبول کرده بودن که مشکل از کنسروی بودنه و مشکلی نداره و سبک کارخانه ست. تا وقتی که خودم کشف کردم این تاریخ گذشته بود..


پ.ن. بهش می گم بیا مثل مساله ی ژوزفیوس که هر کس کناری شو با هفت تیر می کشت، به صف بشیم،

من دست می کنم ته حلق تو،

تو دست بکن ته حلق بابام،

بابام دست بکنه ته حلق من.

سه نفری بالا بیاریم خیالمون راحت شه دیگه!

میگه بیا همین آبلیمو رو بخور.

می گم اصلا می خوای برم ذغال فعال بخرم؟ داروخونه همین بغله. کیس خطریه ها. هشت ماه گذشته ها!

می گه تو اینترنت نوشته باید شونزده لیوان آب بخوریم روش. تا صبح دخیل می بندی دم دستشویی؟

می گم نه. 

می گه پس همین آبلیمو رو بخور.


والا این قدر آبلیمو به خوردم داد،

از توکسین غذایی نمیرم،

از هیپو تنشن ناشی از آبلیمو می میرم امشب. 


بابام هم که انگار از جام حیات بهش نوشابه دادن.

رفته نشسته کنار، مقابل همون خوردن آبلیمو هم مقاومت می کنه. 


پ.ن. ابرفرض! "هشت ماه" گذشته. اسید های معده! پمپ های پروتونی عزیزم! چشم امید من امشب فقط به شماست.


پ.ن. زود برش داشته! زود از روی گاز برش داشته. داره اعتراف می کنه حوصله نداشته بیست دقیقه بجوشونه، ده دقیقه ای برش داشته! خب به نظرم قطعیه دیگه بوتولیسمم رو شاخشه.


پ.ن. وای احساس گناه می کنم. دلم برای پولی که برایش داده بودیم می سوخت. به زور خوردم! زور می زدم به زور بمالمش رو نان  و به همراه کوکو سیب زمینی فرو بدهم پایین. اگر مُردم، بنویسید رعایت اقتصاد خانواده، او را کشت. هعی.


پ.ن. ولی آقا خوبه دیگه. حداقل این جوری اگه زنده بمونم یه چیزی رو تجربه کردم که کمتر کسی تجربه می کنه. من از امشب به بعد دقیقا می دونم غذای فاسد هشت ماهه چه مزه ایه. مزه ی استفراغ می ده. :)))  مزه ش به خاطره هام اضافه شد. 


پ.ن. الآن هول کرد، بهم پیشنهاد می ده خب، کیلگ پاشو برو استفراغ کن. پاشو! 


پ.ن. می گه چشمام تار می بینه! می دونستید تاری دید از عوارض بوتولیسمه؟ 


پ.ن. به ایزوفاگوس داریم  توصیه ی ایمنی می کنیم. که به کی زنگ بزنه. کی رو خبر کنه. مادرم می گه "بچه م پاشه ببینه سه تا جسد رو دستش مونده باید آمادگی داشته باشه." و بعد می گه ببین آشغال کنسروش اینجاست. ۱۱۵ که اومد، اینو می دی دستشون می گی از این خوردن، که سریع ببرن آزمایشگاه آنتی دوت درست کنن واسمون.


پ.ن. دوستتون دارم.

فردا تا ظهر می آم خبر می دم زنده ام یا مرده. ها ها.

آرزو و اینا می خواهید بکنید، فقط آرزو کنید با هم بمیریم. من خیلی بدم می آد جدا جدا بشیم. ابدا دوست ندارم و نمی تونم. تنهایی هم بمیرم عیب نداره البته، درد نکشم فقط. آخه من نمی دونم اینایی که در اثر مسمومیت می میرند چه قدر درد می کشن. نمی دونم این چه قدر توکسین توش داشته. ولی اگه درد نداشته باشه، تنهایی هم حاضرم بمیرم.